فصل اول خرا خود تایپ نمودم...بقیه در صورتی که خوشتون اومد میذارم...نیومد هم اصلا مهم نیست تو مدرسه متقاضی زیاد داره....
فصل اول
ریتا یکدفعه چشمانش را باز کرد و گفت:چی؟؟!!پدربزرگ همچنان به او می نگریست و او ادامه داد:باورم نمیشه....شما دارین شوخی می کنین..این امکان نداره.پدربزرگ با حالتی جدی گفت:نه...شوخی نیست....همش واقعیته..میخواستم قبل از اینکه پدر و مادرت بمیرن بهت بگم ولی اونا خواستن تو به سن قانونی برسی تا بتونی برای ادامه ی کار کمک کنی...ریتا پدربزرگ ادوارد را خیلی دوست داشت و وقتی اخلاقش خوب بود(مسلما الآن نه..)او را ادی صدا می زد.ریتا گری دختری هفده ساله با موهای بلند قهوه ای که تا پایین کمرش می رسید و پوست بسیار سفید زیبایش با آن اندام کامل و بی نقصش همیشه مورد توجه بود....ریتا صدای زیبایی نیز داشت که مثل موسیقی در گوش طنین می انداخت و تا حالا چند بار هم آهنگ ضبط کرده بود(با دوستان).او در ده سالگی پدر و مادرش را از دست داده بود و با پدربزرگش در کالیفرنیا زندگی می کرد و پدربزرگ همیشه به او گفته بود که پدر و مادرش بر اثر سانحه********ی هوایی مرده اند ولی حالا....او سر در نمی آورد و احساس می* کرد همه*ی ستون های زندگی اش دارد از هم می پاشد و فقط نیاز داشت با لیز حرف بزند.لیزا میترساید صمیمی ترین دوست او بود و یک دختر با موهای فرفری بسیار مشکی بلند(البته می خواست کوتاهشان کند ولی خب ریتا نمی گذاشت )و هیکلی ظریف ولی بلند که احساسات تند و تیزی هم نداشت(برعکس ریتا) با اینکه مادرش هندی بود.من واقعا نمی فهمم بعد از یه عمر زندگی با تصور اینکه یه آدم عادیم بخوام زندگی جدیدی رو شروع کنم....پدربزرگ گفت:میدونم الآن گیج شدی و حتی فکر میکنی پدربزرگ ادی دیوونه شده یا سرش به جایی خورده...اما میخوام یه مقدار تنها به این موضوع فکر کنی...ما بعدا حرف می زنیم.این همان چیزی بود که ریتا الآن واقعا به آن نیاز داشت...تنهایی!باید فکر می کرد و درک می کرد که چه چیزیست...
خیـــــــــــلی کوتاهه میدانم ولی کل فصل ها همینه جلد اول هم 80 فصلی هست...اعتراض در این مورد نداریم...امیدوارم خوب باشه...((200))((200))((200))((200))
رالوگا قضاوت روی همین کار سختیه. بزار حداقل یه چیزایی از ماجرا دستمون بیاد...
ولی باید داستان جالبی باشه. پس ادامه بده...
@Cyrus-The-Great 32309 گفته:
رالوگا قضاوت روی همین کار سختیه. بزار حداقل یه چیزایی از ماجرا دستمون بیاد...
ولی باید داستان جالبی باشه. پس ادامه بده...
داداش کجای کاری تا فصل 23 نوشتم ولی دوستم داره تایپ میکنه ...
تقصیر منه که نگرفتمشون تا فصل 5 یا 6 تایپیده((200))((200))((200))((200))
@Raloga 32310 گفته:
داداش کجای کاری تا فصل 23 نوشتم ولی دوستم داره تایپ میکنه ...
تقصیر منه که نگرفتمشون تا فصل 5 یا 6 تایپیده((200))((200))((200))((200))
نگفتم که ننوشتی... الان فکر کنم دو سه ماهی هست که گفتی دارم می نویسم و دوستم داره تایپ میکنه.
گفتم نوشتنش و انتشارش رو ادامه بده.
@Cyrus-The-Great 32311 گفته:
نگفتم که ننوشتی... الان فکر کنم دو سه ماهی هست که گفتی دارم می نویسم و دوستم داره تایپ میکنه.
گفتم نوشتنش و انتشارش رو ادامه بده.
ok....چون تو گفتی....(در واقع اگه نکنم دوستان کلمو میکنن)((200))((200))((200))مرسی از اینکه بهش اهمیت دادی..((200))((200))((200))
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@Cyrus-The-Great 32311 گفته:
نگفتم که ننوشتی... الان فکر کنم دو سه ماهی هست که گفتی دارم می نویسم و دوستم داره تایپ میکنه.
گفتم نوشتنش و انتشارش رو ادامه بده.
ok....چون تو گفتی....(در واقع اگه نکنم دوستان کلمو میکنن)((200))((200))((200))مرسی از اینکه بهش اهمیت دادی..((200))((200))((200))
ولی چون اون تایپر احمق بدقولی میکنه دیر میشه....متاسفم
خب داستان خوبی بود راستی شخصیت اصلی داستان دختر است؟((200))
چرا هرجی دختر در داستان ها مختلف تبدیل به خون آشام میشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام
خسته نباشید، یک راست سر اصل مطلب که وقت تنگ است.
ریتا یکدفعه چشمانش را باز کرد و گفت:چی؟؟!!پدربزرگ همچنان به او می نگریست و او ادامه داد:باورم نمیشه....شما دارین شوخی می کنین..این امکان نداره.پدربزرگ با حالتی جدی گفت:نه...شوخی نیست....همش واقعیته..میخواستم قبل از اینکه پدر و مادرت بمیرن بهت بگم ولی اونا خواستن تو به سن قانونی برسی تا بتونی برای ادامه ی کار کمک کنی...
- استفاده نا به جا و بیش از حد سه نقطه، چرا؟ فکر کنم با سه نقطه قرار داد داری که به جای ویرگول و ویرگول نقط هم ازش استفاده کنی.
- نقطه مکث کامل، ویرگول مکث کوتاه و ویرگول نقطه مکث کوتاه تر از نقطه و بلند تر از ویرگول.
- چرا متن رو پشت سر هم نوشتی؟ چرا نرفتی سطر بعدی؟ و به جاش باز از سه نقطه استفاده کردی؟ یکی از عواملی که داستان های خوب و بد رو از هم جدا می کنه تمیز نوشتن و اصولی نوشتن هست. حالا طرف هر چقدر نثرش قوی باشه باز وقتی قواعد نگارشی رو رعایت نکنه، متنش از نظر ادبی اعتبار کمتری پیدا می کنه و گاهی فاقد ارزش میشه.
- تو این ده خط هفت بار از ریتا استفاده کردی، هفت بار پدر بزرگ(هدف تکراره) توجه کن این ایراد رو همه دارند، استفاده زیاد از اسم ها در صورتی که برای جمله بندی میشه تعدادی از این ها رو حذف کرد. تو این ده خط اینقدر اینا تکرار بشن، وای به حال صفحات بعد، اگر داری اول شخص روایت می کنی پس دیگه نیازی به تکرار این همه اسم نیست و اگر راوی دانای کل هست که دیگه دستت خیلی باز تر هست.
ریتا پدربزرگ ادوارد را خیلی دوست داشت و وقتی اخلاقش خوب بود(مسلما الآن نه..)او را ادی صدا می زد.ریتا گری دختری هفده ساله با موهای بلند قهوه ای که تا پایین کمرش می رسید و پوست بسیار سفید زیبایش با آن اندام کامل و بی نقصش همیشه مورد توجه بود....ریتا صدای زیبایی نیز داشت که مثل موسیقی در گوش طنین می انداخت و تا حالا چند بار هم آهنگ ضبط کرده بود(با دوستان).
- متن بالا وقتی می خونی مثل متن تلگراف می مونه، قطع و وصلی داره. سعی کن جملاتت رو طوری بنویسی که حداقل به این صورت نباشه. جاهایی که به لحاظ معنایی به هم مربوط هستند رو پیوسته بنویس، همچنین نوع راویت رو هم مشخص کن، اگر دانای کل می نویسی یا اول شخص، قاطیشون نکن، البته ترکیبی هم میشه منتهی نه به این صورت.
او در ده سالگی پدر و مادرش را از دست داده بود و با پدربزرگش در کالیفرنیا زندگی می کرد و پدربزرگ همیشه به او گفته بود که پدر و مادرش بر اثر سانحه********ی هوایی مرده اند ولی حالا....او سر در نمی آورد و احساس می* کرد همه*ی ستون های زندگی اش دارد از هم می پاشد و فقط نیاز داشت با لیز حرف بزند.
- (به جایی اینکه بگی ده سال بهترین زمان برای گفتن سن شخصیت هست) هفت سال پیش در اثر یک سانحه پدر و مادرش را از دست داده بود. از ان زمان پیش پدربزرگش که قیم او بود، زندگی کرده بود. کاملا گیج شده بود، چرا آنها به او دروغ گفته بودند. حتی دلش نمی خواست به این مسئله فکر کند، نیاز داشت تا با بهترین دوستش لیز حرف بزند. کسی که ...
- هنر نویسنده انتخاب بهترین کلمات و استفاده اونها در بهترین زمان و موقعیت هست. یه نویسند خوب و بد فرقشون در این نکته هست که از بهترین شرایطی که خودشون ایجاد کردن، بهترین بهره رو ببرن.
لیزا میترساید صمیمی ترین دوست او بود و یک دختر با موهای فرفری بسیار مشکی بلند(البته می خواست کوتاهشان کند ولی خب ریتا نمی گذاشت )و هیکلی ظریف ولی بلند که احساسات تند و تیزی هم نداشت(برعکس ریتا)
- اینا چیه؟ منظورم داخل پرانتز هست، بعضی اوقات تو روایت دانای کل نویسنده متنی کوتاه که کاملا مرتبط با جمله هست رو داخل - - روایت می کنند. ولی این جور روایتی که شما دارید درست نیست، این مسائل رو باید داخل متن بیاری نه به این صورت مثلا وقتی به دیدنش میره، خودش رو مقایسه کنه.
- متنی که گذاشتی اصلا نمیشه روش نظر داد، تیکه ای کوتاه از یک فصله یا واقعا یک فصله؟!!! برای این تیکه خیلی بهتر می تونستی مانور بدی، اطراف رو نشون بدی، حالات و احساسات پدربزرگش و این دختره رو نشون بدی. حتی بهترین زمان برای توصیف پدر بزرگش تو همین تیکه بود، بیشتر از این نمیشه در مورد این متن کوتاه نظر داد، منتهی ایراداتش تقریبا مشخصه و یک نکته، چرا همیشه دخترها زیبان، پسر ها زیبان البته این مشکل رو خودم هم دارم منتهی تا حالا شده فکر کنید و شخصیتی خلق کنید که قلب و درون زیبایی داشته باشه نه ظاهر زیبایی. کلا این زیبایی در داستان های در این سبک کاملا تکراری، سطحی و کاملا کلیشه ای شده و هر کسی هم که بخواد در این ژانر بنویسه باید خیلی خلاقیت نشون بده، باید سعی کنه متفاوت بنویسه تا خواننده های حرفه ای تر رو هم جذب داستانش بکنه.
- چیزای دیگه ای هم می خواستم بنویسم ولی خب قرار نیست که کسی رو ناامید کنم، بنویس که نوشتن خودش یه تجربه خوب هست. وقت نیست متن بالا رو دوباره بخونم، غلط نگارشی یا ایرادی داشت ببخشید.
بای
@smajids 32334 گفته:
خب داستان خوبی بود راستی شخصیت اصلی داستان دختر است؟((200))
چرا هرجی دختر در داستان ها مختلف تبدیل به خون آشام میشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دلیل داره...پسرم دختره از اول خون آشام بوده...همه ی کتابا اول دختره پسره رو میبینه بعد میفهمه بعد به یارو میگه منو تبدیل کن
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@snap 32338 گفته:
سلام
خسته نباشید، یک راست سر اصل مطلب که وقت تنگ است.
ریتا یکدفعه چشمانش را باز کرد و گفت:چی؟؟!!پدربزرگ همچنان به او می نگریست و او ادامه داد:باورم نمیشه....شما دارین شوخی می کنین..این امکان نداره.پدربزرگ با حالتی جدی گفت:نه...شوخی نیست....همش واقعیته..میخواستم قبل از اینکه پدر و مادرت بمیرن بهت بگم ولی اونا خواستن تو به سن قانونی برسی تا بتونی برای ادامه ی کار کمک کنی...
- استفاده نا به جا و بیش از حد سه نقطه، چرا؟ فکر کنم با سه نقطه قرار داد داری که به جای ویرگول و ویرگول نقط هم ازش استفاده کنی.
- نقطه مکث کامل، ویرگول مکث کوتاه و ویرگول نقطه مکث کوتاه تر از نقطه و بلند تر از ویرگول.
- چرا متن رو پشت سر هم نوشتی؟ چرا نرفتی سطر بعدی؟ و به جاش باز از سه نقطه استفاده کردی؟ یکی از عواملی که داستان های خوب و بد رو از هم جدا می کنه تمیز نوشتن و اصولی نوشتن هست. حالا طرف هر چقدر نثرش قوی باشه باز وقتی قواعد نگارشی رو رعایت نکنه، متنش از نظر ادبی اعتبار کمتری پیدا می کنه و گاهی فاقد ارزش میشه.
- تو این ده خط هفت بار از ریتا استفاده کردی، هفت بار پدر بزرگ(هدف تکراره) توجه کن این ایراد رو همه دارند، استفاده زیاد از اسم ها در صورتی که برای جمله بندی میشه تعدادی از این ها رو حذف کرد. تو این ده خط اینقدر اینا تکرار بشن، وای به حال صفحات بعد، اگر داری اول شخص روایت می کنی پس دیگه نیازی به تکرار این همه اسم نیست و اگر راوی دانای کل هست که دیگه دستت خیلی باز تر هست.
ریتا پدربزرگ ادوارد را خیلی دوست داشت و وقتی اخلاقش خوب بود(مسلما الآن نه..)او را ادی صدا می زد.ریتا گری دختری هفده ساله با موهای بلند قهوه ای که تا پایین کمرش می رسید و پوست بسیار سفید زیبایش با آن اندام کامل و بی نقصش همیشه مورد توجه بود....ریتا صدای زیبایی نیز داشت که مثل موسیقی در گوش طنین می انداخت و تا حالا چند بار هم آهنگ ضبط کرده بود(با دوستان).
- متن بالا وقتی می خونی مثل متن تلگراف می مونه، قطع و وصلی داره. سعی کن جملاتت رو طوری بنویسی که حداقل به این صورت نباشه. جاهایی که به لحاظ معنایی به هم مربوط هستند رو پیوسته بنویس، همچنین نوع راویت رو هم مشخص کن، اگر دانای کل می نویسی یا اول شخص، قاطیشون نکن، البته ترکیبی هم میشه منتهی نه به این صورت.
او در ده سالگی پدر و مادرش را از دست داده بود و با پدربزرگش در کالیفرنیا زندگی می کرد و پدربزرگ همیشه به او گفته بود که پدر و مادرش بر اثر سانحه********ی هوایی مرده اند ولی حالا....او سر در نمی آورد و احساس می* کرد همه*ی ستون های زندگی اش دارد از هم می پاشد و فقط نیاز داشت با لیز حرف بزند.
- (به جایی اینکه بگی ده سال بهترین زمان برای گفتن سن شخصیت هست) هفت سال پیش در اثر یک سانحه پدر و مادرش را از دست داده بود. از ان زمان پیش پدربزرگش که قیم او بود، زندگی کرده بود. کاملا گیج شده بود، چرا آنها به او دروغ گفته بودند. حتی دلش نمی خواست به این مسئله فکر کند، نیاز داشت تا با بهترین دوستش لیز حرف بزند. کسی که ...
- هنر نویسنده انتخاب بهترین کلمات و استفاده اونها در بهترین زمان و موقعیت هست. یه نویسند خوب و بد فرقشون در این نکته هست که از بهترین شرایطی که خودشون ایجاد کردن، بهترین بهره رو ببرن.
لیزا میترساید صمیمی ترین دوست او بود و یک دختر با موهای فرفری بسیار مشکی بلند(البته می خواست کوتاهشان کند ولی خب ریتا نمی گذاشت )و هیکلی ظریف ولی بلند که احساسات تند و تیزی هم نداشت(برعکس ریتا)
- اینا چیه؟ منظورم داخل پرانتز هست، بعضی اوقات تو روایت دانای کل نویسنده متنی کوتاه که کاملا مرتبط با جمله هست رو داخل - - روایت می کنند. ولی این جور روایتی که شما دارید درست نیست، این مسائل رو باید داخل متن بیاری نه به این صورت مثلا وقتی به دیدنش میره، خودش رو مقایسه کنه.
- متنی که گذاشتی اصلا نمیشه روش نظر داد، تیکه ای کوتاه از یک فصله یا واقعا یک فصله؟!!! برای این تیکه خیلی بهتر می تونستی مانور بدی، اطراف رو نشون بدی، حالات و احساسات پدربزرگش و این دختره رو نشون بدی. حتی بهترین زمان برای توصیف پدر بزرگش تو همین تیکه بود، بیشتر از این نمیشه در مورد این متن کوتاه نظر داد، منتهی ایراداتش تقریبا مشخصه و یک نکته، چرا همیشه دخترها زیبان، پسر ها زیبان البته این مشکل رو خودم هم دارم منتهی تا حالا شده فکر کنید و شخصیتی خلق کنید که قلب و درون زیبایی داشته باشه نه ظاهر زیبایی. کلا این زیبایی در داستان های در این سبک کاملا تکراری، سطحی و کاملا کلیشه ای شده و هر کسی هم که بخواد در این ژانر بنویسه باید خیلی خلاقیت نشون بده، باید سعی کنه متفاوت بنویسه تا خواننده های حرفه ای تر رو هم جذب داستانش بکنه.
- چیزای دیگه ای هم می خواستم بنویسم ولی خب قرار نیست که کسی رو ناامید کنم، بنویس که نوشتن خودش یه تجربه خوب هست. وقت نیست متن بالا رو دوباره بخونم، غلط نگارشی یا ایرادی داشت ببخشید.
بای
به جان دوستم با اولمه پرانتزا هم معمولا چیزای خنده داره فصل ها همه کوتاهن سعی میکنم نکاتی رو گفتی رعایت کنم ممنونم((200))((200))((200))((200))((200))((48))((48))((48))((48))((48))((48))
چقد کم ؟؟
بقیشو بذار هنوز که نفهمیدم موضوع داستان چیه....
به نظر جالب میاد منتظر بقیشم....
به نظر خوب مى ياد...
هرچند هنوز موضوعش معلوم نيست ولى قلمت مثل حرفه اياست...
منتظر ادامه اشم((48))((48))
فقط یه نکته ی دیگه....این کتاب یه مقدار یعنی یه فصلاییش "شامل صحنه اییس که ممکن است برای همه مناسب نباشد"
تازه من خودم سعی کردم نداشته باشه ولی دوستان مجبورم نمودند...((200))((200))((200))((200))((89))((89))((89))((200))((200))((200))((200))