Header Background day #28
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

رویاهای خاموش

12 ارسال‌
12 کاربران
23 Reactions
1,592 نمایش‌
sat.lotfi70
(@sat-lotfi70)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 301
شروع کننده موضوع  

یکی دیگر از آن شب های سرد پاییز

دوستان و غریبه های قدیمی در قهوه خانه ی روستا، ساکت نشسته بودند

جامها در دست، نگاهها خیره به بازتاب سرخی آتش روی سنگها، روی صورتها

موسیقی آوایی باستانی در گوشهایشان رسوب کرده بود

انگشتان نوازنده روی تار، روی خیال

بی نهایت بعد از فضا و زمان را در هم می تنید

عطر قهوه خواب را از روان مردم روستا پاک کرده بود

در طلسمی دل نشین انگار شب حیات جاوید یافته بود

حتی زمان و مرگ را هم می شد در هیئت هایی گوشه گیر بین دوستان و غریبه های کهن بیابی

در باز می شود و سوز باد، ناخوانده دعوت می شود

نگاهها به کندی می چرخد، کس دیگری می نشیند

با دستش گرمی بخار قهوه اش را سد می کند

و بعد از آنکه جرعه ای نوشید خواهد گفت:

امروز چیز غریبی دیدم

ابرهای طلایی در نور طلوع به سمت شرق در پرواز بودند

و سوار بر آن تمام اژدها های کوهستان از آسمان گذر می کردند

بالهایشان می درخشید و سایه هاشان زمینها و رودخانه ها را جارو می کرد

انعکاس آوازشان در دشتها می پیچید

از یکی که نزدیک تر بود پرسیدم

"مقصد کجاست؟"

سرش را برنگرداند، پایین تر نیامد، می رفت تا به افق برسد

انعکاس آوازشان در دشتها می پیچید:

"جایی که قهرمان نباشد اژدها هم نیست...

آنجا که کودکی خواب اژدها نبیند جای ما نیست..."


   
ida7lee2، Azi، momo jon و 12 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
FATAN
(@fatan)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 302
 

خیلی قشنگ بود علی! ب خصوص عاخرش


   
reyhane-ramooz، sat-lotfi70، فسیل و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
the ship
(@the-ship)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 366
 

انگشتان نوازنده روی تار، روی خیال

بی نهایت بعد از فضا و زمان را در هم می تنید

در باز می شود و سوز باد، ناخوانده دعوت می شود

"جایی که قهرمان نباشد اژدها هم نیست...

آنجا که کودکی خواب اژدها نبیند جای ما نیست..."

سلام عالی بود. یعنی توصیف زیباتر از این نمیشد. قشنگ تک تک کلمات حس داشتن. انگار زنده بودن. واقعا عالی بود.

اون قسمت قهرمان .... خیلی قشنگ بود. اون چیزی که میخواستی بیان کنی.

چیز دیگه ای نمیشه گفت فقط عالی.

ممنون که گذاشتی ما هم بخونیم.


   
reyhane-ramooz، Leyla، فسیل و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
SIR M.H.E
(@sir-m-h-e)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1263
 

خیلی قشنگ.بود علی

ممنون که گذاشتی


   
پاسخنقل‌قول
Hermion
(@hermion)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3125
 

خيلى خيلى زيبا

مخصوصا اون قسمت اخر

ممنون


   
پاسخنقل‌قول
فسیل
(@smhmma)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3077
 

من همون دیشب خوندمش ولی صرفا تشکر کردم

حالا اومدم جواب بدم

بسیار قشنگ و عالی وبد

یه جاهایش مثل اخرش نثر مسجعت واقعا تاثیر عالی داشت

دقیقا همون جاهایی که پروانه گفت به نظر منم فوق العاده بودن


   
پاسخنقل‌قول
Mr_vaziri
(@mr_vaziri)
Famed Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 2565
 

بسیار زیبا بود


   
پاسخنقل‌قول
reyhane.ramooz
(@reyhane-ramooz)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1143
 

عالی بود

نثر بدون هیچ میشکلی بود


   
پاسخنقل‌قول
Cyrus-The-Great
(@cyrus-the-great)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1447
 

چرا من اینو الان دیدم؟؟ :suspicious:

واقعا خیلی زیبا بود.

دستت درد نکنه.

بازم از اینا بنویس.


   
پاسخنقل‌قول
Andish
(@andish)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 61
 

واقعا عالی بود

تو باید میرفی رشته ادبیات...


   
پاسخنقل‌قول
wizard girl
(@wizard-girl)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 697
 

@master 70454 گفته:

یکی دیگر از آن شب های سرد پاییز

دوستان و غریبه های قدیمی در قهوه خانه ی روستا، ساکت نشسته بودند

جامها در دست، نگاهها خیره به بازتاب سرخی آتش روی سنگها، روی صورتها

موسیقی آوایی باستانی در گوشهایشان رسوب کرده بود

انگشتان نوازنده روی تار، روی خیال

بی نهایت بعد از فضا و زمان را در هم می تنید

عطر قهوه خواب را از روان مردم روستا پاک کرده بود

در طلسمی دل نشین انگار شب حیات جاوید یافته بود

حتی زمان و مرگ را هم می شد در هیئت هایی گوشه گیر بین دوستان و غریبه های کهن بیابی

در باز می شود و سوز باد، ناخوانده دعوت می شود

نگاهها به کندی می چرخد، کس دیگری می نشیند

با دستش گرمی بخار قهوه اش را سد می کند

و بعد از آنکه جرعه ای نوشید خواهد گفت:

امروز چیز غریبی دیدم

ابرهای طلایی در نور طلوع به سمت شرق در پرواز بودند

و سوار بر آن تمام اژدها های کوهستان از آسمان گذر می کردند

بالهایشان می درخشید و سایه هاشان زمینها و رودخانه ها را جارو می کرد

انعکاس آوازشان در دشتها می پیچید

از یکی که نزدیک تر بود پرسیدم

"مقصد کجاست؟"

سرش را برنگرداند، پایین تر نیامد، می رفت تا به افق برسد

انعکاس آوازشان در دشتها می پیچید:

"جایی که قهرمان نباشد اژدها هم نیست...

آنجا که کودکی خواب اژدها نبیند جای ما نیست..."

دوست داشتنی

غمگین

حسرت

و در پایان جستجو برای امید.........


   
پاسخنقل‌قول
alietesamy
(@alietesamy)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 343
 

خودت متنتون خيلي زيبا بود

اما راستش رو بخواين يكم سر درگم شدم و دقيقا متوجه نشدم كه شروع و پايان كجاست

اما به عنوان يك متن ادبي،عالي بود


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: