Header Background day #12
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

داستان های جالب!

48 ارسال‌
4 کاربران
0 Reactions
3,872 نمایش‌
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

مصاحبه کننده : در هواپیمائی 500 عدد آجر داریم، 1 عدد آنها را از هواپیما به بیرون پرتاب میکنیم. الان چند عدد آجر داریم ؟

متقاضی : 499 عدد !

مصاحبه کننده : سه مرحله قرار دادن یک فیل داخل یخچال را شرح دهید.

متقاضی : مرحله اول: در یخچالو بازمیکنیم - مرحله دوم: فیلو میذاریم تو یخچال - مرحله سوم: در یخچالو میبندیم !!

مصاحبه کننده : حالا چهار مرحله قرار دادن یک گوزن در یخچال را توضی...ح دهید !

متقاضی : مرحله اول: در یخچالو بازمیکنیم - مرحله دوم: فیلو از تو یخچال در میاریم - مرحله سوم: گوزنو میذاریم تو یخچال - مرحله چهارم: در یخچالو میبندیم !!

مصاحبه کننده : شیر واسه تولدش مهمونی گرفته، همه حیوونا هستن جزیکی. اون کیه ؟

متقاضی : گوزنه که تو یخچاله !!

مصاحبه کننده : چگونه یک پیرزن از یک برکه پر از سوسمار رد میشود ؟

متقاضی : خیلی راحت، چون سوسمارا همشون رفتن تولد شیر !!

مصاحبه کننده : سوال آخر. اون پیرزن کشته شد، چرا ؟

متقاضی : امممممممم، نمیدونم، غرقشد ؟

مصاحبه کننده : نه، اون یه دونه آجری که از هواپیما انداختی پائین خورد تو سرش مرد !!! شما مردود شدین، نفر بعدی لطفا :|

منبع:وبلاگ داستان جالب


   
نقل‌قول
mahshid2019
(@mahshid2019)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 343
 

مادری برای بیدار کردن پسرش رفت.

مادر: پسرم بلند شو. وقت رفتن به مدرسه است.

پسر: اما چرا مامان؟ من نمی خوام برم مدرسه.

مادر: دو دلیل به من بگو که نمی خوای بری مدرسه.

پسر: یک که همه بچه ها از من بدشون می یاد. دو همه معلم ها از من بدشون می یاد.

مادر: اُه خدای من! این که دلیل نمی شه. زود باش تو باید بری به مدرسه.

پسر: مامان دو دلیل برام بیار که من باید برم مدرسه؟

مادر: یک تو الآن پنجاه و دو سالته. دوم اینکه تو مدیر مدرسه هستی!


   
پاسخنقل‌قول
mahshid2019
(@mahshid2019)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 343
 

رابرت داینس زو قهرمان گلف ارژانتین در یکی از مسابقه های خود مبلغ زیادی پول برنده شد.

پس از گرفتن جایزه،زنی با گریه و التماس نزد وی آمد و از او خواست تا برای درمان فرزند رو به مرگش،پولی به او بدهد.

زن گفت که هیچ پولی برای پرداخت هزینه درمان ندارد و اگر رابرت به او کمک نکند کودکش را از دست خواهد داد.

قهرمان گلف بدون معطلی،تمام پول را به زن بخشید.

هفته بعد یکی از مقامات کمیته گلف به رابرت گفت:

ای ساده لوح!

خبر جالبی برایت آوردم.آن زن اصلا بچه بیماری نداشته و حتی ازدواج هم نکرده است.فریب خوردی دوست من!

و رابرت با خوشحالی جواب داد:

خدا را شکر!

پس هیچ کودکی در بستر مرگ نبوده است!این فوق العاده است!


   
پاسخنقل‌قول
Alaveh
(@alaveh)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 439
 

از من به شما نصیحت:

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !

سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد :

اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذايی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.

اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است.

و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست...


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 4 / 4
اشتراک: