Header Background day #12
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

یک داستان واقعی

17 ارسال‌
9 کاربران
1 Reactions
1,370 نمایش‌
khdragon
(@khdragon)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 325
شروع کننده موضوع  

این داستان واقعی است...

بچه ها تورو خدا به اشتراک بزارید بلکه یه نفر عبرت بگیره

>

پسره به دختری که تازه باهاش دوستشده بود میگه :

امروز وقت داری بیای خونمون؟

...دختره : مامانم نمیذاره با چه بهونه ای بیام؟

پسره : بگو میخوام برم استخر...

دختره اومد خونه دوست پسرش

پسره : تو که اومدی استخر مثلا باید موهات خیس باشن،برو تو حموم موهاتو خیس کن!

وقتی دختره میره حموم،پسره به دوستاش زنگ میزنه...

پسره و دوستاش یکی یکی...

این آخری که رفت حموم ، نه 1ساعت نه2 ساعت ، موند تو حموم...

دیدن این دیر

کرد ، رفتن حمومو یهو دیدن دختره و پسره رگ دستشونو باهم زدند و گوشه حموم افتادن و روی دیوار حموم نوشته :

نامردا خواهرم بود...


   
azam واکنش نشان داد
نقل‌قول
hossein.ghazy2
(@hossein-ghazy2)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 543
 

پس برادرت رو بپا که از این غلطا نکنه((119))


   
پاسخنقل‌قول
Nicolas Brown
(@nicolas-brown)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 558
 

من یه جایی دیدم بر عکس برادره میزنه خواهررو با چاقو تیکه پارش می کنه رفیقشم میزنه فیلمشو ببینید


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 2 / 2
اشتراک: