آورده اند روزی فسیل اعظم به همراه جمعی از مریدان در پارکی دور هم نشسته بودندی
ناگه ضعیفه ای از مقابل وی بگذشت و با ناز چشمکی بزد
گفته اند فک فسیل گرامی با زمین به کمترین اندازه ی خود در هزار سال اخیر رسیدندی
مریدان که وضعیت را این گونه دیدندی خشتک بدریدند و از خنده زمین را گاز زدندی
((3))((3))((3))
ورژن جمع آوری شده سری داستانهای فسیل و دلباختگان1، 2، 3 و4
این ماجراها خاطرات خود فسیل می باشند(نوشته های محمد حسین)
به ترتیب بخوانید
1
جواب دادم الو بفرمایید
صدای نفس از اون ور خط اومد بعد قطع کرد
جلل خالق مردم چشون شده...
همین دیگه
.
.
.
چیه توقع داشتید براتون رمان بنویسم؟؟
همینم از سرتون زیاده((3))
بعله.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
حالا چون گناه دارید ادامشو می گم
به شمارهه پیامک دادم ببخشید شما؟؟؟
یه چند دقه گذشته بود گرم خواب شده بودم که صدای گوشیم دراومد
جواب داده بود وای خیلی ببخشید اقا اشتباه گرفتم
بو بردم دختره بهش گفتم دخترم نترس نفس عمیق بکش نترس نمی خوام بخورمت:12942_(36):
جواب داد واقعا ببخشید و یه چنتا چیز دیگه که داشت ترسشو نشون می داد
بهش گفتم دخترم نترس من شمارتو پاک می کنم خوبه؟؟؟اروم باش کاریت ندارم فقط یه نصیحتی برات دارم
هیچوقت اینجوری جلوی پسرا ترسیده جلوه نکن
هرچی بیشتر بترسی مزاحما بیشتر می تازونن
جواب داد واقعا ممنون خیلی ممنون بله چشم
گفتم خوبه پس دیگه نترس من الان شمارتو از لیست تماس هام پاک می کنم پیامکت رو هم پاک می کنم تو هم اروم باش باشه؟؟:49972_gholi_araba_b
گفت باشه خیلی ممنون خیلی لطف کردید حتما یادم می مونه
هیچی دیگه خدافظی کردم اونم رفت
چیه توقع داشتید پایان هیجان انگیز داشته باشه؟؟؟؟
مشکل خودتونه همینه که هست:دیدو:
موضوع داستان اجتماعیبود نه جنایی:40672_delet_besoze:
.
.
.
.
..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خواستم ناکام از دنیا نرید:troll:
اقا پنج دقه گذشت دیگه داشت خوابم می برد که یکی زنگ زد
فحشا اومده بود تا نوک زبونم که جلوشو گرفتم
جواب دادم بله بفرمایید
یه دختری با ناز گفت ببخشید اسمتون رو نگفتید
گفتم عذرمیخوام ولی شما؟؟؟
گفت واااااا من همون دختریم که دو دقه پیش داشتید باهاش لاس می زدید دیگه
من
هااااااااا؟؟؟ببخشید خانوم اشتباه گرفتید
خندید گفت اره اشتباه گرفته بودم ولی بعد فهمیدم درست گرفتم
من هنوزم:
ببخشید من واقعا به جا نمی یارم با اجازه اگر کاری ندارید...
پرید وسط حرفم و گفت:اوا چقدر حافظت کمه بابا همونیم که چند دقه پیش داشتی نصیحتش می کردی دیگه
من هنوز هم:
شما همونی هستی که مثل چی از من که پسر بودم ترسیده بودی؟؟؟
یه خنده ی پر عشوه کرد و گفت اره ولی خب من اون موقع نمی شناختمت عزیزم
من:یعنی الان منو شناختی؟؟؟:suspicious:
دختره:خب اونقدری که نیاز بود شناختم عزیزم
من:ما الان بیشتر از 10 دقه نیست اشنا شدیم و فقط دو سه دقه هست داریم حرف می زنیم:Milk::Facepalm:
دختره با یکم لحن جدی تر:اههه انگار مشکل داریا خوشت نمیاد؟؟
من:معلومه که خوشم نمی یاد یه دختری ساعت یک بعد نصفه شب سه بار متوالی از خواب بپرونتم بعدم بهم تهمت بزنه و با ناز هی بهم بگه عزیزم عزیزم اونم درحالی که من ده دقه هست فهمیدم همچین دختری هم زاده شده:ffff:
دختره:خاک بر سر بیشعور بی لیاقتت کنن
بعد با بغض ادامه داد:خیلی بی لیاقتی حیف من که عشق و علاقم و نثار تو کردم
غرورم و زیر پا به خاطر تو له کردم و اینقدر بهت محبت کردم
من::cerealguyspitting::ghdgir:همه این کارا رو توی همین چن دقه انجام دادی؟؟؟:Milk::Milk:
دختره:برو بمیر کصافط
من
مخابرات:megusta:
گوشی موبایلم:happyforeveralone:
خدا((211))((211))( این دختره رو من افریده بودم؟؟؟؟دمم گرم بابا)
دختره:ExcitedTroll::ExcitedTroll:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پنج دقه بعد
گوشی زنگ می خوره ور می دارم یکی از پشت خط می گه راستی اسمتو نگفتی عزیزم
من::newspaperguytear::unhappy::f7u12::ffff::shaking::shaking:
مریدان درحال خشتک دریدن:
:newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear:
2
خب اومدم با یه ماجرای دیگه
یه بار رفته بودم پارک روی یه نیکتی نشسته بودم تو گوشه پارک
در تفکرات عمیق بودم((62)) که یه دختری از جلوم رد شد و بهم چشمک زد
من یه نگاهی بهش کردم و سری به تاسف تکون دادم دوباره رفتم تو فکر((62))((62))
یه دو دقه گذشت دوباره دختره از جلوم رد شد ایندفعه یه چشمکی زد که ادم کور هم می دید
زیر لب دعا کردم همه بیمارای مغزی شفای عاجل پیدا کنن و دوباره وارد تفکرات عمیق شدم که این دفعه از جلوم رد شد و با دوتا چشم چشمک زد جوری که کل صورتش توی هم جمع شد
دیدم نه انگار وضع خرابه یه پولی درنظرگرفتم براش صدقه بدم بلکه حالش خوب بشه((211))
دوباره در تفکرات عمیق بودم و چشمامو بسته بودم دیدم یه سایه ای افتاده روم
هیچی دیگه چشم باز کردم دیدم دختره وایستاده جلوم و دستشو گرفته جلو
دلم سوخت
دست کردم توی جیبم یه پونصدی در اوردم گذاشتم کف دستش
گفتم:اخییییی اشکال نداره ایشالا خوب می شی:troll:
دیدم چهرش قرمز شد بعد یه دفعه لبخند اومد روی صورتش
می خواستم دوباره برم در تفکرات عمیق که دیدم نشست کنار دستم
نه بابا این از رو برو نیست
اومد نزدیک که بهم بچسبه یه دفعه گوشیم زنگ خورد
یه انگشت اوردم بالا که یعنی صبر کن یه دقه تلفنو جواب بدم بعد به بقیه ماجرا می پردازیم:thumbsup:
جواب دادم الو؟؟؟
از اون طرف یه دختری گفت:وااااااااااای عزیزم دلم برات یه ذره شده خوفی عشقم؟؟؟
من:ها؟؟؟؟؟؟؟
دختر پشت خطی:اووووووخی اینقدر هیجان زده شدی زبونت بند اومد؟؟؟
من:ها؟؟شما؟؟؟
تا دختره اومد بهم جواب بده اون یکی دختره شترررررق یکی خوابوند تو گوشم((69))
مات و مبهوت نگاه دختره کردم که با چشمای گریون جیغ جیغ می کرد و می گفت خیلی بیشعوری کصافط دخترباز بزار حداقل 5 دقه بگذره بعد بهم خیانت کن
خیلی پستی که با ابروم بازی کردی
اسم می زاری روم بعد خیانت می کنی؟؟
تو مردی؟؟تو اصلا بویی از انسانیت بردی؟؟؟
نمی فهمی ابروی یه دختر یعنی چی؟؟؟
چرا دبمو شکستی؟؟
چرا با ابروم بازی کردی؟؟؟
دیگه از همه مردا بریدم
از همتون خسته شدم
همتون خائنید
اون از احسان و علی و خشیار و هادی و مهراد و امیر و اترین و شروین و ساسان و...(این لیست ادامه دارد) اینم از تو:Milk::Milk::Facepalm::Facepalm:
برو دیگه نمی خوام ببینمت
دیگه نمی تونی خرم کنی و دلمو بدست بیاری
دیگه ازت بریدم
بعدم بلند شد رفت
من:Milk::Milk::Milk:
دختره:troll::troll:
مریدان:newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear:
نگهبان پارک:cerealguyspitting:
چمنای پارک:SpiderpMan:
نیمکت:fuuthatshi:
درخت کنار دستم:happyforeveralone::happyforeveralone:
خشتکم:ExcitedTroll::ExcitedTroll::ExcitedTroll::ExcitedTroll::ExcitedTroll:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یه چن ثانیه که گذشت از حالت مبهوت در اومدم اومدم گوشیمو بزارم توی جیبم که یه صدای جیغی از توش در اومد گذاشتمش بغلم گوشم که یه صدایی از توش گفت:
خیلی رذلی به همین زودی منو یادت رفت؟؟
خیلی بیشعوری کصافط دخترباز بزار حداقل دو روز بگذره بعد بهم خیانت کن
خیلی پستی که با ابروم بازی کردی
با گریه ادامه داد:
اسم می زاری روم بعد خیانت می کنی؟؟
تو مردی؟؟تو اصلا بویی از انسانیت بردی؟؟؟
نمی فهمی ابروی یه دختر یعنی چی؟؟؟
چرا دبمو شکستی؟؟
چرا با ابروم بازی کردی؟؟؟
دیگه از همه مردا بریدم
از همتون خسته شدم
همتون خائنید
اون از سیاوش و کوشا و بهروز و حسین و فرهاد و... اینم از تو...
من تقریبا با داد:بابا تو دیگه کی هستی؟؟؟؟:shaking:
یه دفعه انگار گریه و همه چیزو از یاد برد با ناز و عشوه گفت:
اوا حالا چرا عصبانی می شی عزیزم منم دیگه......همونی که اونشب بهت زنگ زدم و اخرم اسمتو بهم نگفتیا...عزیزم به خودت مسلط باش اینجوری عصبانی بشی یه دفعه خدایی نکرده فشارت می زنه بالا یه بلایی سرت میاد دیگه نمی تونیم بچه دار بشیما خودت که می دونی من چقدر بچه دوس دارم لطفا به خاطر من به خودت مسلط باش
بعد یه دفعه انگار یادش اومد عصبانه جیغ زد:موضوعو عوض نکن پسره ی سنگ دل عوضی
چطور دلت اومد با من اینکارو بکنی؟؟؟؟
چطور...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هیچی دیگه دیدم قطع کنم سنگین ترم...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یه رب ساعت بعد تلفنم زنگ خورد هنوز نگفته بودم الو از اون طرف خط یه صدایی اومد که می گفت:
اوا عزیزم به نظرم گوشیت اشکال داره هی وسط حرفات قطع می شه نمی زاره بفهمم داشتی چی می گفتی
راستی عشقم بازم یادت رفت اسمتو بهم بگیا...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هیچی دیگه بقیشو درست یادم نیست ولی وقتی رو تخت بیمارستان بیدار شدم بهم گفتن باید خسارت دیواری که با سر رفتم داخلش رو بدم
مثل اینکه دیوار بتنی مدرسه دخترونه کنار پارک بوده که زدم داغونش کردم:megusta::megusta:
3
ماجرای سوم
یه روزی با دوستام قرار گذاشته بودیم بریم بیرون
محل قرارمون توی پایانه اتوبوس بود
من یه 20 دقه ای زودتر رسیدم و رفتم روی صندلی های پایانه بشینم که دیدم همه ی صندلیا پره به جز یکی که کنار یه دختریه
هیچی دیگه از سر اجبار رفتم نشستم روی همون صندلیه
اقا تا من نشستم دختره زل زد بهم
یکی نبود بهش بگه اخه لامصب تو از پشت اون دماغ من صورتمو می بینی که زل زدی؟؟:fuuthatshi:
بعد به فکرم رسید نکنه به همون دماغم زل زده:SweetJesus:
هیچی دیگه خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین که یه دفعه یه صدای جیغ جیغویی از ناکجا آباد در اومد گفت راستی نمایشگاه کتاب هست توی گلستان
منم شک زده دور و برم رو نگاه کردم که ببینم صدا از کجا میاد
خلاصه بگم بعد از اینکه تو جیبامو چک کردم ببینم صدا از اونجا نباشه:ExcitedTroll::ExcitedTroll: یادم به همین دختره افتاد نگاش کردم دیدم داره بهم لبخند می زنه
بعد ادامه داد من به هرکس می رسم درموردش می گم چون هیچ جایی تبلیغشو نزده و مردم نمی فهمن منم شانسی یه پوسترشو دیدم برای همین به همه می گم که بدونن و....((228))((228))
یعد از یه بیست دقه ای که همه حرفاشو زد(والا همش یه معنی می داد:megusta:)
گفتم بله می دونم دارم می رم همون جا الان منتظر دوستامم:troll:
اقا تا من اینو گفتم یه دفعه نیشش باز شد گفت اره من خودم بچه ی گلستانم اون روز داشتم می رفتم....
من(مونده بودم اینایی که می گه چه ربطی به من داره:hmmm:)
و اون هنوز داست ادامه می داد:
اره دیگه بابام بهم گفت دختربابا مربا بده بابا منم مربا دادم بابا اخه می دونی می گن کسی که مربا نده باباش شوور گیرش نمیاد....
من(کی ماجرا رسید به باباش؟؟؟)
ادامه می داد:
منم می دونی که از این دخترام که...:derpina:
من(من می دونم؟؟؟خدا وکیلی؟؟؟:suspicious:)
و ادامه می داد:
اره دیگه برای همین دلم نمیاد بزارم مردا از کسی مثل من محروم بشن برای همین مربا دادم بابام....:newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear:(مریدان در حال خشتک دریدن)
من(همه ی اینایی که گفت دلیل مربا دادن به باباش بود؟؟خدا وکیلی؟؟)
و هنوز ادامه می داد:
اره دیگه عزیزم حالا کی می خوای با خانوادم اشنا بشی؟؟؟:derpina:
من::cerealguyspitting:مـــــــــــن؟؟؟:Milk:
دور و اطرافمو یه نگاه کردم هیشکی جز خودم ندیدم
همین دیگه تموم شد:troll:
چیه؟؟چرا اینجوری بهم نگاه می کنید؟؟؟:ExcitedTroll:
تا به حال پایان سورئالیسم پسا اخر زمانی ندیدید؟؟؟:ExcitedTroll::ExcitedTroll:
جدی ندیدید؟؟؟
منم ندیدم
اگر دیدی به منم بگید برم ببینم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
از اونجایی که من خیلی بخشندم ادامشو می گم:fuuthatshi:
هیچی اقا همون لحظه که می خواستم حرف بزنم گوشیم زنگ خورد
گوشی رو برداشتم بابام از اون وره خط گفت:
کدوم گورستونی هستی خشتکو؟؟؟:troll:
من:بابا این چه طرز حرف زدنه؟؟؟:why:پایانه اتوبوسم
بابام:حرف نباشه تو چرا هنوز توی پایانه ای؟؟یه ساعت پیش باید می رسیدی نمایشگاه
من:cerealguyspitting::Milk:بابا من چهل دقه پیش از خونه راه افتادم چجوری باید بیست دقه قبل از راه افتادن میرسیدم نمایشگاه؟؟:why::why:
بابام داشت می گفت رو حرف من...
که یه دفعه دختر کنار دستیم جفت پا پرید وسط سرشو کرد تو گوشی بلند بلند گفت سلام پدرجان خوبید؟؟؟
من:cerealguyspitting::cerealguyspitting:(یا ابلفـــــــــــرض بدبدخت شدم این از کجا پیدا شد دیگه؟؟)
بابام:چـــــــــــــــــی؟؟؟؟؟؟ممــــــــــــــــــد؟؟؟؟؟ این صدای کی بــــــــــــــــــود؟؟
من: به جون ....
دختره:پدرجان من مچول خاتون هستم همونی که پسرتون عاشقش شده
من ((206))((206))((206))((206))((206))(وقتی اسمشو گفت):Milk::Milk::Milk:(وقتی ادامه داد)
بابام:....
هیچی بابام اینقدر خندید که پوکید برای همین نمی تونست حرف بزنه
منم دیدم شانس اوردم سریع قطع کردم
تا اومدم طرف دختره یه چیزی بهش بگم دوباره تلفنم زنگ خورد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چیه؟؟به شما چه من با پشت تلفن چی گفتم؟؟:letsdothis:
عجب دوره زمونه ای شده ها مردم به مکالمه های خصوصی دیگرون هم کار دارن
بعد پرو پرو خیره هم می شن تو چشای آدم
واقعا زشته((127))((127))
برید خجالت بکشید:Facepalm::Facepalm:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یعنی اگر من اینقدر دل رحم نبودم شما چکار می کردید؟؟؟:troll:
هیچی دیگه گوشی رو برداشتم صدای یه دختری از پشت خط اومد:
سلااااااااااام عزیزم من برگشتم خوبــــــــــــی جوجوی من؟؟
من:cerealguyspitting::Milk::wtfisthat:(این دیگه کیه؟؟)
من:ببخشید شما؟؟؟
دختر پشت خط:
اوا تو باز منو یادت رفت؟؟
بابا من همونم که اون شب زنگ زدم بعد تو یه دل نه صد دل عاشقم شدی
منلعنتی تو هنوزم زنده ای؟؟؟
دختر بغل دستیم یه سیلی نخشکیده خوابیوند تو گوشم بعدم با چشمای پر از اشک زل زد بهم گفت لعنت بهت این بود جواب اعتماد من؟؟؟
این بود اون حرفای عاشقانت؟؟
این بود اون وعده و وعیدا؟؟؟
جواب اعتماد من به تو این بود؟؟؟
دلمو شوکوندی
الان دلم شکسته خورده شیشه هاش رفته تو قلبم
خیلی پستی
من:مگه دل و قلب یکی نیستن؟؟پس چجوری خورده شیشه های دلت رفته تو قلبت؟؟:ConflictingEmotions
دختره اینو که شنید همچین با کیفش کوبید تو صورتم که این شکلی شدم:ghdgir:
دختره ی بی جنبه ی عقده ای خب مگه دروغ گفتم؟؟؟:why::why:
دختره ول کرد رفت منم تا اومدم یه نفس راحت بکشم یه صدای جییییغ بلندی شنیدم
یا ابلفرض باز چی شده؟؟
نگاه کردم دیدم صدا از تو گوشیم میاد
دختره از پشت گوشی داد زد:
خیلی پستی خائن کثیف این بار دومیه که بهم خیانت می کنی
من
هیچی دیگه طاقتم تموم شد قبل اینکه حرف دیگه ای بزنه قطع کردم
یه نفس عمیق کشیدم و بلند گفتم آخیـــــــــــش
بعد رومو برگردوندم دیدم یه سی نفری زل زدن به من:Milk::Milk::Milk::Milk::Milk::Milk:(دقیقا همینجوری)
یکی از دخترا:برو بمیر پسره ی دختر باز لندهور خائن:f7u12f:
بعدم ول کرد رفت بقیه دخترا هم دنبالش
یکی از پسرا با نیش باز:بابا دمت گرم چطوری مخ می زنی به ما هم یاد بده:fuuthatshi::fuuthatshi:
من
پسرا:troll::troll:
دخترا:f7u12f:
دختر تلفنیه
بابام
مخابرات:Milk::Milk::Milk:
خدا:ExcitedTroll::ExcitedTroll::ExcitedTroll:(خودم تو کف خلقت خودم موندم:ExcitedTroll::ExcitedTroll:)
مریدان:newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
درینگ درینگ درینگ:troll::troll:
من:بعله بفرمایید؟؟؟
_ سلام عزیزم واااای بازم یادت رفت اسمتو بهم بگی...
پ.ن:یه مقدار از هر سه تای ماجراها واقعی بود ولی بیشترش از تراوشات ذهنی فسیل میباشد
امدم با خاطره ی دیگری از فسیل النمیر کبیر(اعظم الخشتکه)
این خاطره یکمی مدلش متفاوته و خیلی هم خنده دار نیست
چیه؟؟؟همش که نباید بخندید یکمم درس بگیرید
اقا یه روز توی پارک نشسته بودم و در بحر تفکر شنا می نمودم((3))
یه دفعه یه دختری نمی دونم از کجا پیداش شد نشست بغل دست من((225))
عجیبی ماجرا این بود که دختره کلا روسری نداشت((105))((119))
یه ارایش غلیظی هم کرده بود که دومی نداشت.ابرو های برداشته،مژه مصنوعی،سرخ اب سفید اب کرده با رژ لب صورتی((3)) موهاشم دم اسبی
از شک اولیه که دراومدم به شنا کردن خودم ادامه دادم
یه دو دقه گذشت به سمت من خم شد گفت ببخشید ساعت چنده
به ثانیه نکشید یه دختری جلوی من سبز شد با کیفش چنان محکم زد در گوشم که کیفه پاره شد.:troll:
منم مبهوت و متعجب با دهن باز خیره شدم به دختره که دهن باز کرد و گفت خیلی پستی نامرد همزمان با من با یه دختر دیگم قرار گذاشتی؟؟؟
من: ((105))((105))((105))((105))
دختره: منو بگو که اون همه عشقمو نثارت کردم
من::Milk::Milk:
دختره:ازت متنفرم احمد دیگه هیچوقت به من زنگ نزن بعدم همون جا رو زمین نشست و شروع کرد به ابغوره گیری
منم با تعجب پرسیدم: احمد؟؟احمد کیه؟؟؟:why:
دختره سرشو بالا کرد که همون موقع دختری که بغل دستم نشسته بود دهن باز کرد گفت: اوا نسترن عزیزم من احمدم
دختره:f7u12f::ghdgir:
من:cerealguyspitting::wtfisthat:
نیمکت:ExcitedTroll::ExcitedTroll:
درختای پارک:85642_efand:
رژ لب پسره:troll:
خدا:Milk:(واقعا پسره؟؟؟؟)(اینو من افریدم؟؟؟؟؟؟)
مریدان در حال خشتک دریدن:newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear:
روی فسیل از خیابانی گذر می کرد که صدای جیغ و دادی بشنید
به سرعت به سمت صدا رفت کهدر کوچه ای تنگ و تاریک سه مرد قمه به دست و قوی هیکل را بدید که بر سر دختری ریخته اند و می خواهند او را خفت کنن
پس فسیل به شتاب به سوی آن ها رفت و نعره براورد
سپس در سه حرکت سه مرد را ضربه فنی بفرمود و دخترک را نجات داد((60)):ExcitedTroll:
سپس
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هیچی دیگه حالا دیگه دختره ول نمی کرد
چسبیده بود به کمربند من و سرشو کرده بود توی کمرم بهم اویزون بود دنبالم میومد ول کنم نبود
تا رسیدم خونه کلی ادم دیدم که با تعجب نگام می کنن و با داد و فریاد فرار می کنن اخر نفهمیدم چی شد ولی شنیدم توی شهر یه موجود عجیب دیدن که شبیه ادم بود ولی یه بدن همراه دوتا پا از تو کمرش زده بود بیرون :megusta::fuuthatshi:
هیچی دیگه اخرش مجبور شدم دختره رو با بیل از خودم جدا کنم:fuuthatshi::ExcitedTroll:
نامردا فسیل اومده دیگه یادی از ما نمی کنید؟
.
.
.
.
.
.
.
علی عزراییل هنگام دیدن این تاپیک
آورده اند
روزی فسیل ( هخشتکه و پاره و خشتک به دهان ) در میان جمعی از مریدان بنشسته بود..ناگاه تیلفوونش بزنگید : آهای عقشم؟؟ کدوم گوری؟؟ مگه نگفتی منو میبری خرید؟؟
فسیل کف بر زمین و کف کرده از این سخن ناگاه خشتک درید به دار دوزخ شتافت
خبر ها حاکی از آن است که از ترس این دخت هنوز بست در قبر بنشسته و بیرون نمی آید..
مریدان پس از دیدن این عجب تعجب ها نمودند و خشتک ها دو به دو دریدند و بر منتهای سرعت خویش به قعر بیابان شنا نمودندندیی
خب اومدم که یکی دیگه از ماجراهم رو براتون بگم
اقا یه روز بنده تازه رفته بودم بخوابم که تلفنم زنگ زد
جواب دادم الو بفرمایید
صدای نفس از اون ور خط اومد بعد قطع کرد
جلل خالق مردم چشون شده...
همین دیگه
.
.
.
چیه توقع داشتید برات رمان بنویسم؟؟
همینم از سرتون زیاده
بعله.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
حالا چون گناه دارید ادامشو می گم
اس دادم به شماره که ببخشید شما؟؟؟
یه چند دقه گذشته بود گرم خواب شده بودم که صدای گوشیم دراومد
جواب داده بود وای خیلی ببخشید اقا اشتباه گرفتم
بو بردم دختره بهش گفتم دخترم نترس نفس عمیق بکش نترس باشه؟؟نمی خوام بخورمت.اروم
جواب داد واقعا ببخشید و یه چنتا چرت و پرت دیگه که داشت اوج ترسشو نشون می داد
بهش گفتم دخترم نترس من شمارتو پاک می کنم خوبه؟؟؟اروم باش کاریت ندارم فقط یه نصیحتی برات دارم
هیچوقت اینجوری جلوی پسرا ترسیده جلوه نکن
هرچی بیشتر بترسی مزاحما بیشتر می تازونن
جواب داد واقعا ممنون خیلی ممنون بله چشم
گفتم خوبه پس دیگه نترس من الان شمارتو از لیست تماس هام پاک می کنم پیامکت رو هم پاک می کنم تو هم اروم باش باشه؟؟
گفت باشه خیلی ممنون خیلی لطف کردید حتما یادم می مونه
هیچی دیگه خدافظی کردم اونم رفت
چیه توقع داشتید پایان هیجان انگیز داشته باشه؟؟؟؟
مشکل خودتونه همینه که هست
موضوع داستان اجتماعی بود نه جنایی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خواستم ناکام از دنیا نرید
اقا پنج دقه گذشت دیگه داشت خوابم می برد که یکی زنگ زد
فحشا اومده بود تا نوک زبونم که جلوشو گرفتم
جواب دادم بله بفرمایید
یه دختری با ناز گفت ببخشید اسمتون رو نگفتید
گفتم عذرمیخوام ولی شما؟؟؟
گفت واااااا من همون دختریم که دو دقه پیش داشتید باهاش لاس می زدید دیگه
من((105))((105))((105)) هااااااااا؟؟؟ببخشید خانوم اشتباه گرفتید
خندید گفت اره اشتباه گرفته بودم ولی بعد فهمیدم درست گرفتم
من هنوزم: ((105))((105))((105))((105))((105)) ببخشید من واقعا به جا نمی یارم با اجازه اگر کاری ندارید...
پرید وسط حرفم و گفت:اوا چقدر حافظت کمه بابا همونیم که چند دقه پیش داشتی نصیحتش می کردی دیگه
من هنوز هم: ((105))((105))((105))((105))((105))((105)) شما همونی هستی که مثل چی از من که پسر بودم ترسیده بودی؟؟؟
یه خنده ی پر عشوه کرد و گفت اره ولی خب من اون موقع نمی شناختمت عزیزم
من:یعنی الان منو شناختی؟؟؟:suspicious:
دختره:خب اونقدری که نیاز بود شناختم عزیزم
من:ما الان بیشتر از 10 دقه نیست اشنا شدیم و فقط دو سه دقه هست داریم حرف می زنیم:Milk::Facepalm:
دختره با یکم لحن جدی تر:اههه انگار مشکل داریا خوشت نمیاد؟؟
من:معلومه که خوشم نمی یاد یه دختری ساعت یک بعد نصفه شب سه بار متوالی از خواب بپرونتم بعدم بهم تهمت بزنه و با ناز هی بهم بگه عزیزم عزیزم اونم درحالی که من ده دقه هست فهمیدم همچین دختری هم زاده شده:ffff:
دختره:خاک بر سر بیشعور بی لیاقتت کنن
بعد با بغض ادامه داد:خیلی بی لیاقتی حیف من که عشق و علاقم و نثار تو کردم
غرورم و زیر پا به خاطر تو له کردم و اینقدر بهت محبت کردم
من::cerealguyspitting::ghdgir:همه این کارا رو توی همین چن دقه انجام دادی؟؟؟:Milk::Milk:
دختره:برو بمیر کصافط
من((105))
مخابرات:megusta:
گوشی موبایلم:happyforeveralone:
خدا ((211))((211))( این دختره رو من افریده بودم؟؟؟؟دمم گرم بابا)
دختره:ExcitedTroll::ExcitedTroll:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پنج دقه بعد
گوشی زنگ می خوره ور می دارم یکی از پشت خط می گه راستی اسمتو نگفتی عزیزم
من::newspaperguytear::unhappy::f7u12::ffff::shaking::shaking:
مریدان درحال خشتک دریدن::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear:
وای پسر این اخریه ته خنده بود
ای وای مردم
محمد حسین واقعیته یا خودت ساختی؟
اگه واقعیته حرفی ندارم بزنم ولی اگه خودت ساختی دمت گرم
ذهن خلاقی داری
خخخخخخخخخخخخخ
@sir m.h.e 68594 گفته:
وای پسر این اخریه ته خنده بود
ای وای مردم
محمد حسین واقعیته یا خودت ساختی؟
اگه واقعیته حرفی ندارم بزنم ولی اگه خودت ساختی دمت گرم
ذهن خلاقی داری
خخخخخخخخخخخخخ
خخخخخخخخ فقط تا اونجاش که با دختره خدافظی می کنم واقعی بود بقیش رو خودم ساخته بودم
ولی بعد از اینکه اون دختره خدافظی کرد چند دقه گذشت چشام گرم شده بود که یه دختر دیگه ای زنگ زد
هیچی دیگه اینقدر اون شب خفن بود که حتی یادم نمیاد چی به اون دختر جدیده گفتم
اینایی که اینجا گفتم دیگه واقعی بود
اونوقت هی بگو من ریگی به کفشم نیست.
@smhmma 68595 گفته:
خخخخخخخخ فقط تا اونجاش که با دختره خدافظی می کنم واقعی بود بقیش رو خودم ساخته بودم
ولی بعد از اینکه اون دختره خدافظی کرد چند دقه گذشت چشام گرم شده بود که یه دختر دیگه ای زنگ زد
هیچی دیگه اینقدر اون شب خفن بود که حتی یادم نمیاد چی به اون دختر جدیده گفتم
اینایی که اینجا گفتم دیگه واقعی بود
یادت نمیاد بابا بزرگ
اینجاست که صداقتت کل شخصیتت رو برد زیر سوال
زبونش لال زبونش لال کور بشه اگ درست گفته باشم یه وقت تو صحبتات ریگ می گی به کفش نداشتی ( البته یادت نمیاد وگرنه می گفتی نه :دی )
@HORUS 68598 گفته:
یادت نمیاد بابا بزرگ
اینجاست که صداقتت کل شخصیتت رو برد زیر سوال
زبونش لال زبونش لال کور بشه اگ درست گفته باشم یه وقت تو صحبتات ریگ می گی به کفش نداشتی ( البته یادت نمیاد وگرنه می گفتی نه :دی )
نیازی به یاد داشتن ندارم خودمو می شناسم می دونم هیچ چیز بدی نگفتم
بابا من اون موقع اینقدر خوابم میومد که اگر فحش و بد بیراه بهش نداده باشم هنر کردم
خیلی از دختران مانند کش لقمه هستند
هرچه آن ها را بکشی کش می آیند ولی ادم را ول نمی کنند
(التجربیات الفسیلی ، جلد 13 ، باب المزاحمهَ ، صفحه ی 43)
کتابی از فسیل و خاطر خواهان
اطلاعات بدست آمده حاکی از این است که فسیل کتابی را شروع کرده بنویسد که در مورد او و خاطرخواهان هست.
آمار نشان می دهد که حدود خیلی میلیون آدم در این کتاب استفاده شده اند که بعضاً دارای نام هستند :دی
طبق گفته ی وی هنوز نیمی از کتاب تمام نشده . اما اون صفحه ی خیلی هزارم کتاب است :دی
وی خاطر نشان کرد که تا اخر دنیا تمامش خواهد کرد.
بنده محمد پنیر هستم ، واحد اعضامیه فسیل نیوز ، زندگی پیشتاز :دی
آورده اند روزي فسيل همراه مريدان و كافران بازي جرات حقيقت نشسته كرد همي!
پس از درگيري هاي بسيار باده چرخيدندي و چرخيدندي و سرانجام ايسته كردي! روي باده به سمت يكي از كافران، مهراد، بودندي و ته باده به سوي...
.
.
.
.
.
.
.
فسيل!
مريدان سكته كردندي و كافران به پايكوبي پرداخته كردند همي!
كافران مشورت كردندي و مهراد رو به فسيل گفته كردي: برو از مخابرات هيستوري تماست را بگير و بيار!
فسيل داشتن گوشي را منكر شدندي و همي سخناني بس در معايب و مضرات گوشي فرموندندي و مريدان گوشي هاي اپل ٦ خود را از وسط پاره كردندي و روح استيو جابز را شاد كردندي!
كافران پافشاري كردندي و طي توطئه اي حمزه با موتور به به مخابرات رفته كردي و ليست را از مخابرات گرفتندي!
سپس جلوي چشم مريدان با تك تك ليست تماس گرفتندي و مريدان از شنيدن صداي دختران يكي پس از ديگري همي چونان سكته كردندي كه به بيابان نرسيده در افق محو شدندي!!!
در تاريخ ويلدورانت مملكت پايونيريان جلد٣٠٠ در باب فسيل و مريدان آورده اند كه در طول كل تاريخ بشريت و دايناسوريت و مگسيت هرگز چنين هجمي از كلمات عسيسم، عجقم، خوجلم، ماي لاو و غيره در يك مجلس شنيده نشده بيد!
باقي ماجرا، به زودي!
كتاب الحقايق، بخش اول...
فسیل را گفتند عامل جذابیت تو در چیست؟
وی گفت:« کمال همنشین در من اثر کرد»
مریدان از این سخن تعجب کردند و گفتند:« مگر تو با چه کسی نشست و برخواست کرده ای؟»
فسیل که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت:« نام او شیخ مراد بای بای است.»
مریدان با شنیدن اسم شیخ مراد خشتک خود را تا یقه ی اسکی خود بریدند و خودزنان به سمت کویر کالاهاری رفتند.
آورده اند که روزی شيخ فسیل (علیه رحمه) به همراه مریدان در چت باکس بودندی!
یکی از مریدان از شیخ پرسید:فسیلا!چرا شما هر چه گویید بن نشوید اما اگر ما کلمه ای بر زبان آوریم بلافاصله بن میشویم؟
شیخ فرمود:چون که من همی رییس پلیس میباشم و بن و این چیز ها روی من اثر نمیکند!
ناگهان مریدان سر به بیابان گذارده و نعره ها زدند!!!
اورده اند که
روزی فسیل در بینی جمعی از چت باکسیان خاطره تعریف کردندی و دهان ان ها را مانند غار میکردندی
در همین بین عزراییل وارد شدندی و پس از عرض سلام گفتندی
ای شیخ به ن
من بیاموز تا خاطر خواه پیداکردندی و دوباره تایپکم را رو اوردندی
فسیل تبسم کنان گفتندی
فرزندم این امر بسی دشوار است
سال ها کار و تلاش باعث شدندی تا من به این مرتبه برسندی اما برای این که دلت نشکند
نکته ای به تو می گویندی که اگر درک کنی عاقلان را اشارتی کافیست
مریدان و عزراییل گوش ها تیز کردندی آماده شدندی که تا مانند گرگی که گوسفندی را گرفتندی نکته را بگیرندی
فسیل دهنش را باز کردندی تا نکته ای بگویندی که دختری زیبا رو و جذاب وارد شدندی و بوسه ای بر گونه ی او گذاشتندی و او را کشان کشان از باکس خارج کردندی
فسیل نیز که مانند لبو شدندی زیر لب گفتندی عجیجم چرا الان اومدندی ؟ و همراه او رفتندی
باکسیان از شدت زیبایی دختر و رفتارش با فسیل خشتک ها دریدندی و مثل مریدان عزراییل به بیابان رفتندی
عزراییل نیز.که هم ضایه شده بود هم در زیبایی دختر مانده بودندی اشتباها خود را از ۹۵ جهت بن کردندی
( خاطرات چت باکسیان /باب مدیران/صفحه ی ۱۲۹۴۵)
طبق اخرین اخبار فسیل فرموده است که ماجرا های عزارئیل بس جالب و دلنواز است . اما ماجرا های من جای خود دارد ((72))
هم اکنون به گزارشی که خودم تهیه کردم گوش فرا خواهیم داد ( چیزه ینی می خونیم دیه :دی )
با عرض سلام درود بر تمامی بینندگان، کاربران، خشتک دریدگان و خشتک دوختگان عزیز .
سلام بر تمام اونایی که سر به بیابان، کویر، جنگل، اون دنیا، اونور دنیا و ..... گذاشته اند. سلام بر فسیل و عزرائیل که ماجراهایشان گل سر سبد انجمن است :دی
طبق اخباری که چندی پیش به دست ما رسید کتاب فسیل در حال تمام شدن است و منتظریم که او در پایان تابستان نود و چهار یک کتاب کامل از خود و خاطر خواهان بیرون بدهد اما موضوع صحبت ما کتاب نیست. ((72))
اصن راجب خاطرخواهان هم نیست.
حالا که اینطور شد اصن راجب فسیل هم هست ((72))
فسیلی که هم اکنون کمبود شور و هیجان در مورد او و خاطر خواهایش را حس نکرده . ((119)) البته شاید خیلیای دیگه هم حس نکردند اما از اونجایی که ما احساسات خیلی خیلی خیلی خیلی قوی داریم اینو حس کردیم. به مدت بیست و دو ساعت و سی دقیقه هیچ مطلبی مشاهد نشده و ما تصمیم گرفتیم در مورد این موضوع تحقیق کنیم و به نتایج جالبی هم رسیده ایم.
طبق تحقیق ما ملت تجمع جلوی عزارئیل و از او و داستان هایش می گویند.
همین باعث شد که فسیل کتابش را کنسل کند. ( گفتم راجب کتاب نی اما سورپرایز بود دیه :دی بعله فسیل کتاب رو در صفحه ی خیلی میلیونم و خیلی خرده ای کنسل کرد اما قول داد که داستان هایی برگزیده از کتابش را در اختیار ما بگذارد )
فسیل در این باره می گوید که هیچ انگیزه ای برای ادامه ندارد وقتی مردم بهش انگیزه ای نمی دهند ((119))
از طرفی از عزارئیل انتظار می رود که او کتابی را شروع و در صفحه ی خیلی میلیونیم کنسل کند تا از فسیل عقب نماند.
فسیل در مورد رقابتش با عزرائیل اضافه کرد : « من از همان اولش هم میلی به رقابت نداشتم و هم اکنون هم کنار نمی کشم :دی بلکه خیلی کمتر از مطالبم می گویم و میدان را برای رقیب و دوست خوبم عزی ( در بعضی موارد عضی هم یاد شده :دی )
خالی می کنم باشد که موفق باشد. »
خوب بیندگان، شنوندگان ، خوانندگان ، کاربران ، مهمانان ، خشتک دریدگان و خشتک دوختگان عزیز به نظر شما عایا این وقایاع طبیعی هستند ؟ عایا فسیل دلیل دیگری برای خالی کردن میدان داشته است ؟ عایا علیرضا کتابی را شروع و در صفحه ی
خیلی میلیونیم کنسل می کند ؟ عایا عزرائیل جوابی برای این کار فسیل می دهد ؟ عایا با کنار رفتن فسیل ، فسیل نیوز باقی می ماند ؟ اگر می ماند چه کسی حقوقمان را پرداخت می کند ؟ ((72)) برای اخبار بیشتر به دبلیو دبلیو دات فسیل نیوز توی زندگی پیشتاز دات کام مراجعه فرمایید. و ما را با نظرات و تعریفات و مخصوصا تمجیدات خود خوشحال کنید. تا خبری دیگر بدرود.
آآ..... عاقا.... دیدی چی شد ؟ یادم رفت خودم رو معرفی کنم ((72))
خب اشکال نداره الان می گم.
من محمد پنیر هستم اینجا زندگی پیشتاز ..... واحد مرکزی فسیل نیوز ((72))
خب اومدم با یه ماجرای دیگه
یه بار رفته بودم پارک روی یه نیکتی نشسته بودم تو گوشه پارک
در تفکرات عمیق بودم((62)) که یه دختری از جلوم رد شد و بهم چشمک زد
من یه نگاهی بهش کردم و سری به تاسف تکون دادم دوباره رفتم تو فکر((62))((62))
یه دو دقه گذشت دوباره دختره از جلوم رد شد ایندفعه یه چشمکی زد که ادم کور هم می دید
زیر لب دعا کردم همه بیمارای مغزی شفای عاجل پیدا کنن و دوباره وارد تفکرات عمیق شدم که این دفعه از جلوم رد شد و با دوتا چشم چشمک زد جوری که کل صورتش توی هم جمع شد
دیدم نه انگار وضع خرابه یه پولی درنظرگرفتم براش صدقه بدم بلکه حالش خوب بشه((211))
دوباره در تفکرات عمیق بودم و چشمامو بسته بودم دیدم یه سایه ای افتاده روم
هیچی دیگه چشم باز کردم دیدم دختره وایستاده جلوم و دستشو گرفته جلو
دلم سوخت
دست کردم توی جیبم یه پونصدی در اوردم گذاشتم کف دستش
گفتم:اخییییی اشکال نداره ایشالا خوب می شی:troll:
دیدم چهرش قرمز شد بعد یه دفعه لبخند اومد روی صورتش
می خواستم دوباره برم در تفکرات عمیق که دیدم نشست کنار دستم
نه بابا این از رو برو نیست
اومد نزدیک که بهم بچسبه یه دفعه گوشیم زنگ خورد
یه انگشت اوردم بالا که یعنی صبر کن یه دقه تلفنو جواب بدم بعد به بقیه ماجرا می پردازیم:thumbsup:
جواب دادم الو؟؟؟
از اون طرف یه دختری گفت:وااااااااااای عزیزم دلم برات یه ذره شده خوفی عشقم؟؟؟
من:ها؟؟؟؟؟؟؟((105))
دختر پشت خطی:اووووووخی اینقدر هیجان زده شدی زبونت بند اومد؟؟؟
من:ها؟؟شما؟؟؟((105))((105))
تا دختره اومد بهم جواب بده اون یکی دختره شترررررق یکی خوابوند تو گوشم((69))
مات و مبهوت نگاه دختره کردم که با چشمای گریون جیغ جیغ می کرد و می گفت خیلی بیشعوری کصافط دخترباز بزار حداقل 5 دقه بگذره بعد بهم خیانت کن
خیلی پستی که با ابروم بازی کردی
اسم می زاری روم بعد خیانت می کنی؟؟
تو مردی؟؟تو اصلا بویی از انسانیت بردی؟؟؟
نمی فهمی ابروی یه دختر یعنی چی؟؟؟
چرا دبمو شکستی؟؟
چرا با ابروم بازی کردی؟؟؟
دیگه از همه مردا بریدم
از همتون خسته شدم
همتون خائنید
اون از احسان و علی و خشیار و هادی و مهراد و امیر و اترین و شروین و ساسان و...(این لیست ادامه دارد) اینم از تو:Milk::Milk::Facepalm::Facepalm:
برو دیگه نمی خوام ببینمت
دیگه نمی تونی خرم کنی و دلمو بدست بیاری
دیگه ازت بریدم
بعدم بلند شد رفت
من:Milk::Milk::Milk:
دختره:troll::troll:
مریدان:newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear:
نگهبان پارک:cerealguyspitting:
چمنای پارک:SpiderpMan:
نیمکت:fuuthatshi:
درخت کنار دستم:happyforeveralone::happyforeveralone:
خشتکم:ExcitedTroll::ExcitedTroll::ExcitedTroll::ExcitedTroll::ExcitedTroll:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یه چن ثانیه که گذشت از حالت مبهوت در اومدم اومدم گوشیمو بزارم توی جیبم که یه صدای جیغی از توش در اومد گذاشتمش بغلم گوشم که یه صدایی از توش گفت:
خیلی رذلی به همین زودی منو یادت رفت؟؟
خیلی بیشعوری کصافط دخترباز بزار حداقل دو روز بگذره بعد بهم خیانت کن
خیلی پستی که با ابروم بازی کردی
با گریه ادامه داد:
اسم می زاری روم بعد خیانت می کنی؟؟
تو مردی؟؟تو اصلا بویی از انسانیت بردی؟؟؟
نمی فهمی ابروی یه دختر یعنی چی؟؟؟
چرا دبمو شکستی؟؟
چرا با ابروم بازی کردی؟؟؟
دیگه از همه مردا بریدم
از همتون خسته شدم
همتون خائنید
اون از سیاوش و کوشا و بهروز و حسین و فرهاد و... اینم از تو...
من تقریبا با داد:بابا تو دیگه کی هستی؟؟؟؟:shaking:
یه دفعه انگار گریه و همه چیزو از یاد برد با ناز و عشوه گفت:
اوا حالا چرا عصبانی می شی عزیزم منم دیگه......همونی که اونشب بهت زنگ زدم و اخرم اسمتو بهم نگفتیا...عزیزم به خودت مسلط باش اینجوری عصبانی بشی یه دفعه خدایی نکرده فشارت می زنه بالا یه بلایی سرت میاد دیگه نمی تونیم بچه دار بشیما خودت که می دونی من چقدر بچه دوس دارم لطفا به خاطر من به خودت مسلط باش
بعد یه دفعه انگار یادش اومد عصبانه جیغ زد:موضوعو عوض نکن پسره ی سنگ دل عوضی
چطور دلت اومد با من اینکارو بکنی؟؟؟؟
چطور...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هیچی دیگه دیدم قطع کنم سنگین ترم...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یه رب ساعت بعد تلفنم زنگ خورد هنوز نگفته بودم الو از اون طرف خط یه صدایی اومد که می گفت:
اوا عزیزم به نظرم گوشیت اشکال داره هی وسط حرفات قطع می شه نمی زاره بفهمم داشتی چی می گفتی
راستی عشقم بازم یادت رفت اسمتو بهم بگیا...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هیچی دیگه بقیشو درست یادم نیست ولی وقتی رو تخت بیمارستان بیدار شدم بهم گفتن باید خسارت دیواری که با سر رفتم داخلش رو بدم
مثل اینکه دیوار بتنی مدرسه دخترونه کنار پارک بوده که زدم داغونش کردم:megusta::megusta:
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
نظرتون رو با پیغام بازدید کنندگان بهم بگید درموردش
اها راستی یادم رفت بگم این داستان ادامه دارد
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
یعنی خدا شاهده اگر بیشتر از داستان قبلی لایک نخوره دیگه عمرا بنویسم
بعله
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دو به شکم این تاپیک رو ادامه بدم یا نه