Header Background day #10
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

داستان دسته گلی برای مادر

6 ارسال‌
6 کاربران
0 Reactions
1,313 نمایش‌
miina
(@miina)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 15
شروع کننده موضوع  

مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می*خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.

وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می*کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می*کنی؟

دختر گفت: می*خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می*خرم تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می*شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: می*خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست!

مرد دیگرنمی*توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد!

شکسپیر می*گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می*آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن!


   
نقل‌قول
feel
 feel
(@feel)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 303
 

خیـــــــلی قشنگ بود ممنون :))


   
پاسخنقل‌قول
AMINBASEREH
(@aminbasereh)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 85
 

زیبا و تاثیرگزار


   
پاسخنقل‌قول
mohammad002
(@mohammad002)
Prominent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 919
 

با این که قبلن خونده بودمش ولی دوباره خوندنش خالی لز لطف نبود.ممنون((86))


   
پاسخنقل‌قول
فسیل
(@smhmma)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3077
 

خیلی قشنگ بود

ممنون و دمت گرم


   
پاسخنقل‌قول
Alaveh
(@alaveh)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 439
 

بسیار زیبا


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: