Enemy (دشمن) | ----۶ فوریه ۲۰۱۴ --- معمایی،هیجانی ---۹۰ دقیقه R |
کارگردان : Denis Villeneuve
نویسندگان : Javier Gullón
بازیگران : Jake Gyllenhaal, Mélanie Laurent, Sarah Gadon
خلاصه داستان : آدام به پیشنهاد همکارش یک فیلم کمدی را به نام «اگر ارادهای باشد اسباب کار هم فراهم میشود» کرایه میکند و یک شب آن را در لپتاپاش تماشا میکند. درست همانند هر چیز دیگری که آدام تجربه میکند، به ندرت به نظر میآید که این فیلم چیزی متفاوت عرضه کند – تا اینکه گویی در لحظهای از یک رؤیا میپرد و ناگهان متوجه میشود بازیگری که اندکی در پسزمینه قرار گرفته دقیقاً شبیه اوست... |
منتقد: ریچارد روپِر (شیکاگو سان تایمز)-امتیاز ۷.۵ از ۱۰ (۳ از ۴)
احتمالاً قبل از شروع فصل اسکار، دربارۀ کاری که جِیک جیلِنهال در «دشمن» انجام داده، صحبتهای زیادی نشنوید، امّا جیلِنهال شاهکار بسیار بزرگی را در این تحفۀ اغواکننده و عجیب ارائه داده است، اثری که گاه به طرز آزاردهندهای احمقانه است.
جیلِنهال نقش دو شخصیت را بازی میکند که دقیقاً شبیه هماند (عنصر همزاد را در دهها فیلم دیگر هم دیدهایم)، با این حال وی هر کدام از این شخصیتها را با استفاده از تفاوتهایی ظریف و در عین حال متمایز القا میکند؛ به طوری که اصلاً این دو جیک را با هم اشتباه نمیگیریم. این کار از شکوه برخوردار است بدون آنکه غوغایی برانگیزد.
امّا در مورد خود این فیلم میتوان پیشبینی کرد که از سوی برخی منتقدان در فهرست «بدترین فیلم سال» قرار داده میشود. میتوان پیشبینی کرد که برخی علاقمندان پر و پا قرص سینما، از فرط عصبانیت، ذرتهای بودادۀ خود را به طرف پردۀ سینما پرت کنند. (لطفاً این کار را نکنید، هر چقدر هم که از دیدن این فیلم عصبانی باشید . چون در این صورت، لازم است کسی آن را تمیز کند.) واضح است که این یک فیلم جنایی و یک فیلم جنسی و روانی عجیب و غریب است که برای عصبانی کردن تماشاگران طراحی شده است.
اما از اینها گذشته «دشمن» بسیار سرگرم کننده است.
«دشمن» به کارگردانی "دِنیس ویلِنوو"، یک فیلم هنری عجیب و غریب، غیرمعمول و مسحورکننده است (دِنیس ویلِنوو کارگردانی فیلم «زندانیان» را نیزدر سال گذشته برعهده داشت و آن فیلم، چنان که باید، مورد توجه واقع نشد. در واقع فیلم «زندانیان» بعد از فیلم «دشمن» ساخته شد و جیلِنهال و هیو جَکمَن در آن به ایفای نقش پرداخته بودند.) «دشمن» دیدگاههای آزاردهندهای نسبت به زنان و عنکبوتها دارد (درست خواندید.) این فیلم از آن دست فیلمهاست که از روی عمد، بیش از آنکه پاسخی ارائه دهد سؤال مطرح کرده است و عملاً این جرئت را به شما میدهد که بعد از آخرین صحنۀ فیلم نگویید "این دگر چه بود!"
جیلِنهال نقش یک استاد تاریخ تورنتو، به نام آدام بِل (Adam Bell) را بازی میکند، که مطالبی کاملاً یکسان را در همۀ کلاسهایش تدریس میکند. در این کلاسها دانشجویانی نیمههشیار و بیتفاوت در پشت لپتاپهایشان مینشینند و فقط منتظرند کلاس به پایان برسد. آدام ریشی پُرپُشت گذاشته، لباس تیرهای میپوشد و وقتاش به روزمرگی میگذرد و ظاهراً به ندرت به فکر ایفای نقشی در زندگی خودش است. تقریباً هر شب سرو کلۀ محبوب زیبایش، مری (با بازی خوب "مِلانی لورِنت") در آپارتمان او پیدا میشود و در آنجاست که آنها به صورت نیمهمست و به شیوهای کاملاً یکنواخت به عشقبازی مبادرت میورزند. سپس مری بلند میشود و میرود و به خواست آدام در مورد سپری کردن تمام شب با وی توجهی نمیکند. مری از ارتباط با آدام و احساس پوچی او سیر شده، با این حال باز هم به سراغ او میآید.
آدام به پیشنهاد همکارش یک فیلم کمدی را به نام «اگر ارادهای باشد اسباب کار هم فراهم میشود» کرایه میکند و یک شب آن را در لپتاپاش تماشا میکند. درست همانند هر چیز دیگری که آدام تجربه میکند، به ندرت به نظر میآید که این فیلم چیزی متفاوت عرضه کند – تا اینکه گویی در لحظهای از یک رؤیا میپرد و ناگهان متوجه میشود بازیگری که اندکی در پسزمینه قرار گرفته دقیقاً شبیه اوست.
به این ترتیب با "آنتونی کِلِیر" آشنا میشویم (که نقش وی را نیز جیلِنهال بازی کرده است). او یک بازیگر درجۀ سه است و زن زیبایش حامله است (نقش این زن را "سارا گادُن" بازی میکند که حضوری فوقالعاده بر پردۀ سینما دارد). آنتونی شبیه یک نسخۀ آلفا از آدام است. او فردی است که در مورد تناسب جسمانی خود وسواس دارد، شخصیتی پرشور و حرارت دارد، یک کمالگراست که موتورسواری میکند و دستکم یک بار رابطهای عاشقانه داشته است.
دلایلی برای متقاعد شدن بیننده لازم است، امّا آدام ترتیبی میدهد تا آنتونی وی را در اتاق یک مهمانخانه به صورت رودررو ملاقات کند (یک انتخاب عجیب)، اینجاست که هر کدام از آنها با دیدن شخصی که عیناً شبیه خودش است از تعجب خشکشان میزند. حتی اثر زخمی که به طور مشخص بر بدن آنها است کاملاً یکسان است.
هنگامی که فردی با شخصی آشنا میشود که دقیقاً شبیه اوست، امکان دارد به کارهایی دست بزند – مثلاً آزمایش DNA انجام دهد، خویشاوندان خود را جمع کند یا ماجرای خود را علنی کند – امّا فقط همین را بگوییم که آنتونی و آدام از میان همۀ این مسیرها، عجیبترین راه را برمیگزینند. «دشمن» مبتنی بر رمانی به نام «هَمزاد۱» نوشتۀ ژوزه ساراماگو و درباره خرید و فروش غیرقانونی در زمینههایی است که موردعلاقۀ افرادی مثل دیوید لینچ است. این فیلم ما را به دنیایی میبرد که به طور متناوب، وجهی واقعی و وجهی شبیه به رویا (یا بهتر است بگوییم شبیه به کابوس) پیدا میکند. حتی زمانی که هوا آفتابی است، نگاه به تورنتو از دریچۀ دوربین ویلِنوو باعث میشود که این شهر سرد و نسبتاً بیروح و مقداری ... خاموش به نظر آید. وقتی که عناصر کوچکی از زندگی آدام به زندگی آنتونی داخل میشود و بالعکس، از خود میپرسیم که آیا این همۀ آن فانتزی پارانوئیدی آدام (یا آنتونی) است، یا اینکه یک شخص واحد از زندگی دوگانهای برخوردار است. سؤال دیگر آن است که: به هر حال، آن زن عریان که در روی سقف راه میرود چه رابطهای با ماجرا دارد؟
«دشمن» به لحاظ برخورداری از یک موسیقی متن آزاردهنده و ناسازگار، ساختۀ دَنی بِنسی و سوندِر جوریانز، برخی انتخابهای تعجب برانگیز در تدوین فیلم و بازیهای قدرتمند چهار بازیگر نقش اوّل – که در واقع، سه بازیگر نقش اول هستند – ما را نگران و مضطرب نگه میدارد، حتّی زمانی که از رسیدن فیلم به یک سرانجام خوش دست میشوییم. تعدادی از پیچ و تابهای موجود در فیلم نامعقولاند تا روشنگر؛ به نظر من پایان فیلم بیش از آنکه هوشمندانه باشد آزاردهنده است، امّا قرار نیست همۀ نقاط مبهم برطرف شود و به همۀ سؤالات اساسی مطرح شده پاسخ داده شود. این فیلم اثری است ناشی از یک روح ناآرام که به گوشۀ نسبتاً تاریکِ مغز رسوخ کرده است.
منبع سایت نقد فارسی