Header Background day #08
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

بد شانس و خر شانس

18 ارسال‌
12 کاربران
76 Reactions
2,086 نمایش‌
nepton
(@nepton)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 731
شروع کننده موضوع  

قسمت اول مجموعه بد شانس و خر شانس برای اولین بار در سایت پایونیر گروپ منتشر شد اما قسمت های بعدی آن به دلایلی چاپ نشد از این به بعد می توانید داستان های این مجموعخ را از همین سایت دنبال کنید

بدشانس و خرشانس

این داستان:

شرکت

امروز خیلی خوشحالم قراره برای یک مصاحبه ی کاری به یکی از شرکت های بزرگ برم

بهترین کت و شلوارم رو می پوشم ولی.... اینکه چروکه....

باید بدم مامانم اتوش کنه .... ولی مامانم که همراه خلم رفته خرید....

چی کار کنم؟؟؟

کاری نداره خودم انجامش می دم...

اتو رو می زنم به برق...

صبر می کنم تا اتو داغ شه...

صبر می کنم....

و باز هم صبر می کنم....

پس چرا داغ نمی شه؟؟؟؟

چراغ رو روشن می کنم... همون طور که حدس می زدم کلا برق رفته...

شانس ما رو باش!

می رم توی آشپزخونه یه چیزی بخورم...

یه مقدار نون و پنیر این هم از غذای شاهانه ی ما...

می رم قوطی پنیر رو توی یخچال بگذارم که می بینم داره کار می کنه...

خوشحال و خندان می رم سراغ اتو ولی...

موقع بیرون اومدن از اتاق اتو رو گذاشته بودم روی کنم و...

حالا داره ازش دود بلند می شه...

اینم از شانس نحس منه دیگه...

بعد از کلی اسرار و التماس کت برادرم رو ازش قرض می کنم ولی گفته حتما باید همراهم بیاد...

منم قبول کردم چاره ی دیگه ای هم دارم؟؟؟

بالاخره به به سمت شرکت حرکت می کنیم و خدا رو شکر بدون هیچ مشکلی می رسیم...

به دلم افتاده توی مصاحبه قبول می شم...

به منشی می گم برای مصاحبه اومدم اون هم می گه که روی صندلی منتظر باشیم...

من و برادرم روی صندلی می نشینیم و منتظر می شویم...

بعد از کلی انتطار خسته می شوم و تصمیم می گیرم برای رفع خستگی به دستشویی شرکت مراجعه کنم و ببینم چند مرده حلاجه...

پدر م همیشه می گفت اگه می خوای بدونی طرفت چه جور آدمیه برو دستشویی خونش رو ببین...

وقتی می خوام از دستشویی بیام بیرون هر کاری می کنم باز نمی شه...

بخشکی شانس...

بعد از کلی تلاش در رو باز می کنم.

چه عجب...

به سمت منشی می رم و می پرسم نوبتم نشده؟

اون هم با تعجب می پرسه مگه شما نرفتی تو؟؟؟؟

من! کی؟؟؟؟ من که دستشویی بودم...

در همین لحظه در دفتر مدیر باز می شود مدیر و برادرم در حالی که می خندند بیرون می آیند...

مدیر رو به منشی می گه: بقیه رو بفرست برن فرد مورد نیازمون رو استخدام کردیم... آقای خر شانس.

برادرم بعد از کلی تعارف تیکه پاره کردن با مدیر ازش خداحافظی می کنه و به سمت من میاد...

با عصبانیت ازش می پرسم تو اونجا چی کار می کردی؟؟؟؟

میگه صدات زدن نبودی گفتم شاید نوبتت سوخت بشه پس به جات رفتم تو و استخدام شدم...

و ادامه می ده ما که یه چیزی شدیم تو به فکر خودت باش که تنها بیکار خوانواده ای ...

اینقدر علاف و بی کار نگرد ... آبرومون رو توی کل فامیل بردی....

در اون لحظه دلم می خواست خفش کنم...

به سمتش شیرجه می زنم که خفش کنم ولی....

در مسیر پایم به میز وسط اتاق گیر می کنه و دو ماه آزگار زمین گیر می شم.....

پایان


   
sinaghf، nemesis، adineh-2020 و 18 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
Ghazal
(@scarlet)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 180
 

من نه خر شانسم نه اینقد بد شانسم متعادل م ((231))


   
smajid324 و johnsnow واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
joojoo
(@joojoo)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 53
 

من خودم از اون بدشانس های درجه 1 هستم


   
پاسخنقل‌قول
nepton
(@nepton)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 731
شروع کننده موضوع  

اوالا سلام به همگی

دوما شما تا کی می خواهید با پا گذاشتن رو کمر داستان های من خودتون رو بالا بکشید و معروف شید؟؟؟؟

خر شانس و بد شانس دو شخصیت مستقل بوده و هرگونه ادعا نسبت به مالکیت آن ها پیگرد قانونی دارد..


   
azam و hermion واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
صفحه 2 / 2
اشتراک: