برادران و خواهران گرامی( خواستم بگم لیدیز اند جنتلمن دیدم زیادیتون میشه) با توجه به اتفاقات پیش امده در تاپیکی که مهراد زد( هر کس نمی دونه چی بود نمی خواد بدونه) این تاپیک احداث شد( احداث شد برا تایپک درسته؟) هر کس می خواد برا بقیه ماجرا درس کنه این جانب را مورد مسخره قرار دهد! من ناراحت نمیشم مشکلی هم پیش نمیاد! تمام!
چاگرم
اینم اولین داستان!
روزی شیخ عجم سر در گریبان فرو برده، غرق دریای معرف بود، که ناگاه مریدان برسدیند و بگفتند یا شیخ؟
شیخ سر بلند کرد گفت: بلیا؟
گفتند: مردش هستی جرئت حقیقت بازی بنموییم؟
شیخ گفت: مالتان به این حرفها نمی خورندندی!
گفتند: زر نزنها!
شیخ را اتش خشم بر افروخته گردیدندی! صیحه برآورد: یا اهل الجرئته الحقیقه( حال کردین کلمه رو؟)
پس ناگاه از آسمان جمعی فرو افتادند که در میانشان مهراد نامی و وحید نامی و هادی نامی و بانی خرگوشه نامی بود، و یکی دیگر بود که بسی پشمالو بود!
پس مریدان که این واقعه دیدند خشتک بدرید، تنبان بر سر کشیده پاچه در دهان فشرده! گفتند: یا شیخ و یا اهل الجرئته الحقیقه! ما غلط کردیم بی خیال!
اما اینان را خیال بی خیالی بر سر نبود همی فریاد زده و لینک از آسمان و زمین می فرستادند که ناگاه صیحه ای شنیده شد از جانب حانیه! پس اهل الجرئته الحقیقه و شیخ عجم همچون کسانی که از همه جا بی خبرند مشغول خواندن رمانهای فانتزی شده و حانیه برسید! چون ان همه لینک به همراه مریدان دید، فلفل در دهان مریدان ریخته بفرمود از این جماعت( اشاره به شیخ و اهل الجرئت الحقیقه) یاد بگیرد که در حفظ فرهنگ سایت بسی می کوشند! پس بال گشوده به اسمان رفت!
و در آن لحظه مریدان کلاهم لباسها جرواجر کردند رفتند بمیرند!
چون خلوت شد مکان شیخ و اهل الجرئته الحقیقه سر به سوی لینک ها گذاشتند و بسی جرئت حقیقت بازی کرده سوالهای چیز دار از هم پرسیدند!
و از این واقعه پند می گیریم میوه نشسته خوشمزه تره!
ویرایش بابابزرگ:
نام تاپیک از ماجراهای عجم به شیخنامه ی زندگی پیشتاز جا به جا شد
اگر نام بهتری در ذهنتون دارید پیشنهاد بدید
هنجارها:
1- قانون شماره چهار(از چهارچوب اخلاقی سایت): کاربران سايت مي بايست در هنگام ارسال پيغام در انجمن ها از کلمات مناسب استفاده نمايند.
در صورت مشاهده کلمات رکيک و نامناسب ، به فرد خاطی اخطار داده خواهد شد و در صورت تکرار اكانت آن كاربر در اولين فرصت حذف خواهد شد.
2-در این تاپیک زدن هرگونه اسپمی ممنوع است و در نخستین زمان پاک خواهد شد.
3-یاد کردن کاربرانی که از شخصیت یا نام آن ها در داستانتان استفاده کرده اید الزامی است.
4-خواهشمند است در داستان های خود از شیوه های طنز و فکاهی نویسی استفاده کرده و محوریت داستان های خود را خنده ای بر لبان کاربران قرار دهید
5-هرکس که علاقه ای ندارد نام یا شخصیتش در داستان ها استفاده شود حتما باید ذکر کرده و در صورتی که به پستی در این تاپیک اعتراض دارد به مدیر انجمن یا یکی از پلیسان گزارش دهد.
ماجرای شیخ و عطی
روزی شیخ سر در گریبان ..................
کلی خندیدم!!((42))این چقد داستانش خوب بود!خیلی خوب بود!((223))بازم بنویس منم تگ کن یادت نره!بعد حمزه؟؟؟یا محمد؟؟؟من گیج گشتم!جریان چیست؟@Hermion@Ajam
@narges.o 94048 گفته:
ماجرای شیخ و عطی
روزی شیخ سر در گریبان ..................
کلی خندیدم!!((42))این چقد داستانش خوب بود!خیلی خوب بود!((223))بازم بنویس منم تگ کن یادت نره!بعد حمزه؟؟؟یا محمد؟؟؟من گیج گشتم!جریان چیست؟@Hermion@Ajam
شیخ و عطی؟؟؟؟؟؟
تگت نمی کنم خودت بیا بخون دیگه!
تگ فقط مخصوص افرادیه که داخل داستان اسمشون اورده شده!
طوطیان شکر شکن و ناقلان اخبار و دلاوران ورطه سخن وری اورده اند که:
روزی شیخ عجم نعمات خداوند بر او باد بر در کلبه خویش بنشسته در دریای تفکر غرقه بود تا از این دریای پر ثمر رزق خویش و چاشت ان روز خویش ساطد و خویش را از گرسنگی برهاند ( در مورد این که شیخ چطور می خواسته از دریای تفکر چیزی سید کنه و خودشو از گرسنگی نجات بده عالمان اختلاف نظر دارن : بعضیا میگن از شدت تنهایی توهم زده بوده و بعضیا میگن و بالوالدین احسانا که البته عالمان نسل بعد در مورد این تفسیرم اختلاف نظر دارن که وبالوادین احسانا چه ربطی داره بعضیا میگن کلا به پدر و مادرتون نیکی کنین، بعضیا میگن رانندگی با سرعت بالا خیلی حال میده که عالمان نسل بعد از نسل بعد در این موردم اختلاف دارن و میگن که...... بعله از اتاق فرمان اشاره میکنن زر نزن بقیه داستانو بنال دیگه) القصه شیخ هرچه در دریای تفکر غوطه خورد هیچ نیافت و رو به آسمان کرد و از اعماق دل سوخته خویش صیحه بزد:
- یارب العالمین یا رحمن یا ریحم این بنده خویش از گرسنگی برهان!
که ناگاه برقی بدرخشید و رعدی بغرید و اسمان بگرفت و معلوم شد شیخ توهم زده از گرسنگی بلکه فردی با موتور شیرکوه 125 از آسمان برسید و جعبه ای به شیخ داد و بگفت:
- حساب شده داداشی!
شیخ بر جعبه نظر کرد بدید که بنوشته پیتزا فروشی فرشتگان الهی سهامی عام مخصوص افراد گرسنه و فقیر!!!!! چون شیخ چنین بدید صیحه بزد و گریبان چاک بداد:
- الهی! منت تو را که در همه حال دستگیر بندگان خویشی!
پس چونپلنگی گرسنه بر پیتزا حمله ببرد و آن را ببلعید و بعد از ان که سیر گشت بگفت: وای بر من! چرا به جای پیتزا از خداوند چیزی بهتر نخواستم؟
روی به آسمان نمود و ناله بزد: خداوندا! ان فرد بفرست تا پول پیتزا باز پس گیرد و من خواسته ای دگر کنم!
این بار آسمان بغرید وزمین بلغزید و بانگ فرشتگان برخواست:
- شیخا! تو را چه میشود؟ ایا در بخشندگی خداوند تردید داری؟ تو هر چه خواهی بخواه ( حال کردین هر چه خواهی بخواه) که خداوند چون صلاح بیند تو را ان دهد!
پس شیخ طپانچه بر صورت خود بزد چنان که موهایش آشفته شد ( ن پ؟ میخواستین بزنه دک و دهن خودشو پر خون کنه؟؟؟ مگه مرضیه؟؟؟) پس گفت: پاک و منزه است خداوند عالمیان.
پس بگفت: خداوندا اگر شو در و دافی مرا هدیه نمایی تا از این تنهایی در آیم و مونس من باشد خیلی حال میده! ( ادیبان و روانشناسان اعتقاد دارن اینجا شیخ هیجانی شده قر و قاطی کرده نثر قدیم و جدید قاطی شده خخخ)
که ناگاه برقی سرخ بدرخشید و صدای زوزه ای شنیده شد و 206 البالویی که با لب و لوچه بازی می کرد رو به روی کلبه شیخ ایستاد. در ماشین باز شد و دختری چون شفاتلو از ماشین پیاده شد و قدم بر زمین گذاشت که کفش پاشنه بلندش تلق صدا داد و دل شیخ در جورابش افتاد. شیخ صیحه بزد :
- و تبارک الله احسن و خالقین!!!!
دختر جلو امده خواست صیحه بزند یا شیخ که شیخ صیحه بزد :
- تو جون بخواه جیگر!!!
که ناگاه لحظه ای زمان متوقف شده و عالم ایستاد و وجدان شیخ که بر هم زننده لذات و کوفت کننده خوش هاست از دورن شیخ فریاد بزد:
- مردک خودتو جمع کن خجالت بکش!
و شیخ به خویش امد و زمان حرکتید ( حرکت کرد بعله .....) و عالم بچرخید و شیخ بگفتک
-ی عنی منظورم اینه که ت ت تت پپ ت تت پپ تتپتپت بفمرمایید! چه کمکی ازدستم بر میاد؟؟
دختر بگفت: شیخا! مرا مسئله و مشکلی پیش امده که به جز دست تو گره ان نتوان گشودن کردید! ( ها؟؟؟ فک کنم یعنی این که من موز دوس دارم)
شیخ دخترک را اشارتی کرد بر نشستن و خود به کلبه بشد نسکافه و کاپوچینو و ماکارونی شکلی ( یعنی خدا خیر نده این شیخو با این پذیرایی کردن) بیاورد و دختر را بگفت:
- مشکل خویش بگو که بدانم چه توان کرد!
دختر بگفت شیخا: نام من چت دختر باکس است و از طایفه چت رومیان باشم! مرا تا مدتی پیش خواستگاران و عاشقان بسیار بود چنان که دمی و لحظه ای مرا رها نمی کردند و خواب خوراک بر خویش حرام کرده بودند و تمام اوقات بر در کوی من علاف بودند گهی به اراجیف بافتن و گهی به جرئت و الحقیقه بازی کردن و گهی دعوا کردن و گهی مشکلات یکدیگر حل کردن و گهی تیکه انداختن و گهی احوال گرفتن و گهی ...
که شیخ فرمود: بسه فهمیدم! دائم در خونتون بودن! بعدش!
چت بنت باکس ( چت بنت باکس؟؟؟ یعنی خدایی این از کجا به ذهنم رسید؟) ادامه بداد : مرا روزگار چنین بود و از کثرت خواستگار مغرور گشته به هیچ یک جوابی ندادم بدان خیال که هیچ گاه مرا رها نمیکنند و ایام همیشه به کام باشد.
چون دخترک قصه بدین جا رساند اشک از چشمانش همچون پسر بچه کوچکی که او را به زور به حمام برند جاری گشت با این تفاوت که پسرکجیغ همی زند و دخترک جیغ نمیزد و بسیار با کلاس و آرام اشک می ریخت در این هنگام شیخ که منتظر بود تا به عقل و دریات خویش دریابد که زیبایی چت بنت باکس طبیعی است یا به حربه الات ارایش چنین گشته است، دستمالی الکلی به جای دستمال کاغذی معمولی به وی بداد چون چت بنت باکس اشک خویش پاک نمود شیخ صیحه بزد و نعره بکشید و خشتک بدرید و گریبان چاک بداد و پاچه در دهان بفشرد و طپانچه به خود بزد که زیبایی دخترک واقعی بوده است و به سبب اسباب آرایش و بزک این چنین نگشته است ( البته باید خاطرنشان کنم که شیخ این مظاهر تعجب رو توی ذهنش و توی حالت مدیتیشن ( خدایی نوشتم بعضی چیزام سخته ) انجام بداد تا ابروش جلو چت بنت باکس نره!) پس چت بنت باکس ادامه بداد:
- ای شیخ چون روزگاری بگشذت دختری از طایفه شبکه های اجتماعی دل خواستگاران من بربود و جمله خواستگارنم از من بریده به سمت او شدند.
شیخ را عجب افتاد که این دتختر در جمال نارده کبکی است که مثلش پیدا نشود آن یکی دختر چگونه باشد پرسید نام ان دختر چیست؟
چت بنت باکس بگفت: نامش تلگرام است که موهای خویش را مدل های عجیب زند و تل های ابی رنگ به موی خویش زند و این تل دل همگان برده است!
شیخ بگفت: خب تو هم تل ابی رنگ به موی خویش زن!
دخترک صیحه بزد: تل مو نه! تل مخفف تلگرام است!
شیخ بگفت: مزاح نمودمی! و در درون خویش پا گاو آفریقایی از پهنا در دهان خود چپاند ( خ خ خ درد)
دخترک بگفت: ای شیخ کنون وقت مزاح نیست که هر آن ممکن است من بترشم و حیف من است!!
شیخ بگفت: آری بس حیف هلویی چون تو است که بترشد! یعنی منظورم اینه که این تلگرام چیش از تو سره که مه رفتن سراغ اون؟؟؟
چت بنت باکس بگفت: شیخا! برتری او دو چیز است یک ان که سرعتش بس بالاست و در مجالس طرب بس حرکات عجیب و غریب زند و من تنها توان حرکات سنتی دارم!
شیخ با خود بگفت: از جلف بازی خوشم نمیاد سنتی بهتره!
_ دوم ان که همزمان عده بیشتری را ساپورت کند!!!!
شیخ صیحه بزد: وات؟؟؟؟ عده بیشتری را ساپورت کنه؟؟؟؟؟ وای بر من!!!!
بنت باکس بخندید و بگفت: ای شیخ! منظورم آن است که همزمان با عده بیشتر صحبت کند ... در مجامع و مجالس چون 11 نفر بیشتر با من سخن گوید من گیچ شوم و نفهمم چه بر چه شد اما تل با ضدها تن هم کام شود و جواب همه را بدهد!
شیخ در ذهن خویش بگفت: باکی نیست! با من یکی بتونی صحبت کنی بسه!
دخترک باز اشک بریخت و بگفت: شیخ فکری کن که لحظاتی دگر بترشم!
شیخ لحظه ای دست بر ته ریش خویش بکشید و سپس دست در جیب خویش نمود و به تردستی انگشتری از غیب ظاهر کرد و ناگهان بر زانو افتاد و حلقه انگشتر به سمت چت گرفت و بگفت:
ای صنم حوروش، شیرین سخن! بیا و مرا همسر خویش گردان که هم درد تو دوا شود و هم درد من! و هم میان زندگی پیشتازان و رومیان ( منظرو چت رومیانه نه اون رومیان قدیم) صلح افتد!
دخترک بپرسید مهریه مرا دهی! شیخ صیجه بزد بدهم! پس چت بنت باکس سرخ و سفید شد و بگفت: با اجازه بزرگترا بعله!!!! پس ناگاه مریدان از زمین و آسمان بریختند و بزدند و بکوفتند و برقصیدند و بخورندند و بیاشیمیدندیندیندینید به گونه ای که پلیشان از زمین و آسمان ریختند همه را گرفته بازداشت کردند و هنوز براشون دادگاه نگرفتن ببینیم داستان چی میشه!
نتیاج اخلاق
اقا نتیجه خاصی نداره! فقط چندتا هست
رفتین خواستگاری دستمال الکیلی ببرین دختره رو هم گریه بندازین!
جواب خواستگارو رود بدین!
چت باکس را پاس بدارید!
شورشو در نیارین تو هیچی! پلیس می گیرتتون
هویجم بخورین فایده زیاد داره!
میوه نسشته هم خوشمزه تره!
کت و شلوار چیز قشنگیه ولی دست و بال ادمو می بنده!
مادر و پدر خیلی خوبن!
ورزش کنین!
مهریه زنتونو بدین!
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
طوطیان شکر شکن و ناقلان اخبار و دلاوران ورطه سخن وری اورده اند که:
روزی شیخ عجم نعمات خداوند بر او باد بر در کلبه خویش بنشسته در دریای تفکر غرقه بود تا از این دریای پر ثمر رزق خویش و چاشت ان روز خویش ساطد و خویش را از گرسنگی برهاند ( در مورد این که شیخ چطور می خواسته از دریای تفکر چیزی سید کنه و خودشو از گرسنگی نجات بده عالمان اختلاف نظر دارن : بعضیا میگن از شدت تنهایی توهم زده بوده و بعضیا میگن و بالوالدین احسانا که البته عالمان نسل بعد در مورد این تفسیرم اختلاف نظر دارن که وبالوادین احسانا چه ربطی داره بعضیا میگن کلا به پدر و مادرتون نیکی کنین، بعضیا میگن رانندگی با سرعت بالا خیلی حال میده که عالمان نسل بعد از نسل بعد در این موردم اختلاف دارن و میگن که...... بعله از اتاق فرمان اشاره میکنن زر نزن بقیه داستانو بنال دیگه) القصه شیخ هرچه در دریای تفکر غوطه خورد هیچ نیافت و رو به آسمان کرد و از اعماق دل سوخته خویش صیحه بزد:
- یارب العالمین یا رحمن یا ریحم این بنده خویش از گرسنگی برهان!
که ناگاه برقی بدرخشید و رعدی بغرید و اسمان بگرفت و معلوم شد شیخ توهم زده از گرسنگی بلکه فردی با موتور شیرکوه 125 از آسمان برسید و جعبه ای به شیخ داد و بگفت:
- حساب شده داداشی!
شیخ بر جعبه نظر کرد بدید که بنوشته پیتزا فروشی فرشتگان الهی سهامی عام مخصوص افراد گرسنه و فقیر!!!!! چون شیخ چنین بدید صیحه بزد و گریبان چاک بداد:
- الهی! منت تو را که در همه حال دستگیر بندگان خویشی!
پس چونپلنگی گرسنه بر پیتزا حمله ببرد و آن را ببلعید و بعد از ان که سیر گشت بگفت: وای بر من! چرا به جای پیتزا از خداوند چیزی بهتر نخواستم؟
روی به آسمان نمود و ناله بزد: خداوندا! ان فرد بفرست تا پول پیتزا باز پس گیرد و من خواسته ای دگر کنم!
این بار آسمان بغرید وزمین بلغزید و بانگ فرشتگان برخواست:
- شیخا! تو را چه میشود؟ ایا در بخشندگی خداوند تردید داری؟ تو هر چه خواهی بخواه ( حال کردین هر چه خواهی بخواه) که خداوند چون صلاح بیند تو را ان دهد!
پس شیخ طپانچه بر صورت خود بزد چنان که موهایش آشفته شد ( ن پ؟ میخواستین بزنه دک و دهن خودشو پر خون کنه؟؟؟ مگه مرضیه؟؟؟) پس گفت: پاک و منزه است خداوند عالمیان.
پس بگفت: خداوندا اگر شو در و دافی مرا هدیه نمایی تا از این تنهایی در آیم و مونس من باشد خیلی حال میده! ( ادیبان و روانشناسان اعتقاد دارن اینجا شیخ هیجانی شده قر و قاطی کرده نثر قدیم و جدید قاطی شده خخخ)
که ناگاه برقی سرخ بدرخشید و صدای زوزه ای شنیده شد و 206 البالویی که با لب و لوچه بازی می کرد رو به روی کلبه شیخ ایستاد. در ماشین باز شد و دختری چون شفاتلو از ماشین پیاده شد و قدم بر زمین گذاشت که کفش پاشنه بلندش تلق صدا داد و دل شیخ در جورابش افتاد. شیخ صیحه بزد :
- و تبارک الله احسن و خالقین!!!!
دختر جلو امده خواست صیحه بزند یا شیخ که شیخ صیحه بزد :
- تو جون بخواه جیگر!!!
که ناگاه لحظه ای زمان متوقف شده و عالم ایستاد و وجدان شیخ که بر هم زننده لذات و کوفت کننده خوش هاست از دورن شیخ فریاد بزد:
- مردک خودتو جمع کن خجالت بکش!
و شیخ به خویش امد و زمان حرکتید ( حرکت کرد بعله .....) و عالم بچرخید و شیخ بگفتک
-ی عنی منظورم اینه که ت ت تت پپ ت تت پپ تتپتپت بفمرمایید! چه کمکی ازدستم بر میاد؟؟
دختر بگفت: شیخا! مرا مسئله و مشکلی پیش امده که به جز دست تو گره ان نتوان گشودن کردید! ( ها؟؟؟ فک کنم یعنی این که من موز دوس دارم)
شیخ دخترک را اشارتی کرد بر نشستن و خود به کلبه بشد نسکافه و کاپوچینو و ماکارونی شکلی ( یعنی خدا خیر نده این شیخو با این پذیرایی کردن) بیاورد و دختر را بگفت:
- مشکل خویش بگو که بدانم چه توان کرد!
دختر بگفت شیخا: نام من چت دختر باکس است و از طایفه چت رومیان باشم! مرا تا مدتی پیش خواستگاران و عاشقان بسیار بود چنان که دمی و لحظه ای مرا رها نمی کردند و خواب خوراک بر خویش حرام کرده بودند و تمام اوقات بر در کوی من علاف بودند گهی به اراجیف بافتن و گهی به جرئت و الحقیقه بازی کردن و گهی دعوا کردن و گهی مشکلات یکدیگر حل کردن و گهی تیکه انداختن و گهی احوال گرفتن و گهی ...
که شیخ فرمود: بسه فهمیدم! دائم در خونتون بودن! بعدش!
چت بنت باکس ( چت بنت باکس؟؟؟ یعنی خدایی این از کجا به ذهنم رسید؟) ادامه بداد : مرا روزگار چنین بود و از کثرت خواستگار مغرور گشته به هیچ یک جوابی ندادم بدان خیال که هیچ گاه مرا رها نمیکنند و ایام همیشه به کام باشد.
چون دخترک قصه بدین جا رساند اشک از چشمانش همچون پسر بچه کوچکی که او را به زور به حمام برند جاری گشت با این تفاوت که پسرکجیغ همی زند و دخترک جیغ نمیزد و بسیار با کلاس و آرام اشک می ریخت در این هنگام شیخ که منتظر بود تا به عقل و دریات خویش دریابد که زیبایی چت بنت باکس طبیعی است یا به حربه الات ارایش چنین گشته است، دستمالی الکلی به جای دستمال کاغذی معمولی به وی بداد چون چت بنت باکس اشک خویش پاک نمود شیخ صیحه بزد و نعره بکشید و خشتک بدرید و گریبان چاک بداد و پاچه در دهان بفشرد و طپانچه به خود بزد که زیبایی دخترک واقعی بوده است و به سبب اسباب آرایش و بزک این چنین نگشته است ( البته باید خاطرنشان کنم که شیخ این مظاهر تعجب رو توی ذهنش و توی حالت مدیتیشن ( خدایی نوشتم بعضی چیزام سخته ) انجام بداد تا ابروش جلو چت بنت باکس نره!) پس چت بنت باکس ادامه بداد:
- ای شیخ چون روزگاری بگشذت دختری از طایفه شبکه های اجتماعی دل خواستگاران من بربود و جمله خواستگارنم از من بریده به سمت او شدند.
شیخ را عجب افتاد که این دتختر در جمال نارده کبکی است که مثلش پیدا نشود آن یکی دختر چگونه باشد پرسید نام ان دختر چیست؟
چت بنت باکس بگفت: نامش تلگرام است که موهای خویش را مدل های عجیب زند و تل های ابی رنگ به موی خویش زند و این تل دل همگان برده است!
شیخ بگفت: خب تو هم تل ابی رنگ به موی خویش زن!
دخترک صیحه بزد: تل مو نه! تل مخفف تلگرام است!
شیخ بگفت: مزاح نمودمی! و در درون خویش پا گاو آفریقایی از پهنا در دهان خود چپاند ( خ خ خ درد)
دخترک بگفت: ای شیخ کنون وقت مزاح نیست که هر آن ممکن است من بترشم و حیف من است!!
شیخ بگفت: آری بس حیف هلویی چون تو است که بترشد! یعنی منظورم اینه که این تلگرام چیش از تو سره که مه رفتن سراغ اون؟؟؟
چت بنت باکس بگفت: شیخا! برتری او دو چیز است یک ان که سرعتش بس بالاست و در مجالس طرب بس حرکات عجیب و غریب زند و من تنها توان حرکات سنتی دارم!
شیخ با خود بگفت: از جلف بازی خوشم نمیاد سنتی بهتره!
_ دوم ان که همزمان عده بیشتری را ساپورت کند!!!!
شیخ صیحه بزد: وات؟؟؟؟ عده بیشتری را ساپورت کنه؟؟؟؟؟ وای بر من!!!!
بنت باکس بخندید و بگفت: ای شیخ! منظورم آن است که همزمان با عده بیشتر صحبت کند ... در مجامع و مجالس چون 11 نفر بیشتر با من سخن گوید من گیچ شوم و نفهمم چه بر چه شد اما تل با ضدها تن هم کام شود و جواب همه را بدهد!
شیخ در ذهن خویش بگفت: باکی نیست! با من یکی بتونی صحبت کنی بسه!
دخترک باز اشک بریخت و بگفت: شیخ فکری کن که لحظاتی دگر بترشم!
شیخ لحظه ای دست بر ته ریش خویش بکشید و سپس دست در جیب خویش نمود و به تردستی انگشتری از غیب ظاهر کرد و ناگهان بر زانو افتاد و حلقه انگشتر به سمت چت گرفت و بگفت:
ای صنم حوروش، شیرین سخن! بیا و مرا همسر خویش گردان که هم درد تو دوا شود و هم درد من! و هم میان زندگی پیشتازان و رومیان ( منظرو چت رومیانه نه اون رومیان قدیم) صلح افتد!
دخترک بپرسید مهریه مرا دهی! شیخ صیجه بزد بدهم! پس چت بنت باکس سرخ و سفید شد و بگفت: با اجازه بزرگترا بعله!!!! پس ناگاه مریدان از زمین و آسمان بریختند و بزدند و بکوفتند و برقصیدند و بخورندند و بیاشیمیدندیندیندینید به گونه ای که پلیشان از زمین و آسمان ریختند همه را گرفته بازداشت کردند و هنوز براشون دادگاه نگرفتن ببینیم داستان چی میشه!
نتیاج اخلاق
اقا نتیجه خاصی نداره! فقط چندتا هست
رفتین خواستگاری دستمال الکیلی ببرین دختره رو هم گریه بندازین!
جواب خواستگارو رود بدین!
چت باکس را پاس بدارید!
شورشو در نیارین تو هیچی! پلیس می گیرتتون
هویجم بخورین فایده زیاد داره!
میوه نسشته هم خوشمزه تره!
کت و شلوار چیز قشنگیه ولی دست و بال ادمو می بنده!
مادر و پدر خیلی خوبن!
ورزش کنین!
مهریه زنتونو بدین!
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
شیخ پول پیتزا نداره کاپوچینو از کجا آورد آخههه؟
چت باکس؟
نه... آخه... بابا من اینو واسه اسیم میخواستم (
اسیییی بچه م ترشییید (
عاقا نظرتون چیه طلاقشون بدیم؟ :دی
عاقا مثه همیشه فوق العاده بود!!!
محشر!!!
ماکارونی؟؟؟ ) ) )
مخصوصا نتایج اخلاقیش!!! :دی :دی :دی
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
عاقا مثه همیشه فوق العاده بود!!!
محشر!!!
ماکارونی؟؟؟ ) ) )
مخصوصا نتایج اخلاقیش!!! :دی :دی :دی
((42))((42))
رسما از خنده دارم میکوبم رو میز کامپیوتر ینی ((42))
عالی بود محمد. مرسی واقعا
جدا بعضی کلماتو از کجا پیدا میکنی عاخه؟
((221))خعلی خوب بود .......خسته نباشی واقعا عالی
فراموش ننما ای شیخ که این دختر خواستگاران بسیاری داشته است و دارد!
یه اکشن و ری اکشن اضافه میکردی خوب بود!
به یاد 125 یک لحظه خاموش اصن!
عااااالی((42))((42))
وااای خدا ((42))((42)))
می خواسته از دریای تفکر چیزی
سیدکنه و خودشو از گرسنگی نجات بده
صید؟؟ :دی
و تپانچه درست نیست؟:دی
لیلاااااا@Leyla
دیدی گفتم تل دختره؟؟:دی حالا هی بگین نه :دی
غلطای املایی به خاطر تند تند نوشتن بود تا برم برسم به چت باکس!
تپانچه یعنی سیلی زدن، طپانچه یعنی تفنگ دستی کوچک
@Ajam 94687 گفته:
غلطای املایی به خاطر تند تند نوشتن بود تا برم برسم به چت باکس!
تپانچه یعنی سیلی زدن، طپانچه یعنی تفنگ دستی کوچک
با یه سرچ تو واژه یاب دریافتم جفتش درسته و معنی تفنگ و میده :دی (جدای از اینکه تپانچه معنی سیلی زدن هم داره) مرسی :دی نمیدونستم اون مدلش هم درسته :دی
@azam 94722 گفته:
با یه سرچ تو واژه یاب دریافتم جفتش درسته و معنی تفنگ و میده :دی (جدای از اینکه تپانچه معنی سیلی زدن هم داره) مرسی :دی نمیدونستم اون مدلش هم درسته :دی
اورده اند که روزی شیخ در بحر تفکر غوطه ور بود که کوسه ای بر وی حمله بنمود شیخ خویش از آن دریا بیرون کشیده خواست تپانچه بر خود بزنه که پلیس شتر مرغی اعشم شتر مرغ سوار از اسمان برسیده بفگت حمل سلاح غیر مجاز؟؟؟؟ و شیخ را بازداشت نمود شیخ هر چه بگفت این تپانچه سیلی زدن است نه ان طپانچه که تفنگ باشد!!! اما شتر مرغ سوار را این حرفا به خرج نرفته شیخ را بازداشت نمود!
@Ajam 94728 گفته:
اورده اند که روزی شیخ در بحر تفکر غوطه ور بود که کوسه ای بر وی حمله بنمود شیخ خویش از آن دریا بیرون کشیده خواست تپانچه بر خود بزنه که پلیس شتر مرغی اعشم شتر مرغ سوار از اسمان برسیده بفگت حمل سلاح غیر مجاز؟؟؟؟ و شیخ را بازداشت نمود شیخ هر چه بگفت این تپانچه سیلی زدن است نه ان طپانچه که تفنگ باشد!!! اما شتر مرغ سوار را این حرفا به خرج نرفته شیخ را بازداشت نمود!
((231)) این هفته چگونه خواهد گذشت؟؟؟ ((231)) )
شترمرغ پرنده؟؟((5))