قسمت اول مجموعه بد شانس و خر شانس برای اولین بار در سایت پایونیر گروپ منتشر شد اما قسمت های بعدی آن به دلایلی چاپ نشد از این به بعد می توانید داستان های این مجموعخ را از همین سایت دنبال کنید
این داستان:
امروز خیلی خوشحالم قراره برای یک مصاحبه ی کاری به یکی از شرکت های بزرگ برم
بهترین کت و شلوارم رو می پوشم ولی.... اینکه چروکه....
باید بدم مامانم اتوش کنه .... ولی مامانم که همراه خلم رفته خرید....
چی کار کنم؟؟؟
کاری نداره خودم انجامش می دم...
اتو رو می زنم به برق...
صبر می کنم تا اتو داغ شه...
صبر می کنم....
و باز هم صبر می کنم....
پس چرا داغ نمی شه؟؟؟؟
چراغ رو روشن می کنم... همون طور که حدس می زدم کلا برق رفته...
شانس ما رو باش!
می رم توی آشپزخونه یه چیزی بخورم...
یه مقدار نون و پنیر این هم از غذای شاهانه ی ما...
می رم قوطی پنیر رو توی یخچال بگذارم که می بینم داره کار می کنه...
خوشحال و خندان می رم سراغ اتو ولی...
موقع بیرون اومدن از اتاق اتو رو گذاشته بودم روی کنم و...
حالا داره ازش دود بلند می شه...
اینم از شانس نحس منه دیگه...
بعد از کلی اسرار و التماس کت برادرم رو ازش قرض می کنم ولی گفته حتما باید همراهم بیاد...
منم قبول کردم چاره ی دیگه ای هم دارم؟؟؟
بالاخره به به سمت شرکت حرکت می کنیم و خدا رو شکر بدون هیچ مشکلی می رسیم...
به دلم افتاده توی مصاحبه قبول می شم...
به منشی می گم برای مصاحبه اومدم اون هم می گه که روی صندلی منتظر باشیم...
من و برادرم روی صندلی می نشینیم و منتظر می شویم...
بعد از کلی انتطار خسته می شوم و تصمیم می گیرم برای رفع خستگی به دستشویی شرکت مراجعه کنم و ببینم چند مرده حلاجه...
پدر م همیشه می گفت اگه می خوای بدونی طرفت چه جور آدمیه برو دستشویی خونش رو ببین...
وقتی می خوام از دستشویی بیام بیرون هر کاری می کنم باز نمی شه...
بخشکی شانس...
بعد از کلی تلاش در رو باز می کنم.
چه عجب...
به سمت منشی می رم و می پرسم نوبتم نشده؟
اون هم با تعجب می پرسه مگه شما نرفتی تو؟؟؟؟
من! کی؟؟؟؟ من که دستشویی بودم...
در همین لحظه در دفتر مدیر باز می شود مدیر و برادرم در حالی که می خندند بیرون می آیند...
مدیر رو به منشی می گه: بقیه رو بفرست برن فرد مورد نیازمون رو استخدام کردیم... آقای خر شانس.
برادرم بعد از کلی تعارف تیکه پاره کردن با مدیر ازش خداحافظی می کنه و به سمت من میاد...
با عصبانیت ازش می پرسم تو اونجا چی کار می کردی؟؟؟؟
میگه صدات زدن نبودی گفتم شاید نوبتت سوخت بشه پس به جات رفتم تو و استخدام شدم...
و ادامه می ده ما که یه چیزی شدیم تو به فکر خودت باش که تنها بیکار خوانواده ای ...
اینقدر علاف و بی کار نگرد ... آبرومون رو توی کل فامیل بردی....
در اون لحظه دلم می خواست خفش کنم...
به سمتش شیرجه می زنم که خفش کنم ولی....
در مسیر پایم به میز وسط اتاق گیر می کنه و دو ماه آزگار زمین گیر می شم.....
@Hermion 42321 گفته:
واااااااای واااااااااااااای
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
هههههههههههههه
از این موردا تا بخوای برا من پیش اومده
پت و مت؟؟؟
آلی که نه ولی عالی بود ممنون:دی
ممنون
وا چرا چپ چپ نگاه می کنی خو زیاد علوم خوندم!
باشه درست نگاه می کنم درعوض تو تا می تونی درس بخون نمره هات خوب شه
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@mr.red 42323 گفته:
من چقدر با این یارو احساس همزاد پنداری دارم((231))
حانیه پته تو هم مت باش خوبه؟؟؟؟((200))
قشنگ بود مثل همیشه ممنون
ممنون به نظراتتون زندم و انگیزه می گیرم برای نوشتن