Header Background day #27
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

بینوایان جلد چهارم (ترانه و حماسه)

1 ارسال‌
1 کاربران
3 Reactions
940 نمایش‌
Samara
(@samara)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 297
شروع کننده موضوع  
118efa481225bae00094f115769b507f.jpg

دفتر اول، «ورقی چند ازتاریخ»، از بخش چهارم با عنوان «ماجرای عاشقانه خیابان پلومه (۳۱) و حماسه خیابان سن دنی (۳۲)»، نوعی پانورامای سیاسی فرانسه در سالهای ۱۸۳۱-۱۸۳۲ است. هوگو در این دفتر نظر سیاسی ثاقب ویژه­ای از خود نشان می­دهد که تیزبینی پیامبرگونه­ای است. دفتر دوم به اپونین (۳۳)، دختر اعجاب­انگیز تناردیه، اختصاص دارد که فساد و شرف انسانی در وجودش فراهم آمده و رشته پیوند میان چهره­های داستانی گوناگون است؛ نویسنده به مناسبت زندانی شدن تناردیه و همدستانش، ما را به دنیای زندانها که تصویر نسبتاً گیرایی از آن رسم می­کند، درمی­آورد. سپس، خواننده به خانه عجیب و غریب و مرموز خیابان پلومه وارد می‌شود که ژان والژان و کوزت در آن سکونت دارند. ماریوس در باغ لوکزامبورگ کوزت را همراه مردی که می­پندارد پدر اوست ملاقات می­کند و به یک نظر به وی دل می­بازد. در این عشق، آزرم و حرمت با آتشین­ترین احساسات درآمیخته است. ویکتورهوگو در این مقام با رغبت تمام بر سر این ماجرای عاشقانه بارد و خودپرداخته درنگ می­کند. لیکن رویدادها به شتاب، یکی از پی دیگری، فرا می­رسند: تناردیه، با همدستی بی­خبرانه پسرش، گاوروش، که پدر به زحمت او را بازمی­شناسد، از زندان می­گریزد. ماریوس از پدربزرگ خود، ژیلنورمان، اجازه می­خواهد که با کوزت ازدواج کند و در پاسخ جز سخنان تلخ نمی­شنود و پا به فرار می­نهد؛ در حالی که پیرمرد، درعین نومیدی، بیهویده می­کوشد تا او را بازخواند. ژان والژان، که دل آسوده نیست، عوض کردن مسکن خود را مفید می­شمارد و از این­رو کوزت غیبش می­زند. لیکن ماجراهایی که برای چهره­های داستانی پیش می­آید جنبه فرعی پیدا می­کند، و قهرمان واقعی رمان اکنون مردم شورشی پاریس­اند. این شورش، که از دیرباز مقدمات آن فراهم و برای آن تلاش شده است، به مناسبت برگزاری مراسم تدفین ژنرال لامارک برپا می­شود. هوگو، پس از اظهارنظرهایی چند درباره خلق و روحیه انقلابی پاریس که اندکی پر آب و تاب ولی جوانمردانه است، با موشکافی تمام تابلو کاملی از بلوا رقم می­زند. سنگرها گویی از خاک برمی­دمند؛ از دکانها سلاح و مردان جازم و منضبط بیرون می­آیند. در سنگر کوچه «لوم آرمه» (۳۴) (مرد مسلح)، نزدیک خیابان سن­دنی، چهره­هایی که به دیده هوگو از همه مقبول­ترند یکدیگر را بازمی­یابند و باهم دوستی و برادری دارند. اینان عبارتند از: آنژوالرس با دار و دسته­اش و گاوروش؛ اندکی بعد، ماریوس، که هم بر اثر نومیدی ناشی از گم کردن کوزت و هم به انگیزه عواطف جمهوری­خواهانه­اش، که آن را میراث مقدس پدر می­شمارد، به آنجا کشانیده می­شود؛ سرانجام، ژان والژان که چون به عشق کوزت پی می­برد، دلشکسته می­شود و با این همه مصمم است که ایثارگرانه استقلال این دختر را به او ارزانی دارد. هوگو در بازسازی این بلوا، که آن را به صورت حماسه­ای وصف می­کند، استادانه لحنی بس شریف و والا می­یابد که مایه ایمانی آن خواننده را جلب می­کند. وی، در این مقام، گزارشگری ستودنی جلوه می­نماید که می­تواند توده­ها را بهتر از افراد وصف کند و اعمال را بهتر از عواطف مجسم سازد.


   
azam، ehsanihani302 و StormBringer واکنش نشان دادند
نقل‌قول
اشتراک: