خلاصه: در سال ۱۸۶۰ هلنا ترانت دختر زیبای دورگه انگلیسی- آلمانی در سن ۱۴ سالگی از انگلستان به صومعه ای در آلمان برای تحصیل فرستاده میشود ، او دختری سر به هوا و ماجراجویی بوده و در سن ۱۸ سالگی در هفتمین شب بدر بهمراه مادر ماریا و بقیه دخترها به جنگل میروند ولی او در مه غلیظ انجا بقیه را گم میکند و توسط مردی نجیب زاده و رویایی که هلنا او را زیگفرید افسانه ای مینامد نجات پیدا میکند و شب را در کلبه شکار او به صبح میرساند. بعد از خبر فوت پدرش او مجبور به بازگشت به انگلستان میباشد درصورتیکه قلبش را در کلبه شکار به زیگفرید سپرده است . یکسال بعد بهمراه دخترخاله مادرش به همان شهر و در همان شب هفتم وارد میشود و تصمیم میگیرد که در جشن باستانی انها حضور یابد ولی در شلوغی جشن دوباره گم میشود و مردی نقاب بر چهره او را میبابد. او کسی نیست بجز کنت لوکن برگ یا همان زیگفرید و قصد دارد اینبار هم اورا به کلبه ببرد ولی با مقاومت هلنا او را به خانه بازمیگرداند و فردا به قصد ازدواج او را خواستگاری میکند و تمام این اتفاقات در عرض چند روز بوقوع میپیوندد بعد از ۳ روز خوش در ماه عسل صبح هلنا با سردرد از خواب برمیخیزد و همه به او میقبولانند که او شب هفتم مورد تجاوز قرار گرفته و ۶ روز در بستر بیهوشی.
هلنا که در آستانه جنون قرار دارد در فکر این است که آیا با مردی ملاقات کرده که عاشقش بوده و با او ازدواج کرده و بعنوان همسرش ۳ روز نشاط انگیز در کلبه او گذرانده یا مردی حیوان صفت به او حمله کرده و بطور موقت سلامت عقلش را از دست داده؟!
حقیقت کدام است؟!!…
ارميتا جان زحمت بكش داخل سايت اپ كن .
ممنونم