اینارو از یه سایتی خوندم که وقتی دیدم راجع به قدرتای ساسکه یا خاندان اوچیهاست گفتم بد نباشه شما هم بخونین البته با چیزی که فکر می کنید یا حدس مسزنید خیلی تفاوت داره
چون زیاده من قسمت قسمت می کنم
افسانههایشگفت انگیزژاپن
مقدمه
در این چند سال اخیر افسانه هاو اسطوره ها بیشتر مورد توجه مردم قرارگرفته اند. همچنین بازیسازان و فیلم سازاننیز به سمت ان سوق برداشته اند. در این میانافسانه هاییونان بسیار موفق بوده وتوانستند در بازیهاییمثل God of war زیباییهایخود را نشان دهند. اما افسانههایژاپنینیز چیزیکمتراز افسانه هاییونان ندارند و در برخیموارد خیلیزیباتروبهتر عمل کرده اند. پستصمیم گرفتم که گوشه ایاز انها را برایشما دوستان عزیزاماده و ویرایش کنم.
دوستان و کاربران عزیز بازیسنتر این متنیکیاز دقیق تریتمتون حالحاضر در مورد اساطیر و افسانه هایژاپن میباشد که با دقت و وسواس خاصیگرداوریشده است.همهنوشته ها و توضیحات کاملا با اسناد تاریخیمطابقت دارد وامیدوارمبا خواندن انهااطلاعات مفیدیکسب کرده و لحظات خوبیرا داشتهباشید.
تاریخچه:
در طول سالهایمتمادیژاپن 2 مذهب راتجربه کرد:
Buddism و Shinto
Buddism ( به معنیرهبریبیدارشدگان) مذهبیبود که اصل و ریشهیان در هند بود ودر قرنششم به تدریج ازکشورهایچین و کره وارد ژاپن شد.پس از گذشت 2 قرن مردم ژاپن که نسبت به اینمکتبعقاید خرافیو غلطیپیدا کرده بودند و انرا برایادامه حیات و رستگاریخود مفیدنمیدیدند پایه هایمذهبافسانه ایشینتو را بنا کردند.
واما مذهب شینتو : اینمذهب موسس و بنیان گذارمشخصیندارد و کتاب مقدسینیز برایاننوشته نشده است. ریشههایان بر پایهیافسانه ها هستند و مردم ژاپن این مذهب را پایهگذاریکردند و زمانطلوعانرا 300 سال قبل از میلاد مسیح میدانند.
شینتو به معنی (( راهخدایان)) میباشد.خدایان شینتو الهام گرفتهاز طبیعت و زمین هستند.اساس و بنیادشینتو بر پایهیعبادت و پرستش ارواح مقدسیبهنام KAMI میباشد.
معابد شینتوازسالهایدور ساخته شد که به عقیده مردمارواح KAMI در ان معابد حضوردارند. انهاسرچشمهیهمهیزیباییها و همهیاتفاقات طبیعیهستند. حتیرشد درختان نیز باوجودانها پیوند خوردهاست. طبق این افسانه در ابتدا 2 روح KAMI وجودداشتند به نامهایایزاناگیو ایزانامی.
ایزاناگیو ایزانامیاولین خدایان افسانه ژاپن هستند که بایکدیگرخواهر و برادرند. انهاابتدا در اسمان هفتم زندگیمیکردند و در حالیکه همه کرهیزمین پوشیده ازاببود انها اولین خشکیها را در رویزمین بوجود اوردند. انها با هم ازدواج کردندکهحاصل ان پدیدار شدنسرزمین هایزیاد و خدایان فراوانیشد.
یکروز که خدایاتش در شرفمتولد شدن بود ایزانامیدر اتش سوزان او گرفتار شد و نتوانستدوامبیاورد و دنیا راترک کرد. او به سرزمین تاریکیها فرستاده شد. ایزاناگیتلاشکردکه او را نجات دهدولیهمسرش ( خواهرش) میوه ایاز ان سرزمین خورده بود که دیگرهیچراه برگشتیبرایاوباقینمیگذاشت. ایزانامیعلیرغم میل باطنیاش جسد پوسیدهیاورا همان جا رها کرد وبرایهمیشه پیوندشان را از بین برد.
پس ازان ایزاناگیتصمیم گرفتخود را از همه گناهان و معصیت ها پاک و تطهیر کند. او دریکیازچشمههایآسمانیوارد ابشد و همه گناهان خود را شست و پس از ان بود که 3 خدا کهفرزنداناو بودند بوجودامدند.
AMATERASU : خدایخورشید بود که از چشم چپ پدرش به دنیاامد.
TSOKYOMI : خدایماه و ستارگان بود که از چشم راست پدرش بهدنیاامد.
SUSANOO : خدایطوفان بود که از بینیپدرش متولد شد.
( مراسم شستشویاو به عنوانیک نماد از مذهب شینتو برایهمیشه درتاریخ ثبتشد.)
اماتراسو دختر زیبا و مهربانیبود ومثل افتاب میدرخشید .پدرش اورا بهاسمان هفتم فرستادتا در انجا فرمانرواییکند و خدایخورشید باشد.
یک روزبرادر اماتراسو که خدایطوفان بود به زمینحمله کرد.اماتراسو به داخل غاریپناه بردو در غار را با تخته سنگ بزرگیبست تا از شربرادرش در امان باشد.در پیاین اتفاقدیگر افتابیبرایمردم وجود نداشت و دنیا روز به روز تاریک وتاریکتر شد و سرانجامسیاهیهمه جا را فرا گرفت و همه چیز رو به نابودینهاد.
دراین هنگام بود کهشیاطینو دیو ها بتدریج همه جا را فرا گرفتند. همه خدایان در این تلاش بودند تااورا پیدا کنند وبرگردانند تا روشنیبه زمین برگردد ولیبه او دسترسینداشتند.
سر انجام UZUME (خدایسپیده دم و شادی ) موفق شد تا پس ازتلاشفراوان رد پاییازاماتراسو پیدا کند ولیاماتراسو جرات بیرون امدن از غاررانداشت.
UZUME بسیار باهوش و زیرک بودو برایبیرون اوردن اماتراسو نقشه ایکشید. او تعداد زیادیاز جواهرات خود را در بر رویدرختیدر نزدیکیدهانه غار اویزان کرد. او سپس در نزدیکیغارشروع به رقصیدن کرد. او بسیار زیبا و ارام میرقصید و همهخدایان او را تشویق میکردند. اماتراسو کهنظرش جلب شده بود به نزدیکیدهانه غارامد. به محض امدن او سپیدهیصبحگاهیدمید. UZIME به رقص خود ادامه داد وسر انجامنظر اماتراسوبه جواهرات رویدرخت جلب شد. او انعکاس خود را پس از مدت ها ماندندرغار در ان جواهراتدید. او نزدیک تر امد تا دقیق تر بنگرد که در این لحظهخدایانبطور غافلگیرکننده ایاو را گرفتند و سر انجام او را به اسمان برگرداندند وچشمههایحیات و زندگیدوباره جوشان شدند.
رقص زیبای UZUME که بهعنوان ( AMA_NO_UZUME ) معروف شد برایهمیشه درخاطر مردم ژاپن ماندگار شد و اینطور بود کهخدایسپیده دم باعث نجاتدنیاشد.
اماتراسو پس از ان که به اسمان برگشت هنرهایزیباییبه ژاپنیهااموخت که اززیباترینانها بافندگیبا ابریشم و کاشت مزرعه هایبرنج بود.
همه معابد شینتودارایاینه هستند که نشان همان جواهراتمقدس UZUME بود.
هر ساله در 17 جولایژاپنیها این روز را جشن میگیرند و برایسلامتیو خوشبختیخود در اینه نگاه میکنند. تا بحال حدود 81.000 معبد در سراسر ژاپن ساخته شده که هر روز نیزبه تعداد انهاافزودهمیشود. امروزه مردم برایرسیدن به شادیو خوشبختیاین معابد رازیارتمیکنند.
قرنهاست که مردم معتقدند خانواده هایسلطنتیژاپن از نسلاماتراسوهستند.
امپراتور امروز ژاپن, 125 امین وارث مستقیماز JIM MU اولینامپراتورافسانه ایاست. JIM MU اولین رهبر و راهنمایانسانها بوده است.
اوحکومت خود را 660 سال قبل از میلاد شروع کرد و سرزمینیبه نام ( سرزمینافتابسوزان) را کشفکرد که همان ژاپن امروزیاست.
وقتیمذهب شینتو شکل گرفت امپراتور ژاپن معتقد بود که باید در این مذهب به مقاماللهیبرسد.بسیاریاز مردم ژاپن معتقدند که نسبت به بقیه ملت هایجهان برتریداردند زیرا انها فرزندان خدایان هستند.
یکیدیگر از ارجاعات اماتراسو به پرچم ژاپنبر میگردد.
این پرچمدایره ایاست سرخ رنگ دریم بک گراند سفید که همان نشانهیخورشید و در واقعنشانه الههیخوشید, اماتراسو است.
اگه عجله نکنید به ماجرای اصلی که مربوط به این سه تکنیکه می رسید
داستان بازی Okami
Japane سرزمین افتاب سوزان که به ان Nippon نیز میگفتند . جاییکه سراغاز بهترین داستانهایتاریخ شد.
دوستان هر کس این بازیرو انجام داده باشه وحالا این مطالب رو بخونه معنیحقیقیبازیسازیرا میفهمه.همه لوکیشن هایبازیو شخصیت ها و نامها و ... به طرز زیرکانه ایاز رویافسانهیخدایانژاپن برداشت شده. همه چیز سر جایخود است. حتیشکل و طرح خانه ها دقیقا بااسناد تاریخیمطابقت دارد ولیدر عین حال هیچ تقلیدیوجود ندارد و داستانکاملا نو و جدید است.
با توجه به اینکه صحبت هایرد و بدل شونده در بازیبسیار زیاداست ممکن است برخیاز شما داستان را کامل درک نکرده باشید. در این متن داستانبطور شفاف و بسیار زیبا نوشته شده که امیدوارم مورد پسند واقعشود.
من خودم بهشخصه حالا میفهمم که چه بازیبزرگیانجام داده ام و انرا به همه دوستانیکهبرایشان مقدور است توصیه میکنم.
این شما و این افسانهیاعجاب انگیز Okami
سالها پیش دهکده کوچکیبه نام Kamiki وجود داشت. دهکدهایارامو زیبا که پر از درختان زیبایگیلاس بود و مردم با خوبیو خوشیدر کنار همزندگیمیکردند. Sakuya ( روح جنگل) که دختریزیبا و مهربان بود نیز در میاندرختان همیشه بهار انها خانه داشت.
اما این اسایش و راحتیانها به چه قیمتیبود؟
بله, انهاباید بهایزندگیراحت خود را میپرداختند. هیولاییهشت سر به نام Orochi درغاریدر نزدیک ان دهکده زندگیمیکرد. همه ساله در شب 14 اگوست مراسمیبرگزارمیشد که در ان میبایستیکیاز دختران دهکده برایاین هیولایهشت سر قربانیشود تا او ارام بگیرد و تا سال بعد دهکده را به حال خود رها کند. Orochi برایانتخاب قربانیخود تیریپیکان دار را در اسمان احضار میکرد که به سمت دهکدهنشانه رفته بود, سپس ان تیر به سقف خانهیکیاز دختران دهکده برخورد میکردواو باید قربانیمیشد.
هر سال در اخرین هفته ایکه به وقوع این حادثه مانده بود گرگیسفید رنگ به نام Shiranui در اطراف دهکده پرسه میزد و مردم احتمال میدادند کهاو خدمتکار Orochi است.
یکیاز سالها قرعه به نام Izanami ( در بازی Nami ) افتاد.معشوقهیاو پسریشمشیر زن بود به نام Izanagi ( در بازی Nagi ).شبیکهقرار بود Nami قربانیشود معشوقه اش, Nagi خود را در لباس مبدل به شکل او دراورد و به غار محل سکونت Orochi رفت. او با خود 8 نوع شراب مخصوص برد تا هر 8سر Orochi را مست کرده و او را بکشد.جنگ سختیبین انها در گرفت که ساعت ها بهطول انجامید. Nagi دیگر توان و قدرت مقابله را نداشت و Orochi بر او مغلوبشد. درست در لحظه ایکه Orochi میخواست او را بکشد shiranui همان گرگ سفید وزیبا به داخل میدان جنگ پرید و ادامه جنگ را به عهده گرفت.( بله ! او خدمتکار Orochi نبود).
Shiranui نیروهایطبیعیو قدرتمندیداشت که با انها میتوانستدنیایاطراف را در اختیار و کنترل خود بگیرد ولیبهر حال Orochi نیز بسیارقویو تنومند بود.Shiranui زخمهایعمیقیبرداشته بود ولیاز پا نمیافتاد. اوبا اخرین ذره هایتوانش زوزه ایکشید که صدایان تا آسمان رسید. در این هنگامابرها کنار رفتند و قرص کامل ماه ( 14 اگوست) پدیدار شد. در این هنگام Tsokyomi (خدایماه و ستارگان) قدرتیاز جانب خود به شمشیر Nagi داد که انگاراو دوباره جان تازه ایگرفت. او با شمشیر خود ضربه ایرعد اسا به Orochi زد واو را به دو نیم کرد. سپس روح خبیث Orochi را در همان غار محبوس کرد و شمشیرمقدسش را نیز به عنوان مهر و موم در انجا گذاشت تا Orochi دیگر هیچ وقتنتواند به جسم خود برگردد.( از ان به بعد به شمشیر او لقب Tsokyomi دادند.)
Nagi سپس بدن نیمه جان Shiranui یقهرمان را که دیگر رمق زندگیدر ان نبود بهدهکدهی Kamiki برگرداند. مردم دهکده تازه در این هنگام متوجه شدند که اشتباهبزرگیدر حق او کرده اند. اما دیگر کار از کار گذشته بود. Shiranui اخرین نفسهایش را در ان دهکده کشید و جان داد. مردم سپس معبدیبهیادگار از او ساختندو تندیسیاز او را نیز در معبد نهادند تا همیشه بهیاد اوباشند.
100 سالبا خوبیو خوشیسپریشد و مردم دهکده Kamiki با خوبیو خوشیدر کنار هم زندگیمیکردند. روزیاز روزها در سال صدم مردیاز رویکنجکاویبه داخل ان غار رفتو با بیخبریاز اینکه چه اتفاقیخواهد افتاد شمشیر مقدس Tsokyomi را از جایشدر اورد. روح Orochi که در این چند سال در عذاب بود مثل ببر گرسنه از به سویبدنش باز گشت. او همهیسرزمین نیپون را در تاریکیو نفرین فرو برد. زمانفرمانرواییدیو ها و شیاطین دوباره فرا رسید.
خیلیزود, روح جنگل ( Sakuya ) به معبد Shiranui رفت و در مجسمهیاو از روح خود دمید و او را دوباره زنده کرد که درواقع این گرگ جدید دیگر Shiranui نبود بلکه او Amaterasu همان الههیخورشیدبود. روح جنگل به اماتراسو گفت که جهان رو به ویرانیاست زیرا Orochi دوبارهازاد شده است و تنها کسیکه میتواند جلویاو را بگیرد اماتراسو است. او بهاماتراسو گفت که براینجات نیپون به 13 قدرت اسمانیکه نزد 13 الهه اسمانینگهداریمیشوند نیاز دارد و با کمک انها میتواند مردم را نجاتدهد.
در اینهنگامیک موجود کوچولویسبز رنگ به نام ایسون ( Issun ) که به زحمت به 1 اینچمیرسید از کیمونوی Sakuya بیرون پرید. اون معتقد بود کهیک هنرمند سرگرداناست و نقاشیایکه از Sakuya کشیده بود را نشان داد.هدف او نیز این بود که درسراسر نیپون بگردد و ببیند این 13 قدرت کجا پنهان شده اند و سر انجام نیزنقاش مشهوریشود. این قدرت هایاسمانیمیتوانستند بر رویمحیط تاثیربگذارند.اماتراسو خودش الههیخورشید بود و در واقع اولین قدرت را خودش دراختیار داشت. این قدرت Sunrise بود که میتوانست شب را به روز تبدیل کند. ایسون تصمیم گرفت که با اماتراسو بماند و او را در این راه پر خطر همراهیکند.
کمیپس ازان اماتراسو دو قدرت دیگر از خدایان را بدست اورد. کهیکیاز انها قدرت Rejovination ( باز سازی ) و دیگری Power slash ( شمشیر بران) بود. بوسیلهاین قردت ها اماتراسو و ایسون که حالا دیگر همراه و دوست هم بودند دهکدهی Kamiki را نجات دادند. انها سپس تصمیم گرفتند تا دهکده را ترک کرده و بهمناطق دیگر بروند تا انجا را نیز از شر نفرین Orochi نجات دهند. راه خروج ازدهکده با سنگ بزرگیبسته شده بود.
اماتراسو پیش مردم دهکده برگشت. او باتعدادیاز روستاییان برخورد داشت که شامل این افرادبود:
MR orange ( اقایپرتقال) که رییس و ریش سفید دهکده بود.
Kushi دختریکه برایاهالیابجومیساخت
Susano یکیاز نوادگان تنبل Nagi
Mushi یک پسر کوچولو که با سگش در دهکده زندگیمیکردند.
Susano مردیبسیار تنبل بود ولیخودش فکر میکرد که مثل جدش Nagi بسیار قدرتمند و قویاست. او به اماتراسو گفت که من سنگ را از جلویراه دهکده برمیدارم تا شما بهسفرتان ادامه دهید. Susano در مقابل سنگ ایستاد و بایک حرکت شمشیر انرا بهدونیم کرد و خود نیز از این حرکت خودش متعجب شد چون تا بحال موفق به اینکارنشده بود. او غافل از این بود که در واقع اماتراسو با قدرت خود این کار راکرده است.
اماتراسو و ایسون به سمت دشت های shinsuu حرکت کردند. انجامنطقه ایبود که نفرین سختیهمه جا را فرا گرفته بود. در انجا اماتراسو 2قدرت دیگر را بدست اورد کهیکی cherry bomb (بمب گیلاسی) بود که قدرت تخریبیداشت و دیگری Bloom (شکوفه) بود که میتوانست درخت هایخشکیده را دوباره سرسبزکند و گلها را از دست نفرین نجات دهد. به کمک این قدرت ها این منطقه نیزپاکسازیشد. انها سپس به سمت جنگل آگاتا رفتند. در انجا فردیبه نام Ushiwaka را دیدند که نگهبان غار Orochi بود و به دنبال راهیمیگشت تا او را نابودکند. او که هنوز اماتراسو را نمیشناخت میخواست با او بجنگد ولیاماتراسو براو غلبه کرد. او انجا را ترک کرد در حالیکه پیشگوییایدر موردیک تنه درختمیکرد.
پل بینجنگل اگاتا و Taka pass خراب شده بود. اماتراسو و ایسون در ان حوالیپسریرادیدند به نام Kokari که بسیار ناراحت و نگران بود. او به انها گفت که سگش Ume در اطراف خرابه ها گم شده است.
اماتراسو به داخل خرابه ها رفت. Ume توسطیک عنکبوت بزرگبلعیده شده بود. اماتراسو در انجا قدرت vine (درخت انگور) را بدست اورد که باکمک ان میتوانست خود را به نقاط دور از دسترس برساند. سپس به جنگ با عنکبوتغول پیکر رفت و توانست Ume را نجات دهد. Kokari که بسیار خوشحال شده بود قولداد تا پل را همانطور که پدرش از او خواسته بود تعمیر کند. در نزدیکیپل تنهیدرختیبود که قرار شد انرا به پل تبدیل کنند.هنگامیکه پل در حال تعمیر شدنبود ناگهان Susano از راه رسید و باعث شد تنهیدرخت در اب خروشان بیافتد وبه سرعت به سمت پرتگاه برود. اماتراسویشجاعیک بار دیگر با کمک قدرت هایشاین تنهیدرخت را بین دو حاشیهیرودخانه انداخت و با این کار پلینیز بوجوداورد.( به نظر میرسید پیشگویی Ushiwaka حقیقت داشته.).بهر حال راه به سمت Taka pass باز شد.
بعدازاینکه اماتراسو ,نفرین حاکم بر دشت های Taka را از بین برد در راهیک بار دیگر با Ushiwaka برخورد کرد. او به انها گفت که در اطراف غار Orochi یک مانع جادوییوجود دارد که اگر میخواهند از ان عبور کنند باید کریستالیبه نام Serpent crystal را که دردهکدهی Kusa است با خود داشته باشند. انها به سمت ان دهکدهبه راه افتادند. Kusa دهکده ایبود که Nagi در ان به دنیا امده بود و حالا پراز هیولا ها و دیو هایخبیث شده بود.انها در انجا با پرنسس Fuse دیدار کردندکه اخرین بازمانده خانواده سلطنتیدر انجا بود. پرنسس به دنبال راهیمیگشت تادهکده شان را نجات دهد.
پرنسس به انها گفت اسیاب بادیدهکده که از ان باد هایبهشتیمیوزید و شیاطین را دور میساخت اکنون از کار افتاده است. در واقع هیولاییبهنام Crimson helm انرا از کار انداخته است. او گفت که فقط قدرت جنگجویانخاندان Satomi ( که از نژاد سگها بودند) میتواند این هیولا را نابود کند. پرنسس گفت که من انها را فرا خوانده ام اما هنوز به اینجا نرسیدهاند.
اماتراسو وایسون 5 تا از انها را در درون شهر پیدا کردند که هر کدام از انها با خودیککریستال منحصر به فرد داشت.پرنسس گفت که 3 تایدیگر از این جنگجویان ماندهاند که باید انها نیز پیدا شوند. بنابر این اماتراسو برایپیدا کردن انهاراهیشد.
درمیان راه انها دختریرا دیدند که از نژاد پرندگان بود و دو هیولا در لباسانسان به او حمله کرده بودند. اماتراسو او را نجات داد و با این کار انهاتوانستند که به محل مخفیاین قبیله که در بین کوه ها بود راه پیدا کنند. همهیافراد ان قبیله از نژاد پرندگان بودند که بسیار مهربان و خوش قلب بودند. درپشت ان دهکده و در میان بیشه ها اماتراسویکیاز سه جنگجویباقیماندهیSatomi را پیدا کرد.
مدتیبعد اماتراسو و ایسون در حالیکه از کناریک چشمه میگذشتند Kushi را دیدند. ( همان دختریکه برایاهالیدهکده ابجو میساخت).انیکچشمه معمولینبود و به گفته اهالیاب مقدسیداشت. Kushi به انجا امده بود تااز ان اب برایدرست کردن 8 شراب مخصوص استفاده کند. جشن سالانهینابودی Orochi نزدیک بود.ناگهان هیولا ها دور Kushi را گرفتند و در این هنگام Susanoo که معلوم نبود از کجا پیدایش شد به وسط میدان پرید. یک بار دیگراماتراسو بطور مخفیانه به Susanoo یدست و پا چلفتیکمک کرد تا هیولا ها رابکشد. Susanoo که از قدرت عجیب خود شگفت زده شده بود فکر میکرد که بوسیلهارواح تسخیر شده است. او به سرعت از انجا رفت.
انها در راهیک بار دیگر Kokari را دیدند. او به انها گفت که سگش Ume دوباره گم شده است. در افسانه ها بود که ماهیبزرگیدر دریاچه زندگیمیکند که انعکاس مهتاب را میبلعد. در شب تاریکاماتراسو و ایسون به شکار ان ماهیرفتند که Ume را نیز بلعیده بود. انها Ume را نجات دادند که او نیزیکیاز جنگجویان Satomi بود. در انجا اماتراسو قدرت Crescent ( هلال ماه ) را بدست اورد که میتوانست روز را به شب تبدیلکند.
اماتراسوسپس به دهکده Kamiki برگشت. انها فهمیدند که Hayate سگ پسر کوچولوییکه در اندهکده زندگیمیکرد اخرین جنگجوی Satomi است.هیچکدام از این سه سگ به خاطروفاداریبه صاحبانشان حاضر نشدند که با اماتراسو به پیش پرنسس برگردند اماانها کریستالهایمنحصر به فرد خود را به اماتراسو دادند تا انها را نزد پرنسسببرد. ماتراسو که حالا کریستالها را بدست اورده بود به سمت پرنسسبرگشت.
وقتیانها نزد پرنسس رفتند و 8 کریستال در کنار هم جمع اوریشد اتفاق جالبیافتاد. 8 کریستال به شکل حلقه ایدور گردن اماتراسو را گرفتند و پرنسس از او خواهشکرد تا هیولای Crimson helm را که باعث از کار افتادن اسیاب بادیشده است ازبین ببرد. اماتراسو به کمک قدرت کریستالها اسیاب را دوباره به حرکت در اورد ودر انجا قدرت دیگریاز خدایان به نام Wind ( باد ) را بدست اورد. او با اینقدرت جدید به جنگ هیولا رفت. Crimson helm هیولاییبسیار قویو نیرومند بوداما اماتراسو قادر بود که با کمک قدرت باد اتش او را به سمت خودش برگرداند. بعد ازیک نبرد طولانیناگهان سایه ایاز Orochi در خاکستر Crimson helm احضار شد. Susanoo یک بار دیگر پیدا شد که خیال خودش باید این هیولا را ازبین میبرد.طبق معمول اماتراسو با قدرت هایخود به او کمک کرد تا این هیولا رابکشند. ناگهان سایه ایاز سر Orochi از داخل بدن Susanoo بیرون امد. او که ازترس زبانش لال شده بود در حالیکه به خدایان و قدرت هایانان دشنام میداد ازانجا فرار کرد.
پس از این جنگ سخت انها Serpent crystal را که به کمک انمیتوانستند وارد غار Orochi شوند در رویخاکستر هایان هیولا دیدند. قبل ازاینکه انها دستشان به کریستال برسد ناگهان Ushiwaka ظاهر شد و کریستال رابرایخود برداشت. او به انها گفت که فقط خودش قادر است که از این کریستالبرایبرداشتن مانع جادوییغار استفاده کند.او دوباره پیشگوییایکرد و گفت کهبزودیبا دختریملاقات خواهید کرد.
وقتیاماتراسو به دهکده Kusa برگشت دید کهپرنسس و همه اهالیدهکده به مناسبت بازگشت بادهایبهشتیجشن گرفته اند. اماتراسو و ایسون به سمت Kamiki برگشتند به امید اینکه مقداریاز شراب های Kushi را در مراسم 100 سالگیبدست بیاورند و با کمک انیک بار دیگر به جنگ با Orochi بروند. وقتیانها به دهکده رسیدند شب قبل از مراسم بود. انها متوجهشدند که Susanoo همهیشراب هاییرا که Kushi درست کرده بوده را خورده است وخود را در خانه اش حبس کرده. همهیروستاییان میخواستند بدانند که چرا اواینکار را کرده است.!!
انها به زحمت وارد خانه ی Susanoo شدند و سرانجام او را به حرف اوردند.او گفت از اینکه از نوادگان Nagi ( ایزاناگی) است از خود متنفر است و میخواسته که ثابت کند هیچ افسانه ای در کار نبوده و Nagi نیز قهرمان نبوده است.او بوده که شمشیر مقدس Tsokyomi را از جایگاهش در اورده و باعث شده که دنیا در زیر نفرین Orochi برود. او بوده که یک سنگ بزرگ را از روی کوه جلوی دهکده انداخته تا با این کار از زیر مسئولیت شانه خالی کند. Susanoo ی بیچاره که از همه جا بی خبر بود و نمیدانست که در این مدت همیشه اماتراسو به او کمک میکرده گفت : خدایان همیشه مرا در موقعیت جنگ قرار میدهند و به من قدرت های ماوراء طبیعی داردند ولی من انها را نمیخواهم. من فقط میخواهم که مرا راحت بگذارند. من نمیخواهم دنیا را نجات دهم.
در این هنگام تیرمعروف Orochi در اسمان پدیدار شد. یکی از دختران دهکده باید برای قربانی شدن انتخاب میشد ولی چه کسی؟؟
در محل ورود به غار, Ushiwaka موفق شده بود که به کمک ان کریستال مانع جادویی را بردارد. ناگهان سایه ای از Orochi پدیدار شد و Kushi را با خود به داخل غار کشید. اماتراسو و ایسون به سرعت به داخل غار پریدند و ناگهان مانع جادویی دوباره بازسازی شد و انها را از Ushiwaka که بیرون بود جدا کرد. Orochi در داخل ان غار خدمتکارانی داشت (شبیه به میمون)بنابر این اماتراسو و ایسون خود را تغییر قیافه دادند تا بتوانند ازادانه در غار حرکت کنند. با کمک نوکران Orochi انها توانستند به تالار اصلی ای که Orochi در ان ساکن بود بروند. جنگ سختی بین انها در گرفت. Orochi بسیار قوی بود و از بین نمیرفت.
ناگهان Susanoo پدیدار شد.Orochi که انگار منتظر او بود او را تحریک کرد تا افسونی را بخواند که این افسون به هر دویشان قدرت زیادی میداد. اما Susanoo این کار را نکرد. او تصمیم گرفته بود که Orochi را نابود کند.اماتراسو از ان شراب مخصوص استفاده کرد تا Orochi را مست کند. سپس زوزه ای کشید و یک بار دیگر آسمان شکافت و ماه پدیدار شد. گویی اتفاقات 100 سال پیش در حال تکرار بود. شمشیر Susanoo به Tsokyomi تبدیل شد که مثل الماسی برنده بود. او هر هشت سر Orochi را قطع کرد و او را نابود کرد.
بعد از ان جشن بزرگ و با شکوهی در دهکده ی Kamiki برگزار شد.کمی بعد اماتراسو و ایسون برای بدست اوردن بقیه قدرت ها راهی سفر شدند.
انها در راه به سمت سواحل ریوشیما رفتند. خیلی عجیب بود!!! با وجود از بین رفتن Orochi هنوز این منطقه در سیاهی و نفرین به سر میبرد. انها بعد از باز گرداندن ان منطقه به حالت عادی به سمت مرکز شهر یعنی Sei_an رفتند.
شهر Sei_an در یک مه سبزرنگ و سمی فرو رفته بود.مردم هیچ ارتباطی با محیط خارج نداشتند و همچنین راه های ابی نیز غیر قابل عبور بود. زیرا نگهبان ابها که به اژدهای اب معروف بود دیوانه شده بود و همه قایق ها و کشتی ها را از بین میبرد.همچنین ملکه ی انها Himiko خود را در داخل قصر محبوس کرده بود. مردم امید خود را از دست داده بودند.
در داخل شهر اماتراسو و ایسون, Ushiwaka را دیدند.او به انها گفت که بعد از کشتن Orochi , سایه ای از او باقیمانده که باعث شده که نفرین او هنوز پابرجا باشد. او قبل از رفتن چیزهایی در مورد یک دروازه ی کوچک گفت.
اماتراسو و ایسون نزد کشیش شهر که دختر زیبایی بود رفتند. نام او Tsu بود. وقتی ایسون اماتراسوی قهرمان را معرفی کرد Tsu از انها خواست تا در بدست اوردن جواهری به نام Fox rods که تنها امید انها برای نجات شهر بود کمک کنند.ان جواهر در یک کشتی بوده که به سمت شهر می امده ولی اژهای ابها ان کشتی را غرق کرده است. اماتراسو و ایسون به همراه Tsu به سمت کشتی غرق شده رفتند ولی تنها چیزی که انجا پیدا کردند یک اورب سفید رنگ به نام Lucky Mallet بود که میتوانست اندازه انسان را کوچک کند. در راه برگشت اژدهای ابها به انها حمله کرد و Tsu خیلی زود فرار کرد. ( که این باعث شد ایسون به او بد گمان شود.) اماتراسو و ایسون به سختی از چنگال او فرار کردند.
ان دو در شهر کمی به گشت و گزار پرداختند و فهمیدند که امپراتور شهر مریض شده است. شایعه ها بر این اساس بود که مه سبز رنگ و سمی ای که شهر را فرا گرفته از دهان امپراتور بیرون می اید. اماتراسو نقشه ای کشید. او از همان اوربی که در کشتی بدست اورده بودند استفاده کرد که باعث شد اندازه اش حتی از ایسون هم کوچکتر شود. انها از میان سوراخ دیواری به داخل قصر امپراتور نفوذ کردند. در حالی که کمی در قصر پرسه زدند اماتراسو یکی دیگر از قدرت ها را به نام Veil of mist بدست اورد که میتوانست زمان را اهسته کند. انها سپس به بستر امپراتور رفتند و در یک لحظه که دهان او باز شد به داخل دهانش پریدند. انها در درون امپراتور دیوی با شمشیری سبز رنگ دیدند. در واقع علت بیماری امپراتور و ان مه سبز رنگ همین دیو بود. در جنگی سخت او را شکست دادند.
در راه خروج انها دختری را به نام Kaguya دیدند که در قصر امپراتور زندانی شده بود.( او نوه ی یکی از ساکنان پیر دهکده ی Kusa بود,که شغلش فروختن چوب های نی بود. ) بود.(همان دهکده ای که اسیابش از کار افتاده بود). بعد از ازاد کرده او , او به انها گقت که نوه ی واقعی ان مرد نی فروش نیست و فکر میکند که به دهکده ی Sasa متعلق است.
Kushi ( ابجو ساز) دختری بود که تیر به سقف خانه اش بر خورد کرد. Kushi مقداری از معجون عجیب خود را که قدرت صاعقه در ان بود برداشت و اماده رفتن به غار Orochi شد. او به این امید بود که بتواند با Orochi مبارزه کند و Susanoo برای کمک به او خواهد امد. اماتراسو و ایسون که نمی توانستند ببیند او تنها میرود با او رفتند و اهالی ماتم زده دهکده انها را تماشا میکردند. زیرا Kushi اخرین دختری بود که در دهکده باقی مانده ود.
پاسخ : افسانه ی سوسانو ،آماتراسو ،ایزاناگی (شارینگان)
انها سعی کردند که پیش ملکه Himiko بروند اما در تالار ورودی حوضچه ای از اتش وجود داشت که نمی توانستند از ان عبور کنند. انها در عوض به دهکده ی Sasa رفتند. در انجا Kaguya به همراه پدر بزرگش یک موشک فضایی ساخته شده از چوبهای نی را از زیر خاک بیرون اوردند.در این هنگام پرد بزرگش به او گفت که روزی از روزها که با همسرم اینجا قدم میزدیم تو با این موشک به اینجا فرستاده شده بودی که موشک در حال فرو رفتن در گل ها بود. ما تو را نجات دادیم و من که بعد از مرگ همسرم نمیخواستم تو را هم از دست بدهم واقعیت را به تو نگفتم. او به پدر بزرگش گفت که سر انجام یک روز بر میگردم و حالا باید با همین موشک بروم و بفهمم که قضیه چه بوده است و من به کجا تعلق دارم!! او یک لوح اتش به اماتراسو داد و انجا را ترک کرد.
با استفاده از لوح اتش انها از روی حوضچه ی اتش رد شده و پیش ملکه Himiko رفتند و بالاخره صورت زیبای او را دیدند. ملکه بسیار اندوهگین بود و خود را در اتاقش حبس کرده بود. او مردمش را خیلی دوست داشت. او به اماتراسو گفت که علت همه ی این مشکلات از جزیره ی Oni میباشد که در شمال واقع شده است. این جزیره به طور ناگهانی گاهی وقت ها غیب میشود و دوباره ظاهر میشود. ملکه نیز خود را حبس کرده تا با کمک گوی کریستال مکان اصلی جزیره را مشخص کند. او همچنین گفت که تنها راه پیدا کردن جزیره از طریق اژدهای ابهاست. بنابر این انها باید به سمت شمال میرفتند و Dragonian (کسانی که قدرت کنترل اژدها را داشتند) را میدیدند. اماتراسو پیشنهاد ملکه را قبول کرد و با ایسون راهی شدند.
انها به سمت ساحل شمالی ریوشیما رفتند.در انجا Ushiwaka را دیدند. او به انها گفت که خودش نفرین حاکم بر این منطقه را از بین برده است. ایسون کمی او را مسخره کرد در این هنگام Ushiwaka داستان کوتاهی برای انها گفت که باعث شد ایسون ساکت شود. او در مورد پسری گفت که یک روز از خانه فرار کرد و نقاشی ای را که پدرش از یک روح جنگل کشیده بود نیز با خود برد و حالا میخواهد یک هنرمند بزرگ شود.( منظور او ایسون بود). او سپس انجا را ترک کرد.
پس از کمی انها یک ماهیگیر به نام Urashima را دیدند که به انها گفت قبلا یک بار توانسته است که به محل زندگی Dragonians که در زیر اب است برود. پس از بررسی افسانه هایی که در مورد این محل شایع بود اماتراسو توانست مامور مخفی قصر دراگونیانز را پیدا کند که یک گاو ماهی هم داشت. او به انها گفت اگر بتوانند یک گرداب جادویی که در این حوالی است را کشف کنند و انرا دوباره احیا کنند , انها را به قصر خواهد برد.
انها در روی برجی توانستند یکی دیگر از قدرت ها را به نام Climbimg (بالا رفتن) را کشف کنند. به کمک این قدرت انها از یک صخره بزرگ بالا رفتند و سر انجام ان گرداب را پیدا کردند.
همانطور که به انها وعده داده شده بود توانستند به قصر دراگونیانز بروند. در ان قصر با ملکه Oto صحبت کردند. او به انها گفت یک روز نیروهای سیاه و خطرناکی از سمت جزیره ی Oni به قصر ما امد. اژدهای ابها برای محافظت از ما با انها روبرو شد و انها را از بین برد ولی خود نیز دچار زخمهای عمیقی شد و از ان پس بود که دیگر اژدهای ابها وحشی و غیر قابل کنترل شد. او گفت تنها راه شما برای رفتن به جزیره Oni این است که به داخل شکم آژدهای ابها بروید و کریستالی را که به دراگون اورب معروف است از انجا پیدا کرده و برای من بیاورید تا به کمک ان اژدها را کنترل کنم.
اماتراسو همان کاری را که Oto به انها گفته بود انجام داد. بعد از اینکه انها دراگون اورب را بدست اوردند انها مورد حمله ی شیاطین Fox قرار گرفتند.و بعد از نابودی انها Fox rods را کشف کردند( همان جواهری که Tsu کشیش شهر Sei_an از انها خواسته بود که پیدا کنند).پس از اینکه انها موفق شدند از شکم اژدها خارج شوند اژدها مرد و شاه وانگ ظاهر شد. در واقع شاه وانگ رییس قبیله ی Dragonians بود که با خوردن دراکون اورب خود را به شکل اژدها دراورده بود. او گفت که موفق شده است که Fox sods را از لرد سیاه جزیره ی Oni بگیرد و او را تضعیف کند اما خودش بعد از مدتی کنترل مغزش را از دست داده است. او از انها خواست که به Dragonians کمک کنند و لرد سیاه را از بین ببرند.
انها پیش از هر کاری به نزد Tsu رفتند و Fox rods را به او دادند. وقتی که انها پیش ملکه Oto برگشتند او به انها حقیقت را گفت که در شاه وانگ شوهر او بوده است و سپس طی مراسمی مذهبی خود را به شکل اژدها در اورده تا از این قصر و مردمش دفاع کند. ملکه به انها گفت که اگر Fox rods را پیدا کرده اند به او بدهند و انها نیز گفتند که انرا به Tsu داده اند. ملکه بسیار اشفته و نگران شد و به انها اخطار داد که دشمنان زیادی به دنبال این جواهر هستند که اگر یک بار دیگر به دست لرد سیاه بیفتد دیگر هیچ امیدی برای زنده ماندن نخواهد بود.در این هنگام خبر مهمی از طرف شاه وانگ رسید. ناگهان دراگون اورب روشن و سفید شد و تصاویری از معب Ankok نشان داد که در ان Tsu مورد حمله ی لرد سیاه ( Kyubi ) قرار گرفته است.اماتراسو و ایسون به سرعت به ان سمت رفتند. در انجا یک راهروی مخفی بود که به قصر ملکه Himiko متصل میشد.
به انجا که رسیدند ملکه Himiko بدست لرد سیاه کشته شده بود و انها تعجب کردند که چطور لرد سیاه توانسته از روی حوضچه ی اتش عبور کند. در این هنگام Tsu وارد اتاق شد.او گفت که ملکه چقدر برای مردم شهر عزیز بوده و بعد از کشته شدن او دیگر هیچ امیدی وجود ندارد. اماتراسو غرشی کرد و به Tsu حمله کرد چون او همان لرد سیاه بود.انها فهمیدند تصویری که در دراگون اورب دیده بودند مربوط به گذشته بوده یعنی همان هنگامی که لرد سیاه بدن واقعی Tsu را تسخیر کرده.
لرد سیاه گفت که انها را خواهد کشت و در ان صورت دیگر هیچ چیزی سر راه او نخواهد بود. اون ناگهان جواهر Fox rods را بلعید که در این صورت دیگر هیچ کس نمی توانست او را پیدا کند. اماتراسو در یک جنگ کوچک انرا را پس گرفت. لرد سیاه که در بدن Tsu بود به شکل واقعی خود که یک موجود 9 دم بود درامد. او برای نابود کردن اماتراسو در این اتاق کوچک فضای کافی نداشت و بنابر این انجا را ترک کرد.
پاسخ : افسانه ی سوسانو ،آماتراسو ،ایزاناگی (شارینگان)
انها نمیدانستند که حالا باید چه کاریانجام دهند که ناگهان تصویرملکه Himiko در جواهر پدیدار شد. ملکه به انهاگفت که او قسمتیاز روح خودش را در اورب وارد کرده بود و وقتیکه لرد سیاهانرا بلعید وارد بدن او شد و حالا ملکه میتوانست کنترلیرویقدرت لرد سیاهداشته باشد. ملکه در غروب ان روز محل جزیرهی Oni را کشف کرد و جواهر دراخرین لحظات تصویر ملکه را نشان میداد که برایموفقیت انها دعامیکرد.
اماتراسوو ایسون با سرعت به سمت جزیرهی Oni رفتند اما سدیجلویانها بود که نمیتوانستند از ان عبور کنند. در رویصخره ایمشرف به جزیره انها ملکه Oto رادیدند.او به انها گفت که امید خود را از دست ندهید و سپس مانند همسرش ازدراگون اورب استفاده کرد و خود را به شکل اژدهایابها در اورد. او سد حائل راشکست و سپس خود را به شکل پلیدر اورد تا اماتراسو و ایسون از رویاو به سمتجزیرهی Oni بروند.
انها بسیار تلاش کردند تا به نزدیکیقلهیجزیره رسیدند. درانجا اماتراسو قدرت صاعقه را نیز از خدایان کسب کرد. سپس انها باید ازاتاقهاییقدیمیمیگذشتند تا به نوک قله برسند. در ان اتاقهایک نگهبان بودکه از انجا محافظت میکرد.پس از مسابقات مختلفیکه با او دادند بالاخره او بهقدرت برتریاماتراسو نسبت به خود پیبرد و اجازه داد که به بلند ترین مکانجزیره بروند, جاییکه لرد سیاه انتظار انها را میکشید. اماتراسو و ایسون کهدیگر به هدف نهاییخود نزدیک شده بودند امادهیجنگ با لرد سیاه شدند. در اینهنگام او به انها گفت حتیاگر به فرض محال هم مرا شکست دهید, منطقهیریوشیماهمچنان در نفرین و سیاهیباقیخواهد ماند که علت ان Yami بزرگترین جادوگرسیاه تمام قرن هاست که در سرزمین هایشمالیساکناست.
اماتراسوبه لرد سیاه حمله کرد . او بسیار قویبود و مانند اماتراسو قدرت هایعجیبیداشت. اماتراسو بالاخره همهیدم هایاو رایکیپس از دیگریبا کمک قدرتصاعقه از بین برد تا جاییکه فقطیک دم باقیماند. لرد سیاه که دیگر تضعیفشده بود, یارایمقاومت نداشت و در این هنگام اماتراسو انتقام ملکه Himiko رااز او گرفت و او را کشت. همان اتفاقیکه بعد از مرگ Orochi افتاده بود اینجانیز افتاد. سایه ایتیره رنگ از جسد او به هوا برخاست و به سرعت به سمت شمالرفت.
اماتراسو وایسون تصمیم گرفتند که به سمت سرزمین هایشمالیبروند تا اخرین قدرت را نیزبدست اورده و سرزمین نیپون را از دست جادوگر سیاه نجات دهند. انها در راه Ushiwaka را دیدند که به انها گفت برایرفتن به سرزمین هایشمالیباید از راهاسیابیقدیمیکه نزدیک دهکدهی Kamiki است بروند. ان در واقع اسیاب نبود ویکماشین عجیب و غریب بود. اماتراسو با قدرت صاعقه انرا فعال کرد و راهیبه سوی Kaumi , سرزمینیخ زده و پوشیده از برف شمال بازشد.
انها درانجا جنگجوییاز نژاد Oinu را دیدند که نام او Oki بود. این جنگجویانمیتوانستند خودرا به حالت گربه سانان در اورند. Oki به انها حمله کرد و پس ازکمیمبارزه ناگهان او ایسون را شناخت. او میدانست که ایسون سالها پیش ازدهکدهیخود فرار کرده است. ایسون نیز شمشیریرا که او بدست داشت شناخت. انشمشیر مقدس متعلق به دهکدهی Wep keepa بود.Oki به انها گفت او انقدر به کشتنهیولا ها ادامه میدهد تا وقتیکه شمشیر به رنگ نقره ایدر اید و به کمک انهمانطور که در افسانه ها امده است بتواند دیوارهاییخیدهکده اش را از بینببرد. او سپس انجا را ترک کرد.
بعد از مرتب کردن اوضاع انجا, قهرمانان ما به سمت دهکدهی Wep keepa رفتند. در ان دهکده سکوت سنگینیحاکم بود و همهیدرها بسته بود. تنهاکسیکه انها دیدند مردیبود که در جلویخانهیرییس دهکده ایستاده بود .ناماو Samickle بود و وقتیانها را دید به انها گفت که از دهکده شان بیرون بروندزیرا براینجات دهکده کاریاز دستشان بر نمیاید. در حالیکه اماتراسو وایسون میخواستند از دهکده خارج شوند دختریاز اهالیدهکده به نام Kai انها رابه خانه خود برد.
او به انها گفت که چند وقت پیش 2 سایهیشیطانیسیاه رنگ ازسمت جنوب به این حوالیامده . ( همان سایه هایسیاه). به گفته او هیولاهایدوقلوییبه نام لچکو و نچکو در این دهکده اسیر شده بودند که با امدن ان سایه هادوباره ازاد شده اند. انها باعث میشوند که کولاک و سرمایحاکم بر دهکده از حدنرمال بسیار بالاتر رود و دهکده در خطر نابودیقرار بگیرد.رییس دهکده چندیپیش براینابودیانها رفته بود که شکست خود و Samickle او را نجات داد. اوسپس خود را به عنوان رییس قبیله معرفیکرد و جنگجوییبه نام Oki شمشیر مقدسدهکده را دزدید تا با ان به جنگ هیولا ها برود. Kai به انها گفت که خواهرکوچک من Lika که تنها امید ازادیدهکده است گم شده .
رییس دهکدهانها را پیش خود خواند. او گفت که راه نجات استفاده از طلسم اتشفشان است کهبا فوران کردن میتواند دهکده را گرم کند. او گفت که من مریض و زخمیهستم ونمیتوانم اینکار را انجام دهم. تنها کسیکه میتواند این کار را انجام دهد Lika خواهر کوچک Kai است که گم شده است. او از اماتراسو خواست که او را پیداکند زیرا وقت زیادیتا روز Darkness باقینمانده. به گفتهیاو Darkness روزیوعده داده شده بود که در ان خورشید به طور کامل میگیرد و شیاطین هزاران برابرقدرتمند تر میشوند. او حدس زد که Lika به جنگل خطرناکیکه در ان حوال استرفته باشد. اماتراسو این کار را قبول کرد و سپس به نزد دختریبه نام Tsukle فرستاده شد تا جواهریرا که با ان اجازهیورود به جنگل را پیدا میکردبگیرد.
اماتراسومحل نگهداریشمشیر مقدس دهکده را که در روبروییک دریاچهییخ زده بود مشاهدهکرد.در میان این دریاچهییخیکشتیپرندهیعظیمیوجود داشت. وقتیانها با Tsukle ملاقات کردند او به انها گفت که این کشتیمعروف به کشتی Yamato است. او گفت که طبق افسانه ها, مردم سیارهیدیگریبه نام کلستیال, که در جاییانسویدنیایمردگان سکونت دارند, همه در داخل ان کشتیدر حال مسافرت بودند کهاز طرف هیولا ها مورد حمله قرار گرفتند. کشتیشکست و به داخل این دریاچه سقوطکرد و همهیانها به جریکیشان بلعیده شدند. این کشتیمنبع تمام هیولاییاستکه در نیپون زندگیمیکنند.
اماتراسو و ایسون با بدست اوردن جواهر به سمت جنگل رفتند. Kai خواهر بزرگ Lika انها را به دهکده ایکه در انجاست راهنماییکرد. انجا هماندهکدهیایسون بود. اسیون از ورود به انجا خودداریکرد.در انجا اماتراسوفهمید که ایسونیکبار جان Kai را در جنگل نجات داده است و انها دوستان قدیمیهستند. همچنین پدر بزرگ ایسون که رییس دهکده است او را اموزش میداده تایکنقاش بزرگ شود. اما ایسون که بسیاریک دنده و لجباز بوده دهکده اش را ترککرده است. اماتراسو فهمید که Lika ازیک دروازهیبزرگ عبور کرده است که فقطیک شمشیر مخصوص تواناییباز کردن انرا دارد.
اماتراسو سپس با رییس دهکده Ishaku , ملاقاتکرد و او اماتراسو را شناخت. او گفت که افراد دهکدهیما در خدمت خدایانهستند. هدف ما این است که مردم را به خدایان معتقد نگه داریم. زیرا همیناعتقاد است که به خدایان قدرت میدهد. Ishaku همان کسیبوده که قبلا با Shiranui (همان گرگ سفید 100 سال پیش و در واقع خود اماتراسو) همسفر بودهاست.(مثل ایسون).
اماتراسو دهکده را ترک کرده و به سمت دروازهیبزرگ میرود. انشمشیریکه دروازه را باز میکند همان شمشیر کوچک ایسون است. بعد از باز شدهدروازه ناگهان Oki نیز از راه میرسد و به سرعت وارد دروازه میشود. انها نیزبه دنبال او وارد میشوند.
این دروازهیجادوییانها را به 100 سال گذشته میبرد. اماتراسوو ایسون مجبور میشوند تا در زمان Nagi و Nami زندگیرا دنبال کنند. انها بایدکاریمیکردند که افسانهی 100 سال پیش دوباره تکرار شود. در گذشته Nami برایقربانیشدن انتخاب شده بود ولیاکنون Lika در حال اماده شدن برایرفتن به غار Orochi بود. در انجا Oki سعیمیکند تا Orochi را از میان بردارد ولیبه سختیشکست میخورد.اماتراسو زوزهایمیکشد و Nagi به کمک شمشیر بران خود که قدرتیاسمانییافتهیود Orochi را زیر ضربات سهمگین خود میگیرد. در اخرین لحظه Orochi صخره ایرا به سمت انها پرتاب میکند و اماتراسویان زمان را به شدتزخمیمیکند. اماتراسو میمیرد و افسانهییکصد ساله حقیقتمیابد.
اینم از آخریش
اماتراسو وایسون سپس زمان را ترک کرده و دوباره با Lika به زمان حال بر میگردند. انها میفهمندکه Oki به تنهایی به جنگ دوقلوهای لچکو و نچکو رفته است. اماتراسو و ایسون بدنبالاو میروند و در راه اخرین قدرت الهی را به نام Snow storm بدست می اورند. انها بالچکو روبرو میشوند. روح اماتراسوی 100 سال پیش ( Shiranui ) نیز که به انجا امدهاست با قدرت فوق العاده خود به انها کمک میکند. در این حال Oki نیز به نچکو حملهمیکند. نچکو ضربه ی سنگینی به سمت Oki رها میکند که اماتراسوی گذشته در مقابل ان میایستد و به شدت زخمی میشود. لچکو و نچکو که به شدت زخمی شده بودند در حالی کهاماتراسوی گذشته را از صخره ای به پایین پرتاب میکنند, عقب نشینی میکنند. اماتراسویاین زمان سعی می کند تا اماتراسوی گذشته را نجات دهد ولی درختی که هر دوی انها بهان اویزان بودند ناگهان ریشه هایش سست شده و نزدیک است که سقوط کند. Oki به جایتعقیب هیولاهای دوقلو, نجات اماتراسو ها را انتخاب میکند و در این لحظه بالاخرهشمشیر او مانند نقره می درخشد.
اماتراسوی گذشته به زمان خودش برمیگردد تا با Orochi روبرو شود در حالی که اماتراسوی این زمان به کمک Oki هیولاهای دوقلو را ازبین میبرند. وقتی که انها می میرند بالاخره Lika طلسم اتشفشان را اجرا کرده و دهکدهرا از سرما و یخبندان نجات میدهد. وقتی که Oki شمشیر مقدس دهکده را به جایگاه خودبر میگرداند یخ های دریاچه میشکند و کشتی Yamato بر روی ابها شناورمیشود.
در این هنگام Ushiwaka ظاهر می شود و با اماتراسو وارد کشتی میشوندتا به سیاره ی کلستیال برگردند. ایسون دیگر نمیتواند با انها برود چون او به اینسیاره تعلق دارد. او در عوض نقاشی های زیادی میکشد و در همه ی سرزمین پخش میکند تامردم بفهمند که اماتراسو چقدر برایشان از خود گذشتگی کرده و به او ایمان بیاورند. چون همین ایمان مردم است که به او قدرت می دهد. اماتراسو کشتی را جستجو میکند و درمحل انبار کشتی او Ushiwaka را میبیند که در حال جنگیدن با Yumi, منبع تمام نیروهایشیطانی است.
Ushiwaka گذشته ی پر درد سری داشته.او یکی از افراد قبیله ای بهنام قبیله ی مهتاب بوده که با کشتی Yamato به سیاره ی کلستیال رفته بود. Orochi بهان سیاره حمله کرده بوده و Ushiwaka نیز به مردم انجا کمک کرده تا با او بجنگند. Ushiwaka به اماتراسو (خدای خورشید) که رییس ان سیاره بوده میگوید که تنها راهنابودی Orochi فردی است به نام Nagi که در اینده متولد خواهد شد و اماتراسو نیز Orochi را به سمت زمین بر میگرداند تا در انجا منتظر مرگ خود بماند . در این هنگام Ushiwaka همه ی مردم سیاره ی کلستیال را سوار بر کشتی کرده و از انجا فرار میکنند. ناگهان انها میبینند که Yami منبع همهی نیروهای شر در کشتی است و او به انها حملهکرده و همه را میبلعد و فقط Ushiwaka از دست او فرا میکند و کشتی نیز بر روی دریاچه ای سقوط میکند. و از ان زمان به بعد هیولا ها همه جا را فرا میگیرند .
واما حالا که دوباره با Yami رو برو شده اند باید انتقام مردم بیگناه نیپون و سیارهی کلستیال را از او بگیرند. Ushiwaka توانایی جنگیدن با Yami را ندارد. او بسیارقدرتمند بود. او در یک لحظه تمام قدرت هایی را که اماتراسو در طول این سفر طولانیبدست اورده بود از او میگیرد. در بیرون از کشتی مردم که نقاشی های ایسون را دیدهبودند و دیگر به اماتراسو ایمان کامل داشتند همه دست به دعا برداشته و از ته قلببرای پیروزی او اشک میریزند. Susanoo و Kushi که بعد از این همه اتفاقات به یکدیگررسیده بودند به هم دست به سوی اسمان بلند کردند. اقای پرتقال و همسرش, همه ی مردمدهکده ی Kamiki , دهکده ی Kusa , Sasa , Wep keepa خلاصه همه مردم برایش ارزویموفقیت میکردند و اشک در چشمانشان جاری بود.
اماتراسو دوباره جان تازه ایگرفت و توانست تمام قدرت های خود را پس بگیرد. او سر انجام Yami را از بین برد. اوو Ushiwaka به کمک یکدیگر موفق شده بودند و سر انجام نیپون را از دست هیولا ها نجاتدادند. هدف بعدی انها سیاره ی کلستیال بود که باید انجا را نیز نجات میدادند. ان دوسوار بر کشتی پرنده ی Yamato بر فراز نیپون به پرواز در امدند. همه ی مردم باخوشحالی برای اماتراسوی مهربان دست تکان میدادند. ایسون یار همیشگی او دوباره پیشSakuya (روح جنگل ) برگشته بود و شاید روزی دیگر او را خواهددید......