آگاهسازیها
پاککردن همه
حکایات و اشعار
17
ارسال
9
کاربران
1
Reactions
1,370
نمایش
شروع کننده موضوع 1392/06/07 16:07
این داستان واقعی است...
بچه ها تورو خدا به اشتراک بزارید بلکه یه نفر عبرت بگیره
>
پسره به دختری که تازه باهاش دوستشده بود میگه :
امروز وقت داری بیای خونمون؟
...دختره : مامانم نمیذاره با چه بهونه ای بیام؟
پسره : بگو میخوام برم استخر...
دختره اومد خونه دوست پسرش
پسره : تو که اومدی استخر مثلا باید موهات خیس باشن،برو تو حموم موهاتو خیس کن!
وقتی دختره میره حموم،پسره به دوستاش زنگ میزنه...
پسره و دوستاش یکی یکی...
این آخری که رفت حموم ، نه 1ساعت نه2 ساعت ، موند تو حموم...
دیدن این دیر
کرد ، رفتن حمومو یهو دیدن دختره و پسره رگ دستشونو باهم زدند و گوشه حموم افتادن و روی دیوار حموم نوشته :
نامردا خواهرم بود...
azam واکنش نشان داد
1392/06/09 12:40
پس برادرت رو بپا که از این غلطا نکنه((119))
1392/06/09 16:05
من یه جایی دیدم بر عکس برادره میزنه خواهررو با چاقو تیکه پارش می کنه رفیقشم میزنه فیلمشو ببینید
صفحه 2 / 2
قبلی