این کتاب خاطرات فردی است که اسیرعراقی ها شده و خاطرات خود را درلوله ی عصای خود گذاشته
عراقی ها او را بهعنوان پیک شهید سردار علی هاشمی معرفی کرده بودند و این یعنی آغاز شکنجه های دردآور برای بهدست آوردن اطلاعات؛ آن هم روی نوجوان 16 ساله ای که یک پایش هم قطع شده بود. بعد او یک ماه در بیمارستان بستری کردند تا حالش بهتر شود و سپس به پادگان صلاحالدين بردند، محلي که در آن حدود 22 هزار اسير مفقود الاثر ايراني كه نامشان در فهرست صليب سرخ ثبت نشده بود، بهصورت مخفيانه نگهداري می شدند.
در اين پادگان كه در 15 كيلومتري تكريت قرار داشت، از يك اردوگاه 4500 نفري، 320 نفر به شهادت رسيدند كه عراق پس از آزادي اسرا، هرگز نپذيرفت كه اين افراد در گروه اسراي ايراني قرار داشتند.
در روزهاي اسارت در پادگان صلاحالدين، با صفحههاي آخر كتابهاي مرتبط با سازمان مجاهدين خلق که براي مطالعه در اختيارش قرار ميدادند، دفترچه يادداشت درست كرد و حوادث روزانه را با كدگذاري روي آنها نوشت. البته از كاغذ سيگار و حاشيههاي روزنامههاي القادسيه و الجمهوريه استفاده کرد. سپس اين يادداشتها را در يك عصا و اسامي 780 اسير ايراني كمپي كه در آن بود را در عصاي ديگرش جاسازي كرد و در روز آزادي (22 تير 1369) به ايران آورد.