تمام شعرهایی رو که قبلا توی پاینر قرار داده بودم رو اینجا قرار خواهم داد
کامپیوتر
ای خدا hard دلم format نما
از فریب ناکسان راحت نما
جمله ویروسند این مردان دون
استعیذالله مما یفترون
Fileعشقت را copy کن در دلم
Del tree کن شاخه های باطلم
Jumperروح خلایق set نما
گامهاشان در رهت ثابت نما
گر ز انفاست دلی scan شود
از شرور دیو و دد ایمن شود
بهر روی زر سیمین تن فرست
بهر دلهای پر آتش fan فرست
ای خدا file عذابت run مکن
با ضعیفان هیچ جز احسان مکن
از همان صبحی که اول گل دمید
بی نیاز از cad خدایش آفرید
کارگاه آفرینش cad نداشت
Ram نبود و mouse ها هم pad نداشت
عشق گل حق در دل بلبل نهاد
بر شقایق داغ چون label نهاد
سیستم عشقش مبری از error
گوهر مهرش در سینه همچو در
عشق نرم افزار راه انداز ماست
عشق password وصال کبریاست
خالی از عشق و محبت دل مباد
بی صفا چون آی سی Intel مباد
بهتر آن باشد سرودن ول کنم
زین تن خاکی دمی dos shell کنم
گله می کرد زمجنون لیلی
گـلـه مـیـکـرد زِ مـجـنـون لـیـلـی کـه شـده رابـطـه* مـان ایـمـیـلـی
حــیــف ازان رابـطـة انـسـانـی کـه چـنین شـد کـه خـودت میدانی
عـشــق وقـتـی بـشـود دات*کـامی حـاصلـش نـیـسـت بـجـز نـاکـامـی
نـازنـیـن خـورده مگـر گـرگ تورا؟ برده یا “دات*کام” و”دات اُرگ” تورا؟
بــهــرت ایـمـیـل زدم پـیشـترک جـای “سابجکت” نـوشـتم بـه درک
بـه درک گـر دل مـن غمگین است بـه درک گـر غم مـن سنگین است
بـه درک رابـطـه گر خورده تَـرَک قـطـع آنـهم بـه جـهـنـم، بـه درک!
آنـقـدر دلـخـور ازیـن ایـمـیـلـم کـه بـه ایـن رابـطـه هـم بـی *مـیـلم
مـرگ لـیـلی، نِت و مِت را ول کن هـمـه را جای “اوکِی” ، “کنسِل” کن
OFF کـن کـامـپـیـوتـر را جـانـم یـار مـن بـاش و بـبـیـن مـن ON ام
اگـرت حـرفـی و پـیـغـامـی هسـت روی کـاغـذ بـنـویـس بــا دسـت
نــامـه یـک حـالـت دیـگـر دارد خـــط ِ تـو لـطـف ِ مـکـرر دارد
خسته ازFont و زِFormat شده*ام دلـخـور از گـردالـیِ @ شــده*ام
کرد “ریـپـلای” بـه لـیـلـی مـجـنـون که دلم هست ازین “سابجکت”خون
بـاشـه فـردا تـلـفـن خـواهـم کـرد هرچه گفتی کـه بکن خـواهم کـرد
زودتـر پـیـش تـو خـواهـم آمـد هی مـرتـب بـه تـو سر خـواهـم زد
راسـت گـفتـی تـو عـزیـزم لـیـلـی دیــگر از مــن نــرسـد ایـمـیـلی
نـامـه *ای پـسـت نـمـودم بـهـرت بـه امـیـدی کـه سـرآیـد قـهـرت
نادران جدید و قدیم
مادران قدیم
گویند مرا چو زاد مادر/ پستان به دهان گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره ی من / بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد/ تا شیوه ی راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم / الفاظ نهاد و گفتن اموخت
لبخند نهاد بر لب من بر/ غنچه ی گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست/ تا هستم و هست دارمش دوست
مادر جدید
گویند مرا چو زاد مادر/ روی کاناپه لمیدن آموخت
شبها بر ماهواره تا صبح/ بنشست و کلیپ دیدن آموخت
بر چهره سبوس و ماست مالید/ تا شیوه ی خوشگلیدن آموخت
بنمود تتو دو ابروی خویش/ تا رسم کمان کشیدن آموخت
هر ماه برفت نزد جراح / آیین چروک چیدن آموخت
دستم بگرفت و برد بازار/ همواره طلا خریدن آموخت
با قوم خودش همیشه پیوند/ از قوم شوهر بریدن آموخت
آسوده نشست و با اس ام اس/ جکهای خفن چتیدن آموخت
چون سوخت غذای ما شب و رو/ز از پیک مدد رسیدن آموخت
پای تلفن دو ساعت و نیم/ گل گفتن و گل شنیدن آموخت
بابام چو آمد از سر کار/ بیماری و قد خمیدن آموخت
روز زن را به درِ کوزه گذارید !
"روزها فکر من این است و همه شب سخنم " (1)
كه خداوند جهان از چه سبب ساخت زنم ؟!
تا که شوهر بشود جور برایم ، یک عمر
چه دعاهای عجیبی که نکرده ست ننم !
دردهای شکم و پریود و دوران بلوغ
تا زناشویی و تشویش ... به طرز خفنم !
تابجنبم شکمم خانه ی کودک گردد
از دو ایکس لارج فزون تر بشود پیرهنم !
درد زاییدن و شیون زدن از غایت شوق !
که ز هر سمت درآید عضلات بدنم !
زن که مامان بشود توی بهشت است ، ولی
فِتَد از ریخت یهو کُلِّ دیسیپلین تنم !
بچه را شیر دهم ،کهنه بشویم با عشق
مدرکم را بگذارم به کنار کفنم !
تا بزرگش بکنم نام پدر می پرسند
اصلن انگار نه انگار که مامانش (!) منم !
این چه حرفی ست که گفتند ؟! مگر من کشکم ؟!
شده سرویس برایش همه جای دهنم !
چه کسی خواسته زن این همه پایین باشد ؟
تا به این بادبزن توی دهانش بزنم ؟!
روز زن را به درِ کوزه گذارید...همین !
ندهد رنگ حنای الکی تان اَصَنم !
من و ملائک !
دوش دیدم که ملائک به سر ماشین است
مانده بودم که چرا ... چی شده که همچین است ؟!
جای این که به درِ خانه ی من در بزنند
پس چرا فوج ملائک به درِ ماشین است ؟!
گفتم : " ای بخت ! بخشکی ! که پرم از خالی
باکم اندازه ی خال لپ "مستربین" است "
سوت زد یک ملکه : " - زود بیا این پایین
برق تان رفته و زنگت نزد و حق این است "
چه قدی داشت ، چه مویی ، چه رخ و ابرویی !
وای ! انگار زیراکس مَلَک از " فردین " است !
"چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی " (1)
قرعه ی کار به نام من ِ طنز آگین است
تا رسیدم سر ماشین ، همگی غیب شدند
چه کنم ؟ بخت من از اوّل عمرم این است
" من اگر کامروا گشتم و خوشدل ،چه عجب " (2)
چون که دیدم که ملائک به درم آمده بود
آمدم راه بیفتم که نگاهم افتاد
به دو خطّی که فرشته روی ماشین زده بود :
"پیش از این ها دل تو آب تر از ماهی بود
خارج از رنگ و ریا و کلک و این رده بود
مثل مسجد شده ای ، خالی و پر تزئینات
دل تو خاکی و پرشورتر از میکده بود "
پس نوشتم به فرشته :"که تو هم گوش بکن !
که نگویم به خدا ظرفیتش این قَده بود !
: تا قرار است بیایید درِ خانه ی من
قبل از آن وقت بگیرید از این لانه ی من
_ "خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند ، بی خبر نرود ! " _ (3)
"ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید " (4)
هم مگر بال گذارید به چشمانه (!) ی من
دل من هست همان میکده ی پر رونق
با وضو شاد بیایید به میخانه ی من
"این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد " (5)
جای ریشی ست که بردند از این چانه ی من !
ای ملائک بروید و من و حافظ را هم
بسپارید به این خلوت رندانه ی من .
شب های امتحان
بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشود
این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟!
مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود !
خر به افراط زدم * ، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود !
استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان
دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود !
مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه
به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود !
مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست
خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود !
هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او
چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود
رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو
این شب امتحان من ،دست بسر نمیشود
توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم
خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود !!!
لابد همتون شعر پشت دریاها شهریست سهراب سپهری رو خوندید این شعر هم اقتباس از همون شهر هست که کار مغز ناقص خودمه امیدوارم خوب باشه
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این مدرسه ها
که در آن هیچ کسی نیست که در تعطیلات
دانش آموزان را بیدار کند
**
مغز از درس تهی
و دل از آرزوی نمره بیست
هم چنان خواهم خواند
نه به عالی ها دل خواهم بست
نه به بیست ها_ تک های که سر از کارنامه به در می آرند
و در آن حسرت خواب
می نشینند چنان بر سر تخت
هم چنان خواهم خواند
**
پشت دریاها شهریست
که در آن مدرسه ها ساعت 10 باز است
بام ها جای همان هایی است
که به کارنامه بیست می نگرند
دست هر بچه شهر، نمره بیستی است
مردم شهر به یک نمره چنان می نگرند
که به یک لقمه، به یک خواب عمیق
بیست، موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای معلم می آید در باد
*****
پشت دریا ها شهریست
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان خوش خوابان است
دانش آموزان وارث، خواب و پول و بیست اند
پشت دریاها شهریست
قایقی باید ساخت
دست ها را باید شست
این شعر رو هم از روی شعر چشم ها را باید شست سهراب سپهری اقتباس کردم اصل شعر هم روبه روی اون نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد
دست ها را باید شست..................................... چشم ها را باید شست
جور دیگر باید خورد ......................................... جور دیگر باید دید
میز را باید چید .................................................چتر ها را باید بست
ظرف را باید شست ...........................................زیر باران باید رفت
آش را سوپ را سر میز باید برد.............................فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه اهل محل سر میز باید رفت........................ با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
گوشت را سر سفره باید دید................................. دوست را زیر باران باید دید
مرغ را سر سفره باید جست................................. عشق را زیر باران باید جست
هرکجا هستم باشم............................................. هر کجا هستم باشم
سفره هم مال من است........................................ آسمان مال من است
مرغ، کباب، پلو، خورشت ........................................پنجره، فکر، هوا، عشق
این غذا مال من است............................................. زمین مال من است
دست ها را باید شست ..........................................چشم ها را باید شست
جور دیگر باید خورد.................................................. جور دیگر باید دید
میز را باید چید .......................................................چتر ها را باید بست
ظرف را باید شست .................................................زیر باران باید رفت
هرکجا هستم باشم................................................ هر کجا هستم باشم
سفره هم مال من است........................................... آسمان مال من است
مرغ، کباب،پلو، خورشت ............................................پنجره، فکر، هوا، عشق
این غذا مال من است ...............................................زمین مال من است
دست ها را باید شست
این شعر رو هم از روی شعر چشم ها را باید شست سهراب سپهری اقتباس کردم اصل شعر هم روبه روی اون نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد
دست ها را باید شست..................................... چشم ها را باید شست
جور دیگر باید خورد ......................................... جور دیگر باید دید
میز را باید چید .................................................چتر ها را باید بست
ظرف را باید شست ...........................................زیر باران باید رفت
آش را سوپ را سر میز باید برد.............................فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه اهل محل سر میز باید رفت........................ با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
گوشت را سر سفره باید دید................................. دوست را زیر باران باید دید
مرغ را سر سفره باید جست................................. عشق را زیر باران باید جست
هرکجا هستم باشم............................................. هر کجا هستم باشم
سفره هم مال من است........................................ آسمان مال من است
مرغ، کباب، پلو، خورشت ........................................پنجره، فکر، هوا، عشق
این غذا مال من است............................................. زمین مال من است
دست ها را باید شست ..........................................چشم ها را باید شست
جور دیگر باید خورد.................................................. جور دیگر باید دید
میز را باید چید .......................................................چتر ها را باید بست
ظرف را باید شست .................................................زیر باران باید رفت
هرکجا هستم باشم................................................ هر کجا هستم باشم
سفره هم مال من است........................................... آسمان مال من است
مرغ، کباب،پلو، خورشت ............................................پنجره، فکر، هوا، عشق
این غذا مال من است ...............................................زمین مال من است
دست ها را باید شست
این شعر رو هم از روی شعر چشم ها را باید شست سهراب سپهری اقتباس کردم اصل شعر هم روبه روی اون نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد
دست ها را باید شست..................................... چشم ها را باید شست
جور دیگر باید خورد ......................................... جور دیگر باید دید
میز را باید چید .................................................چتر ها را باید بست
ظرف را باید شست ...........................................زیر باران باید رفت
آش را سوپ را سر میز باید برد.............................فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه اهل محل سر میز باید رفت........................ با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
گوشت را سر سفره باید دید................................. دوست را زیر باران باید دید
مرغ را سر سفره باید جست................................. عشق را زیر باران باید جست
هرکجا هستم باشم............................................. هر کجا هستم باشم
سفره هم مال من است........................................ آسمان مال من است
مرغ، کباب، پلو، خورشت ........................................پنجره، فکر، هوا، عشق
این غذا مال من است............................................. زمین مال من است
دست ها را باید شست ..........................................چشم ها را باید شست
جور دیگر باید خورد.................................................. جور دیگر باید دید
میز را باید چید .......................................................چتر ها را باید بست
ظرف را باید شست .................................................زیر باران باید رفت
هرکجا هستم باشم................................................ هر کجا هستم باشم
سفره هم مال من است........................................... آسمان مال من است
مرغ، کباب،پلو، خورشت ............................................پنجره، فکر، هوا، عشق
این غذا مال من است ...............................................زمین مال من است
نبــــــــــــرد رســـــــتـــــم و جـــــــومــــــــونگ
کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو
به رستم چنین گفت اون جومونگ!
ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم
رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:
منم مرد مردان ایران زمین
ز مادر نزادست چون من چنین
تو ای جوجه با این قد و هیکلت
برو تا نخورده است گرز بر سرت
جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:
تو را هیچ کس بین ایرانیان
نمی داندت چیست نام و نشان
ولی نام جومونگ و سوسانو را
همه میشناسند در هر مکان
تو جز گنده بودن به چی دلخوشی
بیا عکس من را به پوستر ببین
ببین تی وی ات را که من سوژشم
ببین حال میدن در جراید به من
منم سانگ ایل گوکه نامدار
ز من گنده تر نامده در جهان
تو در پیش من مور هم نیستی
کانال ۳ رو دیدی؟ کور که نیستی
در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:
چنین گفت رستم به این مرد جنگ
جومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگ
چنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکی
که دیگر نخواهی تو سوپ، آبــکی
مگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟
من آن (تسو) سوسولت! نیستم
منم رستم، آن شیر ایــران زمین
(بویو) کوچک است در نگاهم همین
بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:
جومونگ آمد از پشت تل سیاه
کنارش(یوها) مــادر بی گنـاه!
بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید
هم اینک صدایت به گوشــم رسید
(سوسانو) هماره بود همسرم
دهــم من به فرمان او این سرم
چون او گفته با تو نجنگم رواست
دگر هر چه گویم به او بر هواست!
و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:
و این شد که رستم سخن تازه کرد
که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)
بگفت ای جومونگا که حرف دل است
که زن ها گـــرفتند اوضــاع به دست
که ما پهلوانیم و این است حالمان
که دادار باید رسد بر دل این و آن!
و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند:
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهــــــاران
کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان!
خیابان گفت روزی با بیابان
که ای غافل زاحوال خیابان
توسرتاپاهمه ریگی وخاکی
تهی از بنزیا از کادیلاکی
نداری تحفه جزخاک وشن وسنگ
حنای تو ندارد پیش من رنگ
در آغوش تو جز مشتی علف نیست
تو صفری و بود من نمره ام بیست
برای جرعه ی آبی هلاکی
اسیر باد و غرق گرد و خاکی
درآغوش توخفته کرم ومار است
رفیقت لاکپشت وسوسمار است
مرا آسفالت کرده شهرداری
گذر از من کند صدها سواری
مرا هر روز با یک تانکر آب
کند مامور برزن سیر و سیراب
به عکس تو همیشه من تمیزم
به پیش چشم شهریها عزیزم
خیابان زین سخنها گفت بسیار
بیابان گفت ترمز کن نگهدار
مکن از خویشتن تعریف بیجا
مشو اینقدر مغرور و بزن جا
اگر من یار مار و سوسمارم
زبسیاری رذائل برکنارم
اگر گند از تو میگردد نمایان
زمن گندم شود پیدا فراوان
نه منت میکشم از شهرداری
که آسفالتم کند آنهم به خاری
نه بهر خط کشی یا نرده لنگم
هراسان نه خود از بیل و کلنگم
به گرد و خاک اگر آلوده ام من
زدیدار خسان آسوده ام من
زدست من ندارد آه و ناله
فلان عابرکه می افتد به چاله
مرا بگذار دور از شهر و خانه
برو خوش باش با اهل زمانه
گفتم غم تو دارم
گفتم غم تو دارم**گفتا چشت درآيد!
گفتم که ماه من شو**گفتا دلم نخواهد!
گفتم خوشا هوايي کزبادصبح خيزد**گفتا هواي گرميست? اَه اَه? عرق درآمد!
گفتم دل رحيمت کي عزم صلح دارد**گفتا برو به سويي ? تا گلّ ني درآيد!
گفتم زمان عشرت ديدي که چون سرآمد**گفتا که اي واي ديرشد? داد مامان درآمد
کنکور
ای عزیزان پشت کنکوری
تا به کی داغ و درد و رنجوری ؟
تا به کی تست چند منظوره ؟
تا به کی التهاب و دلشوره ؟
شوخی و طعن این و آن تا چند ؟
ترس و کابوس امتحان تا چند ؟
غرق بحر تفکرید که چی ؟
بی خودی غصه میخورید که چی ؟
گیرم اصلاً شما به طور مثال
کشکی، از بخت خوش، به فرض محال
زد و شایسته دخول شدید
توی کنکور هم قبول شدید
یا گرفتید با درایت و شانس
مدرک فوق دیپلم، لیسانس
گیرم این نحسی است، سعدش چی ؟
اصلاً این هم گذشت، بعدش چی ؟
تازه از بعد آن گرفتاری
نوبت رخوت است و بیکاری
بعد مستی، خمار باید بود
هی به دنبال کار باید بود
آنچه داروی دردمندی هاست
صفحات نیازمندی هاست
گر رضایت دهی تو آخر سر
گه شوی منشی فلان دفتر
به تو گویند : بعله، دفتر ما
هست محتاج آدمی دانا
آشنا با اتوکد و اکسل
و فری هند و آوت لوک و کورل
باید البته لطف هم بکند
چای هم، بین تایپ، دم بکند
بکشد وانگهی به خوش رویی
هفته ایی یک دوبار جارویی
این که از این، حقوق هم فعلاً
ماهیانه چهل هزار تومن!
پس بیایید و عز و جز نکنید
بی خودی هی جلز ولز نکنید
دوست دارم!!!
تورا همچون قناري دوست دارم !
شبيه« صدهزاري»دوست دارم !
شبيه پول ِچاي و پول ِرشوه !
چوافرادِاداري دوست دارم !
«عراق» و «كابلي »،قلبا،تورا من
چوشخص ِانتحاري دوست دارم !
تو هستي قطب و آفريقاي قلبم !
تورااز بهر ِياري دوست دارم !!
چوكانديداي شواراها تورا من
دراين ايام جاري دوست دارم !
اگرشام تو باشد چرب و چيلي
اگر داري ناهاري دوست دارم !
اگرچه نيستي پيكان و نيسان !
تورا قدرِ سواري دوست دارم !
تورا تااينكه در يك جاي دنجي
دمارم را درآري دوست دارم !!
خري مي گفت بايك خر :«تورامن
براي خواستگاري دوست دارم »!
ندارم «زانتيا »و «ماكسيما»يي
تورا در پشت گاري دوست دارم !!
الا اي آدمِ خيلي منافق
تورا تاعمر داري دوست دارم!
اگر ماري بدان مي خواهمت من
ويا چوسوسماري دوست دارم !!