دفتر اول، «ورقی چند ازتاریخ»، از بخش چهارم با عنوان «ماجرای عاشقانه خیابان پلومه (۳۱) و حماسه خیابان سن دنی (۳۲)»، نوعی پانورامای سیاسی فرانسه در سالهای ۱۸۳۱-۱۸۳۲ است. هوگو در این دفتر نظر سیاسی ثاقب ویژهای از خود نشان میدهد که تیزبینی پیامبرگونهای است. دفتر دوم به اپونین (۳۳)، دختر اعجابانگیز تناردیه، اختصاص دارد که فساد و شرف انسانی در وجودش فراهم آمده و رشته پیوند میان چهرههای داستانی گوناگون است؛ نویسنده به مناسبت زندانی شدن تناردیه و همدستانش، ما را به دنیای زندانها که تصویر نسبتاً گیرایی از آن رسم میکند، درمیآورد. سپس، خواننده به خانه عجیب و غریب و مرموز خیابان پلومه وارد میشود که ژان والژان و کوزت در آن سکونت دارند. ماریوس در باغ لوکزامبورگ کوزت را همراه مردی که میپندارد پدر اوست ملاقات میکند و به یک نظر به وی دل میبازد. در این عشق، آزرم و حرمت با آتشینترین احساسات درآمیخته است. ویکتورهوگو در این مقام با رغبت تمام بر سر این ماجرای عاشقانه بارد و خودپرداخته درنگ میکند. لیکن رویدادها به شتاب، یکی از پی دیگری، فرا میرسند: تناردیه، با همدستی بیخبرانه پسرش، گاوروش، که پدر به زحمت او را بازمیشناسد، از زندان میگریزد. ماریوس از پدربزرگ خود، ژیلنورمان، اجازه میخواهد که با کوزت ازدواج کند و در پاسخ جز سخنان تلخ نمیشنود و پا به فرار مینهد؛ در حالی که پیرمرد، درعین نومیدی، بیهویده میکوشد تا او را بازخواند. ژان والژان، که دل آسوده نیست، عوض کردن مسکن خود را مفید میشمارد و از اینرو کوزت غیبش میزند. لیکن ماجراهایی که برای چهرههای داستانی پیش میآید جنبه فرعی پیدا میکند، و قهرمان واقعی رمان اکنون مردم شورشی پاریساند. این شورش، که از دیرباز مقدمات آن فراهم و برای آن تلاش شده است، به مناسبت برگزاری مراسم تدفین ژنرال لامارک برپا میشود. هوگو، پس از اظهارنظرهایی چند درباره خلق و روحیه انقلابی پاریس که اندکی پر آب و تاب ولی جوانمردانه است، با موشکافی تمام تابلو کاملی از بلوا رقم میزند. سنگرها گویی از خاک برمیدمند؛ از دکانها سلاح و مردان جازم و منضبط بیرون میآیند. در سنگر کوچه «لوم آرمه» (۳۴) (مرد مسلح)، نزدیک خیابان سندنی، چهرههایی که به دیده هوگو از همه مقبولترند یکدیگر را بازمییابند و باهم دوستی و برادری دارند. اینان عبارتند از: آنژوالرس با دار و دستهاش و گاوروش؛ اندکی بعد، ماریوس، که هم بر اثر نومیدی ناشی از گم کردن کوزت و هم به انگیزه عواطف جمهوریخواهانهاش، که آن را میراث مقدس پدر میشمارد، به آنجا کشانیده میشود؛ سرانجام، ژان والژان که چون به عشق کوزت پی میبرد، دلشکسته میشود و با این همه مصمم است که ایثارگرانه استقلال این دختر را به او ارزانی دارد. هوگو در بازسازی این بلوا، که آن را به صورت حماسهای وصف میکند، استادانه لحنی بس شریف و والا مییابد که مایه ایمانی آن خواننده را جلب میکند. وی، در این مقام، گزارشگری ستودنی جلوه مینماید که میتواند تودهها را بهتر از افراد وصف کند و اعمال را بهتر از عواطف مجسم سازد.