Header Background day #11
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

تابلو

17 ارسال‌
16 کاربران
60 Reactions
1,725 نمایش‌
ابریشم
(@harir-silk)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 637
شروع کننده موضوع  

مارا چشمانش را بست،جنگل بزرگی راتصور کرد،پر از درخت های خزه بسته.سنجابی به سرعت از درختی بالا میرفت،آهویی با چشم های درشت و ترسیده به او خیره شده بود و هر لحظه امکان داشت از جا بجهد و فرار کند. کف جنگل با خزه نرم شده بود واز لابلای خزه ها گل های کوچک آبی روشن بیرون زده بود...گل های فراموشم مکن.هر از چند گاهی یک گل پامچال کوچک و صورتی دیده می شد و مثل جرقه ای از لذت ناب بر دل می نشست.از بین شاخه ها تکه هایی از آسمان نمایان بود،آسمان آبی سیر سیر سیر...

چشمانش را باز کرد.به بوم روبرویش خیره شد و شروع به نقاشی کرد.هرچه قدر که بوم روبه رویش پرتر میشد،او از درون خالی تر میشد.قلمو با ضربه هایی محکم بر بوم می نشست و به پایان خودش نزدیک میشد...از پنجره به بیرو نگاه کرد.خورشید در حال غروب بود و این نشان میداد که 24 ساعت بدون وقفه درحال نقاشی بوده و این چیز عجیبی نبود.هروقت که یک نقاشی را شروع می کرد تا پایانش نمیتوانست قلمو را زمین بگذارد.تقریبا تمام شده بود و تنها چشمان آهو باقی مانده بود.احساس میکرد جانی در تنش نمانده،خیلی خسته بود خیلی!آهو تمام شد.

قلمو بر زمین افتاد.

اتاق خالی بود.باد با شدت به پنجره می کوبید.

احساس می کرد در فضا معلق است،احساس سبکی عجیبی داشت.سعی کرد با نگاه کردن به اطرافش بفهمد کجاست ولی اطرافش همه چیز ناآشنا بود.ساختمان هایی بلند در کنار درختانی قطور و بلند،پیاده رویی از علف،گل هایی که از همه جا به بیرون سرک می کشیدند.حیوانات،به آرامی در کنارانسان ها راه می رفتند و هیچکدام نسبت به حضور انسان واکنشی شان نمی دادند.حتی حیوانات وحشی نیز با وقار تمام قدم می زدند.هر از چندگاهی انسانی می ایستاد و ببری عظیم الجثه را نوازش می کرد و یا خرگوشی خود را به گرگی نزدیک می کرد و با بازیگوشی سعی در جلب توجه او داشت.به نظر می رسید جنگل با شهر ترکیب شده و هیچ انسان یا حیوانی قصد شکار گونه ای دیگر را ندارد.احساس می کرد در رویا به سر میبرد...هرلحظه سرش سنگین تر می شد و در آخر چشمانش بسته شد.

چشمانش را باز کرد.

رنگ

تابلو

صدای بوق ماشین ها.

اشکی از چشمانش چکید.


   
mis_reihane، tajik-mahsa، wizard girl و 21 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
narges.o
(@narges-o)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 196
 

خیلی ازاینکه داستانتو بانقاشی وتخیل اوردی جلو خوشم اومد........

حستوکاملاگرفتم......اخرش منم میخاستم گریه کنم!!!حیف.....

ممنون


   
فسیل، shery، StormBringer و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
azam
 azam
(@azam)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1027
 

خیلی خیلی قشنگ بود. مرسی.

منتظر داستانای بعدیت هستم. :دی:دی

قلم خیلی قشنگی داری!


   
فسیل، StormBringer و ابریشم واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
StormBringer
(@thunder)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 2246
 

تو نوشتت کاملا احساس موج می زد و واقعا خیلی قشنگ نوشته بودی

بهت تبریک می گم بابت قلم زیبات

در انتظار داستان‌های دیگت هستم.


   
ehsanihani302، azam و ابریشم واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Mina
 Mina
(@mina-r)
Reputable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 336
 

بسیار عالی بود

تخیل خیلی خوبی داشت

فقط یکم مبهم بود

منتظر داستانای بعدیت هستم

موفق باشی((48))


   
shery، ابریشم و StormBringer واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
shery
(@shery)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 514
 
اگه اجازه بدی خودم داستانتو عزیزم برا این بخش تگ میکنم

داستان های خود را صوتی کنید !

عالی بود ممنون ازت ......((201))


   
ابریشم، ehsanihani302 و dark-lord واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Hermion
(@hermion)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3125
 

توصیفاتت رو به شدت دوست داشتم

خیلی قشنگ احساساتو مکتوب میکنی

از قسمت اولش مطلقا نمی تونم ایرادی بگیرم ولی بخش دوم یکم به نظرم مبهم بود

منتظر داستانای دیگت هستم

قلمت مانا ((201))


   
ابریشم و shery واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Dark Lord
(@dark-lord)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 83
 

خوب مشخصا خاصیت نوشته های تو تو احساسیه که بهشون میدی، تبریک میگم، واقعا با احساس مینویسی! و همین مهمه... هر چند فکر کنم نام نوشته رو ترجحا بذاریم روش بهتر باشه... چراکه خاصیت های یک داستان رو من نمی بینم.(((به دل نگیر من کلا یکم تو این مورد سختگیرم وگرنه کارت عاولی)))

تنها مشکل میدونی چیه؟ نگارش... تو اون یکی هم گفتم بعد علاعم نگارشی فاصله بذار... البته همچین مهم هم نیست شاید،خخخخخ

از این چیزپیزایی که میگم بگذریم... خوب مینویسی... آفرین، تشویق...


   
ehsanihani302، ابریشم و shery واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
alietesamy
(@alietesamy)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 343
 

از معدود داستان هایی بود که به دلم نشست

باید بگم قلم قدرت مندی داری و خیلی خوب توانسته بودی توصیف کنی

تمام چیز هایی که نقاش میدید رو تونستم تصور کنم

احساست به خوبی در کارت موج می زد

فقط یه سوال نسبتا ساده دارم و اونم اینه که چرا مارا?اسم شخصیتت بود،اما اسم نیز به خوبی در داستان جای گرفته بود.

منتظر دیگر کارهای خارق العادت هستم

موفق و ''پیشتاز'' باشی


   
ehsanihani302 و ابریشم واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
فسیل
(@smhmma)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3077
 

بسیار جالب و زیبا با توصیفات جالب:)

تنها یه نکته اینکه علایم نگارشی رو کامل رعایت کنی بسیار عالی می شه و اینکه مثلا وسط داستان آورده بودی:

24 ساعت

یه داستان بسیار پر احساس و جالب نوشتی ولی یکدفعه وسطش از اعداد ارقام استفاده کردی

این حداقل منو یکمی از فضای داستان دور می کنه و باعث میشه مثل یه خالی باشه در یک چهره ی زیبا و جذاب

می شد به جای 24 ساعت بگی همه روز یا تمام روز یا...

:) البته این اندیشه ی منه شاید درست نباشه و فقط منو از فضای داستان اندکی دور کنه:)

درکل بسیار خوب بود واقعا زیبا نوشتی ممنون ازت:) بازم بنویس:)


   
tajik-mahsa، ehsanihani302، ابریشم و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Samara
(@samara)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 297
 

ا این که همون داستانی ک من دارم صوتی میکنمه :|

قوه تخیلت واقعا فوق العادس!!

عالی نوشتی

من از این مدل نوشتن خوشم میااد


   
ابریشم واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
ariana21
(@ariana21)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 126
 

عالی بود

قوه ی تخیل بالایی داری

اخرش یکم غم انگیز بود((121))

منتظر داستان بعدیت هستیم دوست عزیز


   
ابریشم واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Reen magystic
(@reen-magystic)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 421
 

توصیفاتت خوب بود، گیر نمیکرد و میشد سریع خوند و فهمید.

منم با اوون 24 ساعت موافقم. به متنت نمیخوره.

خیلی هم ممنون((3))


   
ابریشم واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
wizard girl
(@wizard-girl)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 697
 

داستان زیبایی بود

حس غرق شدن تو رنگ ها و نقای ر القا میکرد

انگار با رنک ها و تابلو یکی شده باشی

قلم زیبا داری و یکم کار کنی رونتر میشه

در کل آورررررررریییییییییییییین


   
ابریشم واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
ابریشم
(@harir-silk)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 637
شروع کننده موضوع  

@narges.o 89988 گفته:

خیلی ازاینکه داستانتو بانقاشی وتخیل اوردی جلو خوشم اومد........

حستوکاملاگرفتم......اخرش منم میخاستم گریه کنم!!!حیف.....

ممنون

خوشحالم خوشت اومد:)

@azam 89994 گفته:

خیلی خیلی قشنگ بود. مرسی.

منتظر داستانای بعدیت هستم. :دی:دی

قلم خیلی قشنگی داری!

تشکر! خوشحالم خوشت اومد:)

@ThundeR 90002 گفته:

تو نوشتت کاملا احساس موج می زد و واقعا خیلی قشنگ نوشته بودی

بهت تبریک می گم بابت قلم زیبات

در انتظار داستان‌های دیگت هستم.

باعث افتخاره که تو خوشت اومد، ممنون:)

@Mina.r 90005 گفته:

بسیار عالی بود

تخیل خیلی خوبی داشت

فقط یکم مبهم بود

منتظر داستانای بعدیت هستم

موفق باشی((48))

ابهام دوست دارم! ممنون:)

@shery 90014 گفته:

اگه اجازه بدی خودم داستانتو عزیزم برا این بخش تگ میکنم

داستان های خود را صوتی کنید !

عالی بود ممنون ازت ......((201))

خوشحالم خوشت اومد:)

@Hermion 90016 گفته:

توصیفاتت رو به شدت دوست داشتم

خیلی قشنگ احساساتو مکتوب میکنی

از قسمت اولش مطلقا نمی تونم ایرادی بگیرم ولی بخش دوم یکم به نظرم مبهم بود

منتظر داستانای دیگت هستم

قلمت مانا ((201))

خیلی خیلی ممنون:)

@Dark Lord 90028 گفته:

خوب مشخصا خاصیت نوشته های تو تو احساسیه که بهشون میدی، تبریک میگم، واقعا با احساس مینویسی! و همین مهمه... هر چند فکر کنم نام نوشته رو ترجحا بذاریم روش بهتر باشه... چراکه خاصیت های یک داستان رو من نمی بینم.(((به دل نگیر من کلا یکم تو این مورد سختگیرم وگرنه کارت عاولی)))

تنها مشکل میدونی چیه؟ نگارش... تو اون یکی هم گفتم بعد علاعم نگارشی فاصله بذار... البته همچین مهم هم نیست شاید،خخخخخ

از این چیزپیزایی که میگم بگذریم... خوب مینویسی... آفرین، تشویق...

شاید حق با تو باشه علی... داستان نشه بهش گفت. ممنونم بابت نظر خوبت:)

@س.ع.الف 90051 گفته:

از معدود داستان هایی بود که به دلم نشست

باید بگم قلم قدرت مندی داری و خیلی خوب توانسته بودی توصیف کنی

تمام چیز هایی که نقاش میدید رو تونستم تصور کنم

احساست به خوبی در کارت موج می زد

فقط یه سوال نسبتا ساده دارم و اونم اینه که چرا مارا?اسم شخصیتت بود،اما اسم نیز به خوبی در داستان جای گرفته بود.

منتظر دیگر کارهای خارق العادت هستم

موفق و ''پیشتاز'' باشی

خوشحالم دوست داشتی!! تشکر:)

@smhmma 90063 گفته:

بسیار جالب و زیبا با توصیفات جالب:)

تنها یه نکته اینکه علایم نگارشی رو کامل رعایت کنی بسیار عالی می شه و اینکه مثلا وسط داستان آورده بودی:

یه داستان بسیار پر احساس و جالب نوشتی ولی یکدفعه وسطش از اعداد ارقام استفاده کردی

این حداقل منو یکمی از فضای داستان دور می کنه و باعث میشه مثل یه خالی باشه در یک چهره ی زیبا و جذاب

می شد به جای 24 ساعت بگی همه روز یا تمام روز یا...

:) البته این اندیشه ی منه شاید درست نباشه و فقط منو از فضای داستان اندکی دور کنه:)

درکل بسیار خوب بود واقعا زیبا نوشتی ممنون ازت:) بازم بنویس:)

ممنونم:) بله شاید یه ویرایش کوچیک لازم داشت. یه تاپیک یه جایی زده بودن درباره استفاده از اعداد در داستان ها. یکی از نکاتش این بود که اعدادی که و بینش داره رو حروفی بنویسین، تک عددی ها رو عددی بنویسین. مثلا اینجا باید می گفتم بیست و چهار ساعت یا به قول تو یک روز.

ممنون از نظرت:)

@Samara 90067 گفته:

ا این که همون داستانی ک من دارم صوتی میکنمه :|

قوه تخیلت واقعا فوق العادس!!

عالی نوشتی

من از این مدل نوشتن خوشم میااد

تشکر!!! :)

@- tina - 90270 گفته:

عالی بود

قوه ی تخیل بالایی داری

اخرش یکم غم انگیز بود((121))

منتظر داستان بعدیت هستیم دوست عزیز

ممنونم:)

@Magystic Reen 90280 گفته:

توصیفاتت خوب بود، گیر نمیکرد و میشد سریع خوند و فهمید.

منم با اوون 24 ساعت موافقم. به متنت نمیخوره.

خیلی هم ممنون((3))

من از شما ممنون!

@wizard girl 90373 گفته:

داستان زیبایی بود

حس غرق شدن تو رنگ ها و نقای ر القا میکرد

انگار با رنک ها و تابلو یکی شده باشی

قلم زیبا داری و یکم کار کنی رونتر میشه

در کل آورررررررریییییییییییییین

خوشحالم خوشت اومده عزیزم! مرسی بابت نظر:)


   
Mina و Azi واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
صفحه 1 / 2
اشتراک: