ترانه ی بنگ بنگ احتمالا برای خیلی ها آشناست. چه آنهایی که فیلم کیل بیل را دیده اند، چه آنهایی که به آخرین جمله ی انگلیسی که محسن نامجو در ترانه ی همش دلم می گیره می خواند توجه کرده اند. این آهنگ آغازین فیلم با خوانندگی نانسی سیناتراست. این ترانه برای اولین بار توسط شر در سال ۱۹۶۶ خوانده شد.
بیل را بکش (Kill Bill) چهارمین ساختهٔ نویسنده-کارگردان کوئینتین تارانتینو است. این فیلم در دو قسمت مجزا بیل را بکش بخش ۱ (پاییز سال ۲۰۰۳ میلادی) و بیل را بکش بخش ۲ ( بهار سال ۲۰۰۴ میلادی) ساخته شدهاست و مدت نمایش آن مجموعأ چهار ساعت است. این یک فیلم حماسی و انتقامجویانهٔ دراماتیک است.
به گفتهٔ خود کارگردان این فیلم به عنوان ادای دین به فیلمهای رده B هالیوودی ساخته شدهاست. در سرتا سر دوگانه میتوان ادای دینهای کارگردان نسبت به فیلمهای مختلفی را که بعضاً شهرتی خاص دارند مشاهده کرد. روشهای فیلمبرداری و تدوین این اثر کاملاً خاص هستند. برای مثال فصلهای مختلف فیلم با ترتیب زمانی به هم ریخته پخش میشود. درست مانند زمانی که در سینمایی قدیمی حلقههای فیلم اشتباه پخش میشد. (منبع: ویکی پدیا)
I was five and he was six
We rode on horses made of sticks
He wore black and I wore white
He would always win the fight
Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down.
Seasons came and changed the time
When I grew up, I called him mine
He would always laugh and say
“Remember when we used to play?”
Bang bang, I shot you down
Bang bang, you hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, I used to shoot you down.
Music played, and people sang
Just for me, the church bells rang.
Now he’s gone, I don’t know why
And till this day, sometimes I cry
He didn’t even say goodbye
He didn’t take the time to lie.
Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down…
من پنج ساله بودم و او شش ساله
تکه چوبی را اسب خود میکردیم
او سیاه میپوشید و من سفید
و همیشه او در مبارزه پیروز میشد
بنگ بنگ، او به من شلیک میکرد
بنگ بنگ، من روی زمین میافتادم
بنگ بنگ، چه صدای وحشتناکی!
بنگ بنگ، دلبرکام به من شلیک کرد
فصلها از پیِ هم آمدند و زمان گذشت
بزرگ که شدم او را از آنِ خود میدانستم
او همیشه میخندید و میگفت:
بازیمان را یادت هست؟
بنگ بنگ، من به تو شلیک میکردم
بنگ بنگ، تو روی زمین میافتادی
بنگ بنگ، آن صدای ترسناک
بنگ بنگ، من تو را از پا در میآوردم
به افتخار من مردم میزدند و میخواندند
و زنگ کلیسا را به صدا در میآوردند
حالا دیگر او نیست و من نمیدانم چرا
هنوز هم گهگاه برایش گریه میکنم
او حتی از من خداحافظی هم نکرد
حتی حوصله نکرد تا به دروغ هم شده چیزی بگوید
بنگ بنگ، او به من شلیک کرد
بنگ بنگ، من روی زمین افتادم
بنگ بنگ، چه صدای وحشتناکی!
بنگ بنگ، عزیزم مرا از پا در آورد