داستان دیگم، داستان با دیوها و ایزدهای زرتشت پیش میره!( دارم تبلیغ می کنم بخونینا) یه خورده بی نظم شد کل داستان، شایدم نظر خودمه!واقعا سخت بود نوشتنش ولی من نویسنده تواناییم و خیلی سعی کردم!( تف به ریا) ولی به هر حال یه جاهاییش مشکل داره ببخشید دیگه!
جان حمزه نظر بدین ایرادا رو بگین!
دو نفرم اذیت کردم سر نوشتن این داستان شرمنده هر جفتشون! @H.A.M.I.D @Raloga
شروع خیلی خوبی داشتی. نثر قوی و با ثباتی داشتی که تونستی تا آخر حفظش کنی. فقط به نظرم اون جذابیت و فضاسازی که در نیمه اول داستان داشتی رو نتونستی به همون شکل ادامه بدی.مثلا حس و فضای درماندگی مردم روستا قدرت می داد به داستان ولی به تدریج ضعیف شد. چند جایی که تنش داشت داستان مثل اون جایی که سیاوش وارد روستا می شد قوی بود، ولی بازم به نظرم بیشتر جا داشت از این موقعیتها درست کنی. با اینکه جزئیات درگیری ها بالا بود و نسبتا خوب پرداخته بودی ولی باز سریع و با دقت کمتری از روشون رد می شدم. یه جورایی شاید آخراش رو سریع تر و با پرداخت کمتر ادامه دادی.
یه فضاهاییش مثل مهمون خونه و انداختن کله ی اهریمن منو دقیقا یاد فیلم بیوولف مینداخت.
اینکه بخوای داستان بلندش کنی یا نه کاملا به خودت بستگس داره. یعنی اینکه ببینی این انگیزه و انرژی وجود داره برای خودت که این کارو بکنی یا نه. صرفا نظر منه ولی اگه بخوای داستان بلندش کنی یه کمی این اطلاعاتی که وارد داستان می شه رو کم کن یا حداقل غیر مستقیم تر و ماهرانه تر این کارو انجام بده، یعنی یه چیزی بیشتر از صرفا اوردن اسمشون و یا توضیحات کوتاه باشه.
من توی نوشته های خودم روی "فضا" یا اتمسفر، اون حس معنایی سعی می کردم بیشتر تاکید کنم تا داستان در بستر اون فضا قدرت بیشتری بگیره. البته این امر کاملا نسبیه و نمیشه گفت که یه داستان فضا داره و یکی دیگه نداره. ولی حس می کنم اگه بتونی روی فضاسازی بیشتر کار کنی به جاهای خوبی برسی (البته درسته که یکی از راههای فضاسازی توصیفه، ولی هر توصیفی هم منجر به فضاسازی نمیشه، منظورم اینه که درسته فضا بالاخره یه فیزیک و مادیتی داره، اما چیزی بالاتر از صرف ظاهر و شاید به نحوری باطن و روحش باشه)
در کل می تونم بگم داری پیشرفت می کنی و این محسوسه، همین روند نوشتن رو ادامه بدی و زمان و پرداخت بیشتری به خرج بدی خیلی بهتر هم می تونی بنویسی.
مرسی بابت داستان.
سو سو , نات ورى گود...هاو ا باوت ىو؟؟ خخخ داداش جان نظرم اىن بود خب((3))
@master 79710 گفته:
شروع خیلی خوبی داشتی. نثر قوی و با ثباتی داشتی که تونستی تا آخر حفظش کنی. فقط به نظرم اون جذابیت و فضاسازی که در نیمه اول داستان داشتی رو نتونستی به همون شکل ادامه بدی.مثلا حس و فضای درماندگی مردم روستا قدرت می داد به داستان ولی به تدریج ضعیف شد. چند جایی که تنش داشت داستان مثل اون جایی که سیاوش وارد روستا می شد قوی بود، ولی بازم به نظرم بیشتر جا داشت از این موقعیتها درست کنی. با اینکه جزئیات درگیری ها بالا بود و نسبتا خوب پرداخته بودی ولی باز سریع و با دقت کمتری از روشون رد می شدم. یه جورایی شاید آخراش رو سریع تر و با پرداخت کمتر ادامه دادی.
یه فضاهاییش مثل مهمون خونه و انداختن کله ی اهریمن منو دقیقا یاد فیلم بیوولف مینداخت.
اینکه بخوای داستان بلندش کنی یا نه کاملا به خودت بستگس داره. یعنی اینکه ببینی این انگیزه و انرژی وجود داره برای خودت که این کارو بکنی یا نه. صرفا نظر منه ولی اگه بخوای داستان بلندش کنی یه کمی این اطلاعاتی که وارد داستان می شه رو کم کن یا حداقل غیر مستقیم تر و ماهرانه تر این کارو انجام بده، یعنی یه چیزی بیشتر از صرفا اوردن اسمشون و یا توضیحات کوتاه باشه.
من توی نوشته های خودم روی "فضا" یا اتمسفر، اون حس معنایی سعی می کردم بیشتر تاکید کنم تا داستان در بستر اون فضا قدرت بیشتری بگیره. البته این امر کاملا نسبیه و نمیشه گفت که یه داستان فضا داره و یکی دیگه نداره. ولی حس می کنم اگه بتونی روی فضاسازی بیشتر کار کنی به جاهای خوبی برسی (البته درسته که یکی از راههای فضاسازی توصیفه، ولی هر توصیفی هم منجر به فضاسازی نمیشه، منظورم اینه که درسته فضا بالاخره یه فیزیک و مادیتی داره، اما چیزی بالاتر از صرف ظاهر و شاید به نحوری باطن و روحش باشه)
در کل می تونم بگم داری پیشرفت می کنی و این محسوسه، همین روند نوشتن رو ادامه بدی و زمان و پرداخت بیشتری به خرج بدی خیلی بهتر هم می تونی بنویسی.
مرسی بابت داستان.
بیوولف؟ کجای بیوولف؟ یه کم شبیه یه صحنه شده بود اره خودمم قبول دارم ولی یادم نبود کجا دیدمش! البته نمی دونم کجای بیوولف رو میگی!
در مورد فضاسازی نفهمیدم چی گفتی! توضیحات لطفا! (بچه پرورو ام دیگه!)
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
در مورد اوردن اطلاعات داخل متن خودم می دونم که اوردن فقط اسم ناجوره ولی مشکل اینجاست که هیچ اطلاعاتی در مورد ایزدها و دیو ها نمیشه پیدا کرد، تمام چیزی رو که می تونستم پیدا کنم داخل ویکی پیدیا بود و یه اسم و این کهدیو یا ایزد چیه بود! هر چیزی که بود داخل متن اوردم! مثلا تنها ایزدی که در موردش اطلاعات پیدا کردم تیشتر بود که به شکل اسب سفید یا گاو دیده می شده و اونم داخل متن اوردم! اگه یه نفر یه منبع نشونم بده در مورد ایزدها و دیوها خیلی خوب میشه!
مرسی بابابت نظر!
یاد بگیرین این طوری نظر میدن!( خخخخخخخخخ)
منم بیوولفو چند سال پیش دیدمش . منظورم بیشتر اون قسمتای مربوط به مهمونیاشون بود.
منظورم اصلا این نبود که اطلاعات ناقص یا کم بود. ممکنه تو 20 صفحه هم راجع به یه ایزد یا اهریمن مطلب خونده باشی یا اصلا خیلی کامل شناخت داشته باشی. منظور من نحوه ی وارد کردن اطلاعات داخل داستانه؛ اینکه چجوری بهشون شخصیت میدی و اینکه چجوری در داستان نقش ایفا می کنند. خواننده نباید اصلا اونارو در قالب "اطلاعات"ی حس کنه که از خارج وارد داستان شده باشن، باید جزوی از گوشت و پوست داستان شده باشن. می دونم کار آسونی نیست، ولی باید سعی کنی به این سمت حرکت کنی.
درباره ی فضا نمی دونم دیگه چی می تونم بگم، هر حرفی بزنم باز به نحوی همون حرفارو تکرار کردم.
@master 79849 گفته:
منم بیوولفو چند سال پیش دیدمش . منظورم بیشتر اون قسمتای مربوط به مهمونیاشون بود.
منظورم اصلا این نبود که اطلاعات ناقص یا کم بود. ممکنه تو 20 صفحه هم راجع به یه ایزد یا اهریمن مطلب خونده باشی یا اصلا خیلی کامل شناخت داشته باشی. منظور من نحوه ی وارد کردن اطلاعات داخل داستانه؛ اینکه چجوری بهشون شخصیت میدی و اینکه چجوری در داستان نقش ایفا می کنند. خواننده نباید اصلا اونارو در قالب "اطلاعات"ی حس کنه که از خارج وارد داستان شده باشن، باید جزوی از گوشت و پوست داستان شده باشن. می دونم کار آسونی نیست، ولی باید سعی کنی به این سمت حرکت کنی.
درباره ی فضا نمی دونم دیگه چی می تونم بگم، هر حرفی بزنم باز به نحوی همون حرفارو تکرار کردم.
الان گرفتم مطلبو! بزار فضاسازی رو در قالب پرسش و پاسخ بریم جلو هان!؟
مثلا گفتی توصیف می تونه باعث فضاسازی بشه ولی تنها راه نیست؟ خب راه دیگه ای من بلد نیستم!
یا گفتی هر توصیفی به فضاسازی ختم نمیشه، خب باید چجوری توصیف کنم؟
فعلا همینا را اگه دلت خواست جواب بده تا بعد! (خودم می دونم خیلی بچه بی ادبی شدم جدیدا! شرمنده)
قشنگ بود.می تونی این رو به یه داستان بلند تبدیل کنی ها.من واقعا خوشم اومد.
می دونم داستانم مالی نبود و چنگی به دل نمی زد ولی از بعد از کنکور( اولای ماه رمضون دو سه روز استراحت) شروع می کنم به نوشتن یک تک جلدی یا حداکثر یه دو جلدی با همین مضمون! شاید شخصیتا رو متفاوت بزارمو اینا ولی مضمون همینه!
به شدت نیازمند کمکم!
اطلاعات در مورد ایزدها و دیوها و هیولاها و ... ایران باستان!(خیلی نیازمندم)
در مورد چطور نثرمو بهتر کنم!
و هر چیزی که به نظرتون میرسه ممکنه مفید باشه که صد در صد مفیده!
مرسی همه!
محمد اون 17 صفحه ای که نا مرتب بود بعد نهایی تا اول ماه رمضون مرتب میکنم بهت میدم یه نگاه که کردم راجع به اینایی که تو داستان تو بود توضیح داده
سلام منم يه 30 صفحه اي نوشم به نظرت كال كنم بدم يا فصل فصل اسمشم در اعماق شب به دنبال مرگ مادر هست
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
نوشتم و كامل
@hana.asadi 80012 گفته:
محمد اون 17 صفحه ای که نا مرتب بود بعد نهایی تا اول ماه رمضون مرتب میکنم بهت میدم یه نگاه که کردم راجع به اینایی که تو داستان تو بود توضیح داده
مرسی!............
@Ajam 79918 گفته:
الان گرفتم مطلبو! بزار فضاسازی رو در قالب پرسش و پاسخ بریم جلو هان!؟
مثلا گفتی توصیف می تونه باعث فضاسازی بشه ولی تنها راه نیست؟ خب راه دیگه ای من بلد نیستم!
یا گفتی هر توصیفی به فضاسازی ختم نمیشه، خب باید چجوری توصیف کنم؟
فعلا همینا را اگه دلت خواست جواب بده تا بعد! (خودم می دونم خیلی بچه بی ادبی شدم جدیدا! شرمنده)
مثلا دیالوگ می تونه فضا خلق کنه. توی دیالوگها می تونه حس غم یا یاس به طور مستقیم یا غیر مستقیم وجود داشته باشه.
اعمال شخصیت ها و یا طرز فکر و احساساتشون (اگه نویسنده بهشون بپردازه) می تونه فضا خلق کنه.
منظورم اینه فضا صرفا از توصیفات فیزیکی حاصل نمی شه. تک تک عناصر داستان می تونن منجر به گسترش و تقویت فضا (منظورم فضای منحصر به فرد هر داستانه، هیچ دو داستانی یک فضا ندارن به نظرم، چون تک تک شخصیتها در حالت ایده آل روی فضا تاثیر می زارن، پس برای هر داستان فضا یکتا و مخصوص خودشه)
البته همون جور که گفتم وجود و عدم وجود فضا صفر و یکی نیست به نظرم و نسبیه، یعنی میشه گفت یک داستان فضای قوی تره داره نسبت به بقیه. پس توصیفات به عنوان یکی از راههای خلق فضا می تونن در کیفیتش موثر باشن. فرض کن خیلی ساده می خوام یک صندلی توی یک اتاق رو توصیف کنم. دو توصیف مختلف:
صندلی قهوه ای رنگ ساخته شده از چوپ بلوط گوشه ی اتاق قرار گرفته بود.
صندلی با رنگی کدر و از جنس چوپی سخت در گوشه ی اتاق به انزوا افتاده بود، گویا تحجر و تیره دلیش به تدریج او را به حاشیه کشانده بود.
حالا فرض کن این اتاق متعلق به شخصیتیه که دچار انزواست و به نوعی مطرود شده از جامعه، به جای اینکه بیای صریح بگی این یه همچین آدمیه، میای غیر مستقیم این حس رو القا می کنی، و از توصیف به عنوان یک ابزار ( نه صرفا هدف) کمک می گیری، در عین اینکه این توصیف دیگه صرفا جنبه ی مادی نداره، و به نوعی حامل یک جور بار معنایی و حسی میشه.
احتمالا خیلی خوب و مفهوم نتونستم توضیح بدم. شاید هم کاملا به سبک بستگی داره و لزومی نداره حرفام درست باشن، صرفا من این طور ترجیح میدم.
داداش داستانت خیلی توپ بود همین طوری ادامه بده ببینیم کتاب بعدیت چطوریه
سلام محمد جان.
من داستانتون رو خوندم اما نظر باقی دوستان رو هنوز مطالعه نکردم. پس اگه حرفام تکراریه عذر خواهی می کنم.
ابتدا بهتره به ستینگ کار بپردازیم.
دنیایی که شما ساختین دنیاییه اوستایی حدودا، دنیایی که همیشه دو قطب کاملا خیر و شر داره و به عبارتی قطب خاکستری ای این وسط وجود نداره. این بد نیست و من انتقادی به این ندارم. اتفاقا دنیای بومی رو دوست دارم و تبریک می گم بابت این موضوع.
اما موضوع اصلی و شاید ضعف کوچکی که من توی این دنیا سازی می بینم، عدم هماهنگی تخیلات نویسنده و تلاششه. نویسنده به وضوح تلاش داره خالق هستی رو خدای یگانه نشون بده و بگه تمام قدرت در دستان اونه. اما روال داستان این رو نمی گه، عملا این ایزدها هستن که قدرت ها او اعطا می کنن و می گیرن، به عبارتی قدرتی مستقل از خدا دارن و ما نمی بینیم که واسطه ی این قدرت ها باشن بلکه خودشون حامل و زاینده ی این قدرت هان. از نظر من این یه ناهماهنگی کوچیک ایجاد می کنه که به اصل داستان البته ضربه ای وارد نکرده.
اما موضوع بعدی پیرنگ داستان شماست:
پیرینگ یا طرح داستانتون به شدت ساده است، و باید بگم طرح های ساده بیشتر به درد ایده برای داستان های بلند می خورن، چرا که توی حجم زیا داستان بلند می شه این ایده ها رو پیچ و تاب داد و گسترش. اما برای داستان کوتاه عموما ایده ها باید قوی باشن. ایده ی داستان شما این بود که بنا به دلیلی دیو زاده ها ظاهر می شن، نمایندگان ایزدان با اون ها مبارزه می کنن و در نهایت باز انسان ها پیروز می شن، ایده کاملا مناسبه برای یه داستان بلند اما نه داستان کوتاه.
حالا جدا از این موضوع باید بگم که سیاوش اومده کمک، و دیوهای خیلی ضعیف رو می کشه ما می دونیم نریمان هم قدرتمنده، شاید ضعیفه اما داناست و قدرتمند تر از مردم عادی، چرا برای شکار اون موجود ضعیف خود نریمان دست به کار نمی شه؟ البته ایراد منطقی نداشت داستان، و این خیلی خوبه.
موضوع بعدی قلمتونه. من به شدت از قدرت قلمتون لذت بردم، توی این سایت عملا دوستان زیادی رو دیدم که بلدن از کلمات چطور استفاده کنن، من شما رو یه جایی بین صدر نشین های این لیست قرار می دم، این خیلی خوبه که نثرتون روون و جذابه. من تبریک می گم.
در نهایت اگه بخوام نظر کلیم رو بگم. باید بگم داستانتون خیلی خوب بود و من نمی دونم توی مسابقات شرکتش دادین؟ مثلا مسابقه ی افسانه ها یا ....؟ اگه نه که یه دستی به سر و روش بکشین و با دست کاری پیرنگ و قدرتمند تر کردنش شرکتش بدین.
و در اخر بگم تنها یه جای داستان بود که من رو پرت کرد از فضا و حسش بیرون، و اونم شعار ایشتر بود در مور آب رو درست مصرف کنید. خیلی شعاری بود و جز این مورد داستان رو به شدت دوست داشتم و ازش لذت بردم.
دست شما درد نکنه و امیدوارم زودتر داستان بعدیتونم بخونم.
در پناه حق.
@Ajam 79181 گفته:
داستان دیگم، داستان با دیوها و ایزدهای زرتشت پیش میره!( دارم تبلیغ می کنم بخونینا) یه خورده بی نظم شد کل داستان، شایدم نظر خودمه!واقعا سخت بود نوشتنش ولی من نویسنده تواناییم و خیلی سعی کردم!( تف به ریا) ولی به هر حال یه جاهاییش مشکل داره ببخشید دیگه!
جان حمزه نظر بدین ایرادا رو بگین!
دو نفرم اذیت کردم سر نوشتن این داستان شرمنده هر جفتشون!
منظورم از داستان کوتاه داستانای 1صفحه ای بود!این (نمیدونم چه اسمی براش بزارم!خخخخ) طولانیه !ولی بزار همه رو بخونم چشم تک تک میام نظر میدم
ولی از چیزی که تو داستانات خوشم میاد اینه به اسطوره های ایرانی توجه ات زیاده. اینکارتوخیلی دوست دارم.خداقوت نویستده خوش قلم