سلام به همگی دوستان داستاد دوست عزیز سایت این جدید ترین اثر بنده هست که به اسرار دوستان اینجا قرارش دادم تا ازش لذت ببرید اگه استقبال شد دیگر داشتان های مجید کوچولو رو هم قرار خواهم داد
روزی روزگاری در زمان های قدیم یعنی همون موقعی که شما ها هنوز به دنیا نیومده بودید تا به سیب زمینی بگید
دیبدمینی یه استاد کوزه گر زندگی می کرد که کوزه های بسیار زیبایی می ساخت که البته به دلیل استفاده از گل
نامرغوب خیلی زود از بین می رفتن وخریداران مجبور می شدن هفته ای یک بار دوباره کوزه بخرن و کلی پول
توی جیب استاد سفالگر می ریختن که البته اون خودش یه داستان دیگس و به داستان مجید کوچولو ربطی نداره.
حالا که با استاد کوزه گر آشنا شدید بریم سراغ مجید وکوچولو که به همراه پدر و مادر و خواهر و برادرش زنگی
می کرد، البته مادرش سالها پیش عمرش رو داده بود شما و خواهرش هم رفته بود خونه بخت و برادرش هم...هروقت
بهش فکر می کنم اشک توی چشمام جمع می شه بیچاره رو به زور بردن سربازی و الان هم احتمالا سر پست دیدبانیه
به هر حال الان از اون خانواده سرزنده فقط مجید کوچولو و پدر مهربانش مونده بودن و با خوبی و خوشی تا آخر
عمر با هم زندگی کردن... البته نه خیلی حوب و خوش چون مجید بچه خیلی شری بود و از دیوار راست بالا می رفت
و جای اون و پدرش هر روز ساختمان دادگستری بود تا به شکایات مربوط به شکسته شدن شیشه ها و کوزه ها و تلویزیون
های12بعدی وارداتی از چین( چرا من گفتم زمان های قدیم ولی نگفتم که عصر حجر چرا شما اصرار دارین آدم های قدیمی
رو یه مشت انشان عقب افتاده تصور کنید؟) رسیدگی بشه و پدر مجید خسارات رو پرداخت کنه.
ولی مگه یه کارمند دون پایه چقدر پول درمیاره که هر روز بخواهد خسارت دسته گل های پسرش رو پرداخت کنه؟ پس تصمیم
گرفت پیش مشاور خانوداه شهرشون بره و از اون کمک بخواد و بعد از چند ساعت گفت و گو به این نتیجه رسیدن که مجید
باید مسئولیت پذیری رو یاد بگیره و قدر پولی رو که با کار و زحمت و عرق ریختن در میاد رو بدونه.
پس یک روز صبح که مجید از خواب بیدار تا بره یه شیشه ای کوزه ای چیزی پیدا کنه تا خورد و خاکشیرش کنه، که دفعه
پدرش طی یک عملیات تاکتیکی اختفاعی بیرون پرید و گوش مجید کوچولو رد گرفت و پیش استاد کوزه گر برد و گفت که
می خوام بهش کار یاد بدی تا برای خودش توی این کار استاد بشه.
استاد هم به پدر مجید قول داد که جوری بهش کار یاد بده کهحتی از خودش هم بهتر کار یاد بگیره ولی در دلش با خودش
گفت:«اگه من به اون سفالگری یاد بدم ممکنه رقیبی برای خودم بشه پس پدر مجید می تونه اینقدر صبر کنه تازیر پاش
علف سبز بشه.
و اینگونه بود که استاد گوزه کر هر روز با یک چک آبدار مجید رو راهی می کرد تا بره و یه کوزه رو از شیر پشت
مغاز پر آب کنه و برگرده و روزها به همین منوال می گذشت ولی نجید هیچ چیز از سفالگری یاد نگرفت تا اینکه یک روز...
وقتی مجید داشت می رفت که کوزه استاد رو آب کنه یک دفعه پاش روی یک قالب صابون رفت و با انجام یک عملیات آکروباتیک
ناموفق به سمت زمین سقوط کرد و کوزه از دستش افتاد و شکست.
مجید می دونست که استاد حتما به خاطر این کارش اونو حسابی کتک می زنه و تنبیح می کنه پس به مغز نداشتش فشار آورد تا راه
چاره ای پیدا کنه و از اونجایی که مجید بی مغز خیلی باهوش بود خیلی سریع راهی پیدا کرد پس سریع به سمت هایپرمارکت سر
کوچه حرکت کرد و یککوزه مشابه با کوزه استاد رو با قیمتی خیلی ارزان تر از کوزه های استاد خرید و پر از آب کرد و بدون اینکه
آب از آب تکون بخوره پیش استاد برگشت.
ولی استاد احمق نبود و از اونجایی که همیشه زیر کوزه هاش امضای خودش رو قرار می داد خیلی زود فهمید که این کوزه خودش نیست
و مجید رو مجبور کرد تا ماجرا رو برایش تعریف کند و مجید هم در حالی که قاه قاه.... ببخشید هق هق گریه می کرد تمام ماجرا رو
برای استاد تعرف کرد و استاد هم که انسان دل رحمی بود گفت:« من اون چک رو بهت می زدم تا تو حواست رو جمع کنی و کوزه
رو نشکونی وحال کوزه شکست که شکست به درک که شکست.
همون طور که گفتم مجید پسر خیلی باهوشی بود ولی انگار نافش رو با تیغ جراحی چینی بریده بودن چون همش به فکر یک شبه پول دار
شدن بود و از زمانی که فهمیده از هایپر مارکت برگشته بود تمام مدت به روش های پولدار شدن فکر می کرد ولی برای این کار باید پدرش
رو مجاب می کرد که حسابی توی کوزه گری استاد شده ولی استادش هیچ کاری به اون یاد نمی داد پس روز بعد هم به طور کاملا اتفاقی
کوزه از دست مجید افتاد و شکست واستاد درست مثل روز قبل اونو بخشید ولی چیزی که استاد از اون خبر نداشت این بود که در واقع کوزه
سالم بود و همراه مجید داشت به سمت خونشون می رفت.
مجید کوزه رو به خونه برد و به پدرش نشون داد و گفت که خوش اونو درست کرده ولی پدر مجید که مثل استاد کوزه گر خر تشرف نداشت
و پسرش رو هم خوب می شناخت حسابی کوزه رو نگاه کرد وامضای استاد رو دید و فهمید که این کوزه رو مجید درست نکرده پس کوزه
به طور اتفاقی از دستش ول شد و به زمین خورد.
ولی مجید گفقت که عیبی نداره فردا دوباره یکی دیگه می سازم ولی روز بعد هم پدرش به طور اتفاقی شکوند که باعث شک مجید شد پس
حسابی تکه های کوزه رو آنالیز کرد تا امضای استاد رو روی کوزه ها دید و فهمید که دلیل اینکه کوزه ها می شکنه چیه اون هم مثل هر
بچه دیگه ای داستان اون پدره که کوزه هایی رو که پسرش از استاد می گرفت تا بگه خودش اونو ساخته و پدرش اونو می شکوند تا اینکه
یک روز پسر کوزه ای رو که خودش ساخته بود رو برای پدرش برد و بعد از شکستن کوزه کلی گریه کرده بود افسردگی گرفته بود رو
شنیده بود پس روز بعد که دوباره سر استاد رو شیره کائوچو مالید و کوزه رو پیش پدرش برد به محظ شکستن کوزه شروع کرد به گریه
کردم و پا زمین کوبیدن که چرا کوزمو که با کلی زحمت ساخته بودم شکوندی و خلاصه کلی کولی بازی در آورد و پدرش هم باور کرد که
بالاخره پسرش توی کوزه گری استاد شده پس براش یه مغازه خوشکل سر نبش اجاره کرد تا پسرش به صورت مستقل کار کنه.
مجید از اون روز به هایپر مارکت سرکوچه می رفت و تمام کوزه هاش رو می خرید و به قیمت کوزه ایرانی می فرخت و بعد از مدتی سرمایه
کلونی جمع کرد و الان هم توی کار واردات کوزه از چین هست توانسته توی صنف کوزه گری به درجات عالی برسه.
نتیجه اخلاقی: خداوند هیچ چیز رو بدون دلیل خلق نمی کنه، پس اگه به ما قدرت تفکر داده حتما یه دلیلی داشته پس اگه از فکرتون استفاده کنید راه های سعادت و کمال به روی شما گشوده خواهد شد مصل مجید کوچولو.
نویسنده: nepton
((105))((225))
بچه جان چرا اینقدر اسپم می دی؟ می گم آقا پلیسه بیاد ببردت ها((42))
@nepton 40576 گفته:
بچه جان چرا اینقدر اسپم می دی؟ می گم آقا پلیسه بیاد ببردت ها((42))
من کی من .من تازه تو سایت ثبت نام کردم((42))
.
اگر هم بخواد کسی رو ببره اون تویی((42))
من آشنا تو پلیس ها زیاد دارم نمی برنم تو کی رو داری فرزندم؟
@nepton 40580 گفته:
من آشنا تو پلیس ها زیاد دارم نمی برنم تو کی رو داری فرزندم؟
تو پلیس اشنا داری
من ریس پلیس اشنا دارم
اگه منظورت محمد حینه رفیق فاب خودمه تازه همشهری هم هست اون موقع که تو به سایت می گفتی وبلاگ ما به هم توی جدال خدایان تیکه می انداختیم
داستان هم داستان ها جدید
داستان خوبی بید
بفروشش به هالیود دو ستا فیلمش ازش بسازن
راجع به من چی فکر کردی ساسان؟ فکرکردی من وطن فروشم؟ فکر کردی من خودم رو زیر سایه ی اجنبی می برم تا چند غاز پول بدست بیارم؟ همچین فکری در مورد من کردی؟ واقعا که
بله از میهن پرستی شما سخن ها بسیار است ولی حیف (که گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه گوشت بو میده)دی:
@sasan2012 40623 گفته:
بله از میهن پرستی شما سخن ها بسیار است ولی حیف (که گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه گوشت بو میده)دی:
:-":-":-"
:-":-":-"
:-":-":-"
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@PLUTO 40624 گفته:
ایران ایران ... اینجا فقط یه شکلک پرچم کم داره. : دی
آقا مسعولین رسیدگی کنن چرا شکلک پرچم ایران نداریم؟
ما ز ایرانی بودن خود بالیدم/حیف خود غلط بود آنچه می پنداشتم
نه برای آن کاری انجام دادیم /پس نشتیم و موقعیت به باد دادیم
این پند از من بپذیر این قدر گربه رو دم حجله نکش
@sasan2012 40627 گفته:
ما ز ایرانی بودن خود بالیدم/حیف خود غلط بود آنچه می پنداشتم
نه برای آن کاری انجام دادیم /پس نشتیم و موقعیت به باد دادیم
این پند از من بپذیر این قدر گربه رو دم حجله نکش
شعرت دهن حافظ و سعدی و خیام و سهراب و غیره رو آسفالت کرد بن کل
@nepton 40628 گفته:
شعرت دهن حافظ و سعدی و خیام و سهراب و غیره رو آسفالت کرد بن کل
ببخشید استاد ولی به نظر من هر چه نگاه میکنم تو حرف شعر نبینم برای مثل شعر اینه که در وصف شماست
گوش کن پند ای پسر و ز بحر دنیا غم مخور
گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش