خب چند وقتیه به فکرم افتاده که این قسمتوتقلید کنم....چون واقعا تاپیک باحالی می شه و جاش تو انجمن خالیه پس شما هم همکاری کنین....هر کتابی میخونین قسمتیش که براتون جالب و ماندگار بود برای ما بنویسین..فقط اسم کتاب و نویسنده یادتون نره....
ارباب حلقه ها
می رود ره پیوسته تا ان سو
از دری کو شد رهش آغاز
و
.
.
.
.
کلا از این شعره خیلی خوشم میاد :دی
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
نویسنده شم جی.آر.آر تاکلین!
سلام! حس میکنم عاشق این تاپیک میشم و واقعا جاش تو انجمن خالی بود
چندروزیه رفتم تو خط بینوایان میخوام تو این پنج شنبه جمعه دوباره بخونمش!
نویسنده ویکتور هوگو
این قسمت فکر های ژاوره :-"
آری از آن به بعد بایدآدم دیگری میشد.به علاوه مجبور بود پیش خود اعتراف کند که ممکن است در اصول عقایدش اشتباهی هم وجود داشته باشث،جامعه کامل نیست،درکار دولت هم تردید وجود دارد،قاضی ها هم بشرندو قانون ممکن است اشتباه کند.اما زیر فشار این چیز نامفهوم و بی چون و چرا مغزش داشت منفجر میشد.تا آن زمان چیزهای بالاتر از خود در نظرش صاف و ساده و روشن بود. دولت چیز مشخصی بود و هیچ چیز نامفهوم و نامشخصی برایش وجود نداشت. اما حالا همه چیزش بهم ریخته بود و کاملا مشوش شده بود. پس به چه چیز باید اعتماد میکرد؟ همه ی چیزهایی که روی آن ها توافق شده بود، باطل شده بود. پس دستور های دولت به مامورانش غیرقابل تغییر نبود. آیا او باید در برابر این حقیقت تاب می آورد؟ حالا فقط دوراه برای فرار از این عذاب داشت: با قدم های استپار به سوی ژان والژان برود و اورا دوباره به زندان برگرداند و را ه دیگر هم این بود که......
ژاور دستانش را از روی حفاظ رودخانه برداشت. هوا کاملا تاریک بود. لحظه ی غم زده ای بعد از نیمه شب بود.........
خب دیگه بعدش خودشو پرت کرد تو سن و مرد من خیلی این تیکه رو دوست دارم......
فقط دوتا سوال: زیاد شد؟
و اینکه فقط یه کتاب؟
خب فعلا خدافظ :دی
خوب اولین پستم رو با داستان خانم ملکه ( رولینگ ) شروع میکنم ((200))
« این انتخاب های ماست هری ، که نشون میده ما واقعا چی هستیم . نه توانایی های ما » ( آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور ! رییس مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز ، دارای نشان مرلین درجه ی یک ، رییس دیوان عالی قضایی جادوگری ( ویزنگاموت) و عضو کنفدراسیون بین المللی جادوگران ! ((200)) )
از این خیلی خوشم اومد، نمی دونم چرا !!!!
Patrick Rothfuss
The Wise Man's Fear
سلام.
حانی این خیلی تاپیک خوبیه. می دونستی؟
از کتاب سلام کسی این جا نیست یاستین گوردر این دو تا پاراگراف خیلی قشنگن.
توی یک تخم، یک جفت چشم به وجود می آید و رشد می کند و همان چشم روزی این دنیای بزرگ را که ما جزء کوچکی از آن هستیم کشف می کند. بنابراین مثل این است که همه ی این دنیای بزرگ درون این تخم باریک به وجود می آید و رشد می کند.
می شود قبول کرد که در جاهای دیگر این کهکشان به غیر از کره ی خاکی ما مرغی وجود ندارد و باید گفت که این کهکشان به طرز غیر قابل باوری بزرگ است! بنابراین نمی شود ادعا کرد که مرغ خیلی هم " معمولی " ست.