کسی نیست که صدایم را بشنود...
دیگر نه بویی حس می کنم و نه طعمی...
دنیا خودش کارم را تمام کرد دیگر...
این خودکشی نبود... مگر نه؟
خوب دوستان عزیز این اولین تجربه ی من توی داستان نویسی بود به علت تلمبار یسری حرف های نگفته . . . مجبور شدم بنویسمش... چندین و چند بار بازنویسیش کردم اما بازم مطمئنم رپش لحن داره ایرادات نگارشیش زیادن و افعالشم فکر کنم بعضی جاها ایراد دارن... لطف کنین نقدش کنین و هر ایده ای راجع به بهتر پردازش شدنش هم دارین باهام درمیون بذارین شاد میشم والا... تیم نقدم لطفن دست به کار شن خواهشن...
خیلی جالب و مرموز بود♥
خوشمان آمد:دی
بازم حتما حتما حتما حتما بنویس
تیم نقد:
اول ک سارا جدی میگم!داستانت خیلی تاثیر گذار بود.معدود داستانی بود ک بعد از ی هفته تو مخم میمونه ک چی ب چی شده!فک میکنم فقط 3 تا داستان برام چنین ویژگی هایی رو داشتن.(یکی داستان خودت سید علی.یکی داستان باطل است امیرحسین زارع.یکی هم کل داستانای رابرت هانسون هان لاین.)خوشحالم بهشون پیوستی.
از تعریفات ک بگذریم!
میرسیم ب نثر داستان.چقد شکسته.چقد محاوره.چقد تلگرافی و پرتابی و پرش دار.اصن نمیپسندم.اصلا!خیلی بد و شلخته بود.ی سری اطلاعات ی سری حواشی و ی سری اصلیات رو انگار مثل ی وصله ی ناجور دوخته باشی ب ی داستان.خیلی بد و خیلی خشک و خیلی نچسب.میتونم بگم ابروی نثر روایی رو بردی؟شاید بتونم بگم.بوف کور خجالت کشید.کسل کننده بود.ینی خوندم ک تموم بشه.با توجه ب ی چنین پیرنگ ن چندان باریک و مبهم و جذاب چقد میتونست این داستان بهتر باشه!خیلی میتونست.کار کردن میخواست.ویرایش.بازنویسی.ناپختگی رو میشد از تیکه تیکه ی نوشتار حس کرد.ی نمونه مثال میزنم:ایستادم تا به گفت و گوی نچندان خوش بوی دو خانم جوان گوش دهم. خوب.اینجا!این مثلا ینی چی؟مثلا نویسنده ی گرام میخواست ایهام ب کار ببره؟خوش بو؟بد مزگی؟بویایی و صحبت های روزمره ی عادی ن چندان مهربانانه ی دو زن؟ترکیب جالب!ن چندان خوب ولی نو و کار امد.خوب بود.هرچند ریسک بالا میخواد ک چنین ترکیبات بی ربط رو تو داستان های دیگه ب کار ببری.اینجا ب متن داستانی میمد چرا؟چن داستان بی هدفی رو دنیال میکنه.ی بی هدفی خاص ک حتی ی هدف خیلی جالب و دلنشین رو تو لفافه پیچیده و تحویل خواننده داده.افرین داره.خیلی افرین داره.اومدی با ی کرکتر 30 ساله( ک هرچند اگه توصیف نمیکردی و میزاشتی مبهم بمونه خیلی جذاب تر میشد) ی سری حقاق رو برامون باز کردی و ب قول معروف زدی تو رومون.ادم خسته میشه از اینکه بخواد هی حقایق بشنوه.ک چقد رفتارش اشتباهه. (:
ی تبهر جالبی داری.میدونی مثلا الان این داستان بی هدف هدف دار ک چقد هم این هدف گنگه و قابل فهم نیس(ب دلیل پیرنگ مبهمش) از ی زندگی ساده زمینه میگیره.ینی اون زمینه محوری ب ما میگه ک این داستان خلی ساده و با ی طرح بازه .این طور داستان معمولا برای خواننده جذابیت خاصی دارن(ک نثر خیلی بدت ازش کاسته) اگه اینو نشون نمیدادی ک این داستان روزمرگی ساده ایی داره ب هیچ عنوان بی هدفی خوب از اب در نمیمود و باعث میشد خواننده گیج و سر در گم بشه.پیشنهادم ب تو اینه ک بری یکم تو این زمینه مطالعه کنی.چون از نحوه ی نگارش میشه فهمید ک این نشون دادن زمینه محوری و تماتیک داستانی خیلی یهویی بوده.اگه علاقه ب نوشتن داستان بی هدف داری ده برابر داستان های هدف دار و اکشن باید مطلاعه کنی چون فوق العاده سخته ک خواننده رو دنبال خودت بکشونی.
خوب.میرسیم ب توصیفات داستانی.خیلی بی جهت اومدی همه چی رو توصیف کردی.اصن چرا؟مثلا چرا باید ذکر میکردی میز بقل دستیش مشکیه؟من نمیگم کار خوبی نکردی من میگم اضافس.حذف شه.چیزهایی حاشیه ایی ب خواننده تزریق کردن حسو حال داستان رو میپرونه.و اینکه مثلا جریان اون نصابه.تو چرا شاکی نشدی؟اینجا اومدی طلبکار بازی در میاری ک حالت بهم میخوره؟ خخخخ
سیتینگ خوب بود.
و پایان.گنگ و بی معنی بود برای من.خیلی نچسب بود و اصن معلوم نبود چی بود.خوشم نیومد.اصلا خوشم نیومد.توقع داشتم صحنه ی مرگ حداقل با خد داستان ی تعادلی داشته باشه.ضعیف تر از خود بدنه ی داستان بود.تاثیر گذاریش صفر بود.این داستان پتانسیل اینو داره ک پایان خیلی دارک و دلنشینی داشته باشه.ضعف نویسنده رو نشون میده.واقعا خوب نبود.ی بند و تمام سوالای من بی جواب میمونه ک چرا ی زن 30 ساله میره خود کشی میکنه.چرا؟ تو ذوق میزد این پایان.کل متن دست ب دست هم داده بودن ک این کرکتر ی بلایی سرش بیاد.ی مرگ چ تصادف چ هرچیز دیگه.ولی اینقد ضعیف؟ن.باید بازنویسی بشه.
هوم... ی نتیجه گیری پیرنگی بکنم و تموم کنم:کشمکش های احساسی و عاطفی خوب بود.ب اندازه ی کافی هرچند خشک و نچسب(بر میگرده ب نثر پرش دار و ضعیف).وحدت داره و همه چی ب هم مرتبط هستن.هرچند خیلی تیکه تیکه و شلخته.همینطوری اتفاقات مدام از اتفاق قبلی نشات میگیرن.پشت سر هم پیوسته ولی خوب یکم هم کسالت اور.پایان غمگین.رخداد های داستانی قابل تحمل ولی ن چندان دگرگون کننده.تضاد بین شخصیت های فرعی و نمادهای داستانی کاملا اشکار و واضح.شخصیات باور کردنی و معمولی هستن.هرچند ی تناقض ظریفی ت رفتارشون وجود داره ک همواره دلنشین و زنندس.درونمایه داره.فکاهه نداره و بیشتر عاطفس.و اگه ب من بگن چند بار دیگه این داستانو میخونی میگم اگه نویسنده نثرو بازنویسی کنه از صب تا شب میخونمش تا هی هدف این داستان تلنگری بشه برای رفتاری ک ممکنه انجام بدم.
نقد نگارشی:
در ابتدا نیاز نیست مثله این مونه می خواستی داستانو شروع کنی نمی دونستی چه جوری
ایستادم تا به....
ایستادم؟ چرا ایستادم معنو نمی ده بوی سخنانشان ازارم می داد وقتی ازارش می ده پس نباید پس در گوش دادن بکنه
و گفتگو اول انگار توی خیابونه ولی در ادامه می گی مهمونی
عوض عذر خواهی این مدلی پر رویی می کنی؟
این مدلی پرویی؟ خب انگار خیلی مرسوم نیست یه شکل ناجوری پیدا کرده مثلا این عوض عذرخواهیته؟ این جمله رو اونوجوری که خودت نوشتی نتونستم تصحیح کنم
اشکالات اینجوری زیاد داره نمی شه همشو تصحیح کرد