Header Background day #01
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

نوعروس

8 ارسال‌
7 کاربران
34 Reactions
931 نمایش‌
ملکه سرخ
(@fateme)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 806
شروع کننده موضوع  

اهم...داستانش مال نمیدونم اواخر فروردینه یا اردیبهشت...به هر صورت باشد که به خیر بگذررد!((220))((3))

ـــــــــــــــــــــــــــ

نو عروس

تاکسی که ترمز می‌گیرد، صدای سایش لاستیک ها روی آسفالت خط می کشید روی اعصاب آشفته اش. نمی دانست این غوغاها درون سرش رخ می دهد یا خارج از آن.

صدای کلفت راننده مجبورش می کند دل از دنیای تاریک درون بکند و چشم باز کند به روی دنیای تاریک مثلا روشن بیرون.

_ رسیدیم آقا!

چشم هایش که باز می شود صاف از همان لحظه اول دوخته می شود به آینه و باز تاب سیبیل پرپشت مرد. غوغا آنقدر زیاد است که نمی شنود؛ یعنی می شنود اما انگار لغت نامه ذهنش به کلی پاک شده. هیچ نمی فهمد که مرد چه می گوید.

گلوی خشکیده اش را خیس کرد و زبانش را چون بارانی بهاری بر کویر ترک ترک لب هایش فرود آورد:«ببخشید؟»

راننده تکرار کرد:« رسیدیم جناب!» صدایی از میان همهمه بلند شد و زنگ آه کشیدنش چون ناقوس در سرش پیچید که کاش هرگز نمی رسیدیم.

دست می کند در جیب شلوار طوسی رنگش. پول ها را در میاورد. انگار از تمام حواس تنها قوه ی شناخت رنگ سرجایش باقی مانده بود؛ نه عدد ها را می دید و نه صدای راننده را که قیمت را اعلام کرده بود می شنید. پول ها را در دست راننده گذاشت، بگذار هرچه میخواست بدزدد باکی نبود!

راننده پول را برگرداند. به عضلات خشکیده اش تکانی داد و پیاده شد. راننده گازش را گرفت و رفت. کفش های سیاهش به راه افتادند و بالاجبار او را هم دنبال خویش کشاندند. لازم نبود خیلی راه بروند. تنها 2 یا 3 متر کافی بود

چشم هایش را دوخت به انبوه جمعیت. می شناختشان؟ شاید! قوه رنگش با دیدن جمعیت و لباس هایشان دستور سکوت را صادر کرد و همهمه اندک اندک خوابید. نگاهش را به صحنه دوخت و میان جمعیت دنبال چهره اش گشت و یافت!

دیدن چهره اش کافی بود تا سیل اس ام اس ها و حرف هایشان درِ قفل خورده ی لغت نامه را بازکند.

صدای پوزخندی در فضا پیچید، خودش بود یا ذهنش؟ نمی دانست! صدای عاقد چون زهری تلخ در وجودش می پیچید. کلمات درست مثل صدای پوزخندش جاری شدند:«خیانت! اونم از تویی که به پاکیت قسم می خوردم؟» جوشش چشمه ای که در کویر گلویش به راه افتاد را خفه کرد:« داری عروس میشی گلم؟»

خطبه عقد تمام شد و صحنه ی پیش چشمش چون خنجری گداخته درون چشمش فرو رفت و قلبش؟ فقط جای خالی حفره اش را در سینه حس می کرد. داماد عروس را در آغوش گرفته بود.

چشم هایش را با درد بست و کلماتش در فضای خالی از تمام خاطراتشان پیچید:« قول هایت اصلا یادت هس؟ یادت هست که قول دادی تنها کسی که تا ابد بغلت می کنه من باشم؟ پس چی شد؟» چشمانش را این بار به روی لباس ساده ی عروس باز کرد:«یادت هس میگفتی دوست داری لباست ساده باشه؟ اون لباس کلوش سفیده یادته که دوتایی برای مجلسمون نشون کرده بودیم؟»

مرده بود یا زنده؟ اگر زنده بود چرا نمی رفت جلو و به داماد میگفت الان نه؟ حداقل حالا میان اینهمه جمعیت نه! آخر داماد داشت عروس را می بوسید، انگار نه انگار که چه جمعیتی دورشان حلقه زده است؛ بی توجه می بوسید و می بوسید و می بوسید.

پاهایش می لرزید. حیاط چشمان به قول او سرسبزش نم شده بود. قرار بود خانه ی کوچکی بگیرند با یک حیاط سرسبز و حوضی آب رنگ که ماهی های قرمزش مثل خودشان دوتا در دل حوض شنا می کردند و رنگ و بازی عشق را به رخ می کشیدند.

بوسه های داماد تمام شده بود. با آن لباس سیاه بلندش برازنده شده بود. نگاهش به سینه داماد، درست زیر استخوان های ترقوه که افتاد شنیده هایش را باور کرد. نام سحرش...نه نه حالا سحر مال او بود، نام سحر خود را روی سینه حک کرده بود.

تکانی به قدم هایش داد و جلو رفت. چند نفری متوجه اش شدند و با چشمان نگران نگاهش کردند. بی خود نگران بودند؛ نیامده بود تا مجلس را خراب کند، فقط می خواست به دختری که دوست داشت در لباس عروس و دست در دست خود ببیند تبریک بگوید. تبریک بگوید که حالا با لباس سفیدش دست در دست دیگری ایستاده بود. راه را برایش باز کردند. عروس و داماد دست در دست خونسرد نگاهش می کردند و انگار منتظر تبریکش بودند.

اما لب هایش به هم دوخته شده بود. کلمات جایی در چاه گلویش گیر کرده بودند و هرچه می کرد بالا نمی آمدند. آرام آرا متوان از پاهایش رفت وبا زانو زمین آمد.

همه درون سرش ساکت شده بودند اما بیرون سرش صدای گریه و هق هق زنان درست مثل ناقوس مرگ پرده ی گوشش را می لرزاند.

چرا گریه می کردند؟ مگر مجلس، مجلس شادی نبود؟ مگر سحر خود آن چنان با اشتیاق به آغوش داماد نرفته بود؟

صدای ضجه کسی بلند بود:« اخ سحرم! وااای دخترم! کجا رفتی مادر؟ کجا رفتی و داغ دیدن لباس عروس رو به دلم گذاشتی؟»

اخم هایش درهم شد، سحر که لباس عروس به تن داشت پس چه می گفت این زن؟

غم حیاط چشمانش مثل شبنم سحرگاهی از روی برگ ها سرخورد...چه مجلس حقیرانه ای! چرا چنین مجلسی در جایی چنین پرخاک برگذار می شد؟ بعضی ها چیزهایی در گوشش می گفتند ولی باز قوه شنوایی اش جایی میان سکوت گم شده بود. نگاهش خیره مانده بود به اسم حک شده روی سینه ی داماد و تبریک داشت در دهانش می پوسید. دست پر از لرزش را به سمت سینه ی داماد برد و انگشت هایش توی حکاکی های روی قبر فرو رفتند:« جوان ناکام، سحر...»

فاطمه.خ


   
sinaghf، Percy Jackson، فسیل و 12 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
JuPiTeR
(@jupiter)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1626
 

داستان جالبی بود و تلخ و دوساعت ما رو پیچوندی خخخخخخخ

آورین


   
hermion، Cyrus-The-Great، sepehrjava2 و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Hermion
(@hermion)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3125
 

واااااااااااااای خیلی زیبا بود!!!!!

ولی خداییش پیچوندیمون هاااااااا

جذاب بود و البته تلخ

ممنون


   
ملکه سرخ واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Leyla
(@leyla)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 2523
 

بسی زیبا... گریه دار... و عحیب :|

((221))


   
ملکه سرخ و hermion واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Cyrus-The-Great
(@cyrus-the-great)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1447
 

خخخخخخخخ

سر کاری بود؟؟؟؟ :Facepalm:

اما خیلی خیلی قشنگ بود. ببینم دوستمون توهم زده بود؟؟؟

اما مثل همیشه عالی فاطمه((48))((48))


   
ملکه سرخ و hermion واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
رضا
(@avenjer)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1242
 

بنده خدا پسره توهمی بوده بدجور ..............

هعییییییییی

ادم گریش میگیره........


   
ملکه سرخ و hermion واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
sat.lotfi70
(@sat-lotfi70)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 301
 

"صدای کلفت راننده مجبورش می کند دل از دنیای تاریک درون بکند و چشم باز کند به روی دنیای تاریک مثلا روشن بیرون." دنیای تاریک مثلا روشن به نظرم زیاد جالب نیست.

تشبیه زبان به باران بهاری یه جوری بود برام.

"زهری تلخ" به نظرم حشو داره.

"حیاط چشمان به قول او سرسبزش نم شده بود" نفهمیدم یعنی چی.

دو بار از ترکیب حیاط چشمان و دو بار صداها رو به زنگ ناقوس تشبیه می کنی. لزوما اشکال نداره ولی برای یه متن کوتاه شاید اگه من بودم این کارو نمی کردم.

به غیر از این چند مورد ایراد خاصی ندیدم. فضا سازی نسبتا خوب بود. روی توصیفات کار شده بود. ممنون.


   
ملکه سرخ، Leyla و hermion واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ملکه سرخ
(@fateme)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 806
شروع کننده موضوع  

@Cyrus-The-Great 51594 گفته:

خخخخخخخخ

سر کاری بود؟؟؟؟ :Facepalm:

اما خیلی خیلی قشنگ بود. ببینم دوستمون توهم زده بود؟؟؟

اما مثل همیشه عالی فاطمه((48))((48))

@AVENJER 51596 گفته:

بنده خدا پسره توهمی بوده بدجور ..............

هعییییییییی

ادم گریش میگیره........

خب به بچه ام زيادي فشار روحي اومده بود...دوست داشت هرچيز ديگه اي باشه ولي سحر هنوز زنده باشه.

@master 51599 گفته:

"حیاط چشمان به قول او سرسبزش نم شده بود" نفهمیدم یعنی چی.

يعني چشماي پسره سبز بوده((3))

مرسي از نظرات همتون...


   
Percy Jackson، Cyrus-The-Great، فسیل و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
اشتراک: