گهی بی بار/گهی بی یار
گهی از عاشقی بیزار
گهی گریان / گهی خندان
گهی رنجیده از یاران
من تصمیم گرفتم یه رمان بنویسم که به یاری خدا و دوستان(FATANو Niko و rivas) مقدمش آماده شده از شما عزیزان خواهش میکنم که مقدمه رو بخونید
نقد کنید و دربرابر اشتباهاتم صبوری کنید و در به اتمام رسیدن کتابم یاریم کنید و از دوستان عزیز فاطمه و مارال و نگار که در به پایان رسیدن مقدمه کمکم کردن تشکر میکنم
داستانت جذاب بود ، نکته ی جالبش دید جدیدش بود ، معمولا داستان های تخیلی در مورد یکی از افرادیه که قراره واسشون اتفاقی بیوفته ، اگه این یه داستان معمولی بود شخصیت اول یکی از بچه ها بود. نمیشه گفت بد بود !
ولی چنین شروعی نسبت به شروع داستان تو ضعیفتر بود. تو شاید بخوای ادامه رو از دید یکی از بچه ها بنویسی و این نمیگم بده اما از دید این شخصی که تو آوردی (اسمشو یادم رفت) داستانت امکان داره خیلی جذاب بشه ! (البته ، شروع تازه و نسبتا خوبی بود ، سعی کن همین روندو ادامه بدی)
البته الان نمیشه نظر درستی داد ، تو فقط مقدمه رو دادی و تا زمانی که داستان (یا همون شخصیت اول) به اولین چالش نیوفته نمیشه نظر درستی داد.
متنت هم خوب بود ، ولی 2 صفحه بیشتر نبود و چیزی نمیشد فهمید.
میخوای همین فرد شخصیت اولت تا آخر داستان باشه ؟
@Lord.Morteza 57230 گفته:
داستانت جذاب بود ، نکته ی جالبش دید جدیدش بود ، معمولا داستان های تخیلی در مورد یکی از افرادیه که قراره واسشون اتفاقی بیوفته ، اگه این یه داستان معمولی بود شخصیت اول یکی از بچه ها بود. نمیشه گفت بد بود !
ولی چنین شروعی نسبت به شروع داستان تو ضعیفتر بود. تو شاید بخوای ادامه رو از دید یکی از بچه ها بنویسی و این نمیگم بده اما از دید این شخصی که تو آوردی (اسمشو یادم رفت) داستانت امکان داره خیلی جذاب بشه ! (البته ، شروع تازه و نسبتا خوبی بود ، سعی کن همین روندو ادامه بدی)
البته الان نمیشه نظر درستی داد ، تو فقط مقدمه رو دادی و تا زمانی که داستان (یا همون شخصیت اول) به اولین چالش نیوفته نمیشه نظر درستی داد.
متنت هم خوب بود ، ولی 2 صفحه بیشتر نبود و چیزی نمیشد فهمید.
میخوای همین فرد شخصیت اولت تا آخر داستان باشه ؟
ممنون مرتضی جان نظر لطفته
مقدمه کم بود فصلا تعداد صفحه های بیشتری دارن
نه مت شخصیت اول نیست توی فصل اول با شخصیت اولم آشنا میشین ولی توی این رمان نمی تونید روی چیزی حساب کنید
ممنون که خوندی و نظر دادی
سعید شروعت خیلی باحال بود!
اممم فلن ک ایرادی نمیبینم ...
منتظر بقیشم ... بعدا حتما نظر کامل تری میدم!((99))
سلام؛ خب همون طوری که قول دادم اومدم. این پست دو بخش میشه. مقدمه و فصل اول!
درباره ی مقدمه...
اون کششی رو که باید توی خواننده ایجاد کنه، ایجاد نمی کنه! چرا؟ چون اشکال تو جمله بندیاس. تو توصیفاس. هرچقدر هم ایده خوب باشه، اگه توصیف و فضاسازی ضعیف باشه این ایده ی خوب با توصیف ضعیفت پایین کشیده میشه و خب داستان طبیعتاً اونطور که می خوای نمیشه. چرا این حرفو می زنم؟ چون وقتی خوندم حس کردم توی یه صحنه ی خالی معلقم و یکی کنار گوش من داره یه سری کلمات رو نجوا می کنه. کلمه ها سردن و هیچ گرمی ای توشون احساس نمی کنم. یعنی باهاشون ارتباط برقرار نمی کنم. نمی تونم لمسشون کنم. نمی تونم جلوی چشمم ببینمشون. مقدمه ی تو آغشته از احساسه اما کلمات کنار هم به خوبی چیده نشدن. مثلاً آخرش، ترس راوی رو جوری به نمایش نذاشتی که خواننده هم اون ترس رو احساس کنه. استرس راوی و موقعیت بدش رو درک کنه. می فهمی چی میگم؟ :دی یکم به کلمه ها رنگ بده یعنی از این سادگی درشون بیار و یکم ادبی ترش کن. :دی این از نظر نگارشی. اما در مورد ایده هم هیچ نظری نمی تونم بدم تا یکم جلوتر بریم. :دی
اما فصل یک!
اینجا ورق کلا بر میگرده. اصلا انتظار نداشتم. کلمه ها خیلی شیوا و روون کنار هم چیده شده بودن و تنها ایرادی که می تونم بگیرم اینه که جای توصیف چهره ی شخصیت هات و فضای اطرافشون خیلی خالیه و اگه بتونی به این بخش بیشتر بپردازی این داستان، داستان فوق العاده ای میشه. در پرانتز بگم که یه عده عادت دارن تو فصل های بعد ذره ذره توصیف ها رو وارد داستان کنن. به هر حال من منتظرم. :دی در کل حرف زیادی واسه گفتن ندارم چون به نظرم تا حدودی تونست ضعف مقدمه رو ترمیم کنه، نقطه های گنگ رو تا حدی پر کنه و از همه مهم تر کششی رو که در مقدمه ایجاد نمی شد، ایجاد کنه.
ضمنا از نکات مثبتش پایان خیلی خوبش بود. خیلی عالی تمومش کردی. خوشم اومد. :دی واسه فصلات عنوان بذار. اینطوری خیلی شاخ تر میشه. :دی
همین فعلا! بی صبرانه منتظر فصل دومت هستم.
پی نوشت: وقتی داشتم می خوندم واسه یه لحظه منو برد به دنیای بودلر ها... بچه های بدشانس. خوندیش یا نه؟ :دی با اینکه با هم زمین تا آسمون فرق دارن اما نمی دونم چرا منو یاد اونا انداختن.
همیشه شاد و موفق باشی.((48))
@Fire Fist 57528 گفته:
سلام؛ خب همون طوری که قول دادم اومدم. این پست دو بخش میشه. مقدمه و فصل اول!
درباره ی مقدمه...
اون کششی رو که باید توی خواننده ایجاد کنه، ایجاد نمی کنه! چرا؟ چون اشکال تو جمله بندیاس. تو توصیفاس. هرچقدر هم ایده خوب باشه، اگه توصیف و فضاسازی ضعیف باشه این ایده ی خوب با توصیف ضعیفت پایین کشیده میشه و خب داستان طبیعتاً اونطور که می خوای نمیشه. چرا این حرفو می زنم؟ چون وقتی خوندم حس کردم توی یه صحنه ی خالی معلقم و یکی کنار گوش من داره یه سری کلمات رو نجوا می کنه. کلمه ها سردن و هیچ گرمی ای توشون احساس نمی کنم. یعنی باهاشون ارتباط برقرار نمی کنم. نمی تونم لمسشون کنم. نمی تونم جلوی چشمم ببینمشون. مقدمه ی تو آغشته از احساسه اما کلمات کنار هم به خوبی چیده نشدن. مثلاً آخرش، ترس راوی رو جوری به نمایش نذاشتی که خواننده هم اون ترس رو احساس کنه. استرس راوی و موقعیت بدش رو درک کنه. می فهمی چی میگم؟ :دی یکم به کلمه ها رنگ بده یعنی از این سادگی درشون بیار و یکم ادبی ترش کن. :دی این از نظر نگارشی. اما در مورد ایده هم هیچ نظری نمی تونم بدم تا یکم جلوتر بریم. :دی
اما فصل یک!
اینجا ورق کلا بر میگرده. اصلا انتظار نداشتم. کلمه ها خیلی شیوا و روون کنار هم چیده شده بودن و تنها ایرادی که می تونم بگیرم اینه که جای توصیف چهره ی شخصیت هات و فضای اطرافشون خیلی خالیه و اگه بتونی به این بخش بیشتر بپردازی این داستان، داستان فوق العاده ای میشه. در پرانتز بگم که یه عده عادت دارن تو فصل های بعد ذره ذره توصیف ها رو وارد داستان کنن. به هر حال من منتظرم. :دی در کل حرف زیادی واسه گفتن ندارم چون به نظرم تا حدودی تونست ضعف مقدمه رو ترمیم کنه، نقطه های گنگ رو تا حدی پر کنه و از همه مهم تر کششی رو که در مقدمه ایجاد نمی شد، ایجاد کنه.
ضمنا از نکات مثبتش پایان خیلی خوبش بود. خیلی عالی تمومش کردی. خوشم اومد. :دی واسه فصلات عنوان بذار. اینطوری خیلی شاخ تر میشه. :دی
همین فعلا! بی صبرانه منتظر فصل دومت هستم.
پی نوشت: وقتی داشتم می خوندم واسه یه لحظه منو برد به دنیای بودلر ها... بچه های بدشانس. خوندیش یا نه؟ :دی با اینکه با هم زمین تا آسمون فرق دارن اما نمی دونم چرا منو یاد اونا انداختن.
همیشه شاد و موفق باشی.((48))
ممنون یگانه جان که وقت گذاشتی و خوندی چشم حتما مواردی که گفتی رعایت میکنم و اینکه توصیفات شخصیت و محیط توی فصل دوم بیشتر میشه یا به عبارتی همونطور
گفتی توصیفا ها ذره ذره وارد میکنم ولی توصیف محیطی که توش قرار دارن از فصل دوم درست میشه
ممنون از نقد بسیار زیبات((70))
جالب بود داستانش! از این نوع داستانا خوشم میاد! که خود شخص اول نمیدونه قضیه چیه واینا...
منتظر فصل دومم... هر چه زودتر بذار بخونم.
توصیفاتو زیاد کن. مثلا اون تیکه که با عمو البرت حرف میزدن. قرار نیس اتاق خالی باشه دیگه.
با نظر یگانه (Fire Fist) در مورد بودلر ها موافقم. دقیقا همون حسو گرفتم.
مرسی که نظرمو خوندی
هر چه زودتر فصل جدیدو بذار:دی
موفق باشی
@Will.T 57732 گفته:
جالب بود داستانش! از این نوع داستانا خوشم میاد! که خود شخص اول نمیدونه قضیه چیه واینا...
منتظر فصل دومم... هر چه زودتر بذار بخونم.
توصیفاتو زیاد کن. مثلا اون تیکه که با عمو البرت حرف میزدن. قرار نیس اتاق خالی باشه دیگه.
با نظر یگانه (Fire Fist) در مورد بودلر ها موافقم. دقیقا همون حسو گرفتم.
مرسی که نظرمو خوندی
هر چه زودتر فصل جدیدو بذار:دی
موفق باشی
ممنون از وقتی که گذاشتی و خوندی((70)) چشم توصیفات تو فصل دوم بیشتر خواهد شد
این داستان منو یاد یه کتابی میندازه هرچی فک کردم یادم نیومد چه کتابی!!!((68))
منتظر فصل دومیم!((104))
این فصل که عالی بود ((58))
سلام برادرا و خواهرای گلم فصل دوم هم با نام کشف حقایق با کمک مجید و فاطمه عزیز آماده و به پست اول اضافه شد
منتظر نقد های زیباتون هستم((221))
سلام دوستان من برگشتم با یه درخواست کوچیک از گرافیستای گرامی
از گرافیست ها و یا دوستانی که کاور زدن بلدن درخواست میکنم یه یاری به من بدهند و کاور کتابمو درست کنن((71))
@Red Viper 58600 گفته:
سلام دوستان من برگشتم با یه درخواست کوچیک از گرافیستای گرامی
از گرافیست ها و یا دوستانی که کاور زدن بلدن درخواست میکنم یه یاری به من بدهند و کاور کتابمو درست کنن((71))
سعید جان وایسا من فصل اول و دوم رو بخونم چیزای بیشتر دستم بیاد کاورو برات درست میکنم