Header Background day #27
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

صاعقه عشق (Ajam)

5 ارسال‌
3 کاربران
7 Reactions
6,548 نمایش‌
sheyton.divane
(@sheyton-divane)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 2544
شروع کننده موضوع  

سلام

بعد از باز هم مدتها یه چیزی نوشتم (دقیقا یه چیزی) صرفا یه متنه کانلا متفاوت با هر چیزی که تا حالا نوشتم....شاید یه نمه بوی متنای اینستاگرام و تلگرامو گرفته....میدونم ناقصه...کمه...ضعیفه و غیره و غیره....ولی خوشحال میشم نظرتونو بخونم

دو سال پیش بود، ترم سه دانشگاه، خام بودم و سرد و گرم نچشیده. قاطی هزار

توی مزخرف یکنواختی زندگیم نشده بودم. بلند پرواز بودم، آرزو داشتم دنیا

رو عوض کنم، تبدیلش کنم به یه جای بهتر. سر همین رویاها حسابی قاطی تشکلا

و انجمنای دانشگاه بودم، از این دفتر به اون دفتر، از سر و کله زدن با

این مسئول به سر کله زدن با فلان طرح. از این سخنرانی به فلان همایش. یه

جوری کار میکردم که انگار اگه یه لحظه بشینم و به زندگی خودم برسم کره

زمین از چرخ زدن دور خودش دس برمی داره. خلاصه کنم... با بچه های کلاس یه

نشریه زدیم، ماهنامه سخن؛ اینقدر برام عزیز بود که میگفتم سخن دخترمه،

هنوزم دوس دارم اسم دخترمو بزارم سخن. چی شد و چجوری شدو کار ندارم،

اولین جلسه رسمی که برای نشریه تشکیل دادیم یکی از فوق العاده ترین

اتفاقای زندگیمو رقم زد. کلاس 606، دانشکده توانبخشی، پنج نفر بودیم؛ سه

تا دختر و دو تا پسر. بی تجربه ترین گروه ممکن بودیم. هیچ کدوم سابقه کار

توی نشریه نداشتیم، هیچ کدوم طراحی نشریه بلد نبودیم، حتی یه ویراستاری

ساده ام ازمون بر نمیومد.

ولی من سر یه کوچولو مثلا نویسندگی و چهارتا کتاب خوندن و دم خور بودن با

چندتا نویسنده و ویراستار و امثالهم با اعتماد به نفس شروع کردم طرح دادن

و سناریو چیدن. کل نشریمون قرار بود یه برگه a3 باشه، ساده ساده، یه

جورایی به روزنامه میگفت دس خوش، ولی من همین جور طرح میدادم و حرف

میزدم، هر چی در مورد یه نشریه میدونستم و نمیدونستمو داشتم بلغور می

کردم. کم کم نطق بقیه بچهام باز شد، نمه نمه صداشون رفت بالا و با ذوق

اولین کار گروهی دانشجوییمون بلند بلند و بدون هدف فانتزیامونو می بافتیم

به هم.

داشتم طرح پیشنهادیم برا صفحه آرایی نشریه رو پای تخته می کشیدم که یهو

یکی از دخترا پا شد اومد کنارم وایساد و شروع کرد حرف زدن. عصبانی بود که

چرا ماژیکو با دست پاک می کنی؟ اولین بار بود اینقدر نزدیکم وایمیستاد،

اصلا اولین بار بود میدیدمش! چقدر خوشگل بود!

یهو تمام طرح و حرفامو یادم رفت، قلبم شروع کرد تاپ و تاپ کوبیدن به قفسه

سینم. اونم همین جور داشت حرف میزد و طرح میداد، با اون صدای زیرش بلند

بلند جیغ میزد. من که اصلا نمیشنیدم چی میگه، اصلا هیچی نمیشنیدم. فقط یه

صدا از اون ته تهای وجودم، شاید عمیق ترین لایه های مغزم، اونجا که هنوز

برا هیچ دانشمندی کشف نشده و هنوز معمای لاینحل نروساینسه، قوی، بم و

مردونه، مثل صدای یه پیرمرد که داره با خودش حرف میزنه گفت:

- این دختره چقدر خوبه.

یهو برگشتم سر کلاس، توی جلسه، هنوز داشت جیغ جیغ میکرد، با اون چشای

تیرش زل زده بود بهم. نمیدونم اون روز مژه های بلندشو دیدم یا بعدا ولی

همون روز دیدم چجوری صاعقه عشق آدمو خشک میکنه...


   
ariana21 و mis_reihane واکنش نشان دادند
نقل‌قول
MIS_REIHANE
(@mis_reihane)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 431
 

واقعا متفاوت بود!با هرچی که تا الان خونده بودیم ازت!دست مریزاد این مدلیشم خوبه به نظرم.

هوم!موافقم.یه چیزهایی هست یه جاهایی!که ادم هرچقدرم درموردشون بخونه یا حرف بزنه یا فلسفه بچینه درکشون نمیکنه مگر اینکه به قول شما بزنه خشک کنه.اونموقع شاید بفهمه که دقیقا چقد چرت قبلنا سناریو میچیده واسه خودش ها :| و اصلا اون چیزی نیست که تو کتابا نوشته شده بوده.یه مدل جدیده.یه چیز تازس.و از این حرفا!

خلاصه که.کلیلی لیلی لیلی لییلی d: و مستدام!


   
sheyton-divane واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
ariana21
(@ariana21)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 126
 

یه لحظه شکه شدم

انتظار اینجوری متنی نداشتم

اولش که میخوندم احتمال نمیدادم که اینجوری اخرش ختم شه

ولی در طول داستان دو بار به بقیه اعضای گروه توجه کردی (، پنج نفر بودیم؛ سه

تا دختر و دو تا پسر)یعنی این موقع دختره رو ندیده بودی؟

(م کم نطق بقیه بچهام باز شد، نمه نمه صداشون رفت بالا و با ذوق

اولین کار گروهی دانشجوییمون بلند بلند و بدون هدف فانتزیامونو می بافتیم

به هم.)ودر اینجا صدای جیغشو وقتی که نظر میداد نشنیده بودی؟پس چه جوری وقتی نزدیک شد اینقدر جلب توجه کرد؟

ببخشید بازم من درحدی نیستم که بخوام نقد کنم

در کل خوب بود((200))


   
sheyton-divane واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
sheyton.divane
(@sheyton-divane)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 2544
شروع کننده موضوع  

@MIS_REIHANE 107272 گفته:

واقعا متفاوت بود!با هرچی که تا الان خونده بودیم ازت!دست مریزاد این مدلیشم خوبه به نظرم.

هوم!موافقم.یه چیزهایی هست یه جاهایی!که ادم هرچقدرم درموردشون بخونه یا حرف بزنه یا فلسفه بچینه درکشون نمیکنه مگر اینکه به قول شما بزنه خشک کنه.اونموقع شاید بفهمه که دقیقا چقد چرت قبلنا سناریو میچیده واسه خودش ها :| و اصلا اون چیزی نیست که تو کتابا نوشته شده بوده.یه مدل جدیده.یه چیز تازس.و از این حرفا!

خلاصه که.کلیلی لیلی لیلی لییلی d: و مستدام!

خوشحالم خوشت اومده...ولی به چشم یه قصه نگاش کن نه یه ماجرای واقعی کیلللییی و مستدام؟ واقعا؟

هر چند همه قصه ها ریشه تو واقعیت دارن

@- tina - 107275 گفته:

یه لحظه شکه شدم

انتظار اینجوری متنی نداشتم

اولش که میخوندم احتمال نمیدادم که اینجوری اخرش ختم شه

ولی در طول داستان دو بار به بقیه اعضای گروه توجه کردی (، پنج نفر بودیم؛ سه

تا دختر و دو تا پسر)یعنی این موقع دختره رو ندیده بودی؟

(م کم نطق بقیه بچهام باز شد، نمه نمه صداشون رفت بالا و با ذوق

اولین کار گروهی دانشجوییمون بلند بلند و بدون هدف فانتزیامونو می بافتیم

به هم.)ودر اینجا صدای جیغشو وقتی که نظر میداد نشنیده بودی؟پس چه جوری وقتی نزدیک شد اینقدر جلب توجه کرد؟

ببخشید بازم من درحدی نیستم که بخوام نقد کنم

در کل خوب بود((200))

خب معلومه طرفو دیده بودم و صداشو شنیده بودم اونجا که گفتم اصلا اولین بار بود که میدیدمش منظور این بود اولین بار بود خاص میدیدمش

خوشحالم خوشت اومده


   
ariana21 و mis_reihane واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
MIS_REIHANE
(@mis_reihane)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 431
 

@Ajam 107296 گفته:

خوشحالم خوشت اومده...ولی به چشم یه قصه نگاش کن نه یه ماجرای واقعی کیلللییی و مستدام؟ واقعا؟

هر چند همه قصه ها ریشه تو واقعیت دارن

خب معلومه طرفو دیده بودم و صداشو شنیده بودم اونجا که گفتم اصلا اولین بار بود که میدیدمش منظور این بود اولین بار بود خاص میدیدمش

خوشحالم خوشت اومده

یه قانون نانوشته هست بین اونایی که وبلاگ مینویسنو اونایی که کاربر انجمن هستن.اونم اینه که وقتی یه بار جواب کامنت داده شد،دیگه بحث ادامه ایی نداره.در موارد قلیلی این قانون نقض میشه.

اره چرا که نه.کیلیلی لیلی لیلی واقعا.قطعا اگر تجربش کنی خوشت میاد خب یه چیزیه که توی احساساتش رو دست نداره.ولی خب من خودم به شخصه این نظرو ندارم.

یه نصیحتی بت میکنم،البته شرمنده من از شما خیلی کوچیک ترو نپخته ترم،ولی فوکوس کن رو چیزای بهتر.این فقط یه چرخس که همه ادما دچارش میشن و تهش میگن وااااو ما ادمای خوشبختی هستیم و عاشقیم و فلان و اینا.خودم وقتی نگاشون میکنم میگم خوب شما هم مبتلا شدین:/ علی یارتون.البته اگر چند وقت پیش بود و یکی همین حرفا رو بهم میزد واکنش خیلی بدی بهش نشون میدادم.

نه تنها همه قصه ها ریشه در واقعیت دارند،بلکه دلنوشته ها در واقعیتن که اتفاق میفتن.

عاشقی کن ولی امام زمانو یادت نره.علی یارت.


   
sheyton-divane واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
اشتراک: