Header Background day #28
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

نواده اژدها «جلد 1: من تنها اژدها هستم

19 ارسال‌
7 کاربران
20 Reactions
6,963 نمایش‌
hamidhh5959
(@hamidhh5959)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 43
شروع کننده موضوع  

سلام. امیر هستم تقریبا 2ماهی شده که به سایت نیومدم قبلش پروژه ای با همین اسم رو داشتم ولی به دلیل فن فیکیشن بودن کنسلش کردم و الان نواده اژدها رو به عنوان داستان مستقل اوردم .خب یک خلاصه بگم براتون:

سه شمشیر...سه قوم....دشمنان با دوستان میجنگند...پیروزی باعث شکست میشود...در اینجاست که تنها اژدها ظهور میکند و دنیا را دگرگون میسازد...آخرین نواده سرنوشت را تعیین میکند.آیا او دنیا را نابود میسازد ؟و یا دنیا را دوباره بنا خواهد کرد؟

ژانرش اکشن حماسه ای و مقداری کمی هم رمنس هست.

خب فصل هارو هر وقت بتونم قرار میدم و لطفا نقد کنید البته نقد هارو هر سه فصل یکبار روی نوشته اعمال میکنم یا به عبارتی هر سه فصلی یکبار اگر نکته ای بود برطرف میشه.

لطفا نظر بدید.

فصل اول آماده شد!لطفا نظر بدین ، .راستی نترسید من نقد پذیریم بالاست!

فصل اول


   
mmmnear، melisa، Azi و 5 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
hamidhh5959
(@hamidhh5959)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 43
شروع کننده موضوع  

فصل اول به صورت متنی:

سیاهپوش

صدای خنده و شادی تالار را پر کرده و مهمانان مشغول خوردن ،نوشیدن و صحبت کردن بودند،تالار به اندازه یک زمین فوتبال بود و کف آن با سنگ های مرمرین پوشانده شده بود.ستون های آتشین همچون دست هایی سقف تالار که مزین به نقش هایی از اژدها ،شمشیروآتش بود را نگه داشته بودند.سرتاسر تالار پر از میزهای چوبی و سنگی بود مردان وزنان بر روی آنها ،نشسته بر سریر های چوبی قرمز رنگ،غذاو نوشیدنیمیخوردند و از تجربیات خود میگفتند.

در بالای تالار بر روی دیوار مرمرین پوش،سر یک اژدها با فلش های آتشین قرار داشت و زیر آن میزی با شکوه که گویی با نقره پوشیده شده است ؛قرار داشت.مردی با محاسن زرد رنگ به همراه همسرش بر روی میز نشسته بودند که تاجهایی از جنس نقره و طلا داشتند.

تاج مرد که به نظر ارباب و فرمانده به نظر میرسید به شکل اژدهایی بود که به سرش دمش را گرفته بود.و به جای چشمانش یاقوت و زمرد قرار داشت.بر عکس تاج همسرش که به نظر ملکه میرسید ساده بود و همچون یک تاج معمولی که در مهمانی ها استفاده میشوند ساخته شده بود.که بر روی آن یاقوت کبود قرار داشت.

همه غرق خنده و شادی بودند که ناگهان در بزرگ و طلایی تالار باز شد و فردی پیچیده در شنلی مشکی وارد تالار شد.صدای خنده قطع و جایش را به سکوتی مرگ آور داد.مرد شنل پوش با صدایی که گوشت بر تن میخراشید گفت:«سلام آرتور!چه جشن با شکوهی!خب میرم سر اصل مطلب...دو تا خواسته دارم.»

مردی که محاسن زرد داشت و به نظر نامش آرتور بود فریاد زد:«ولاد! فقط دوکلمه میگم...»سپس صدایش را بلند تر کرد و گفت:«برو!بیرون!»

صدای آرتور به حدی بلند بود که تا چندین ثانیه طنینش بر جای ماند.

_ چقدر زود فراموش کردی آرتور!یادت رفته زمانی به دست و پای من افتاده بودی تا کمکت کنم؟

+چرا چرت و پرت میگی؟!ولاد برو بیرون و گرنه...

_ و گرنه چی آرتور؟!!!میترسی بقیه بفهمن با چه حقارتی پیروز جنگ شدی؟میبینم پیروزی خوب بهت مزه داده!تو صاحب طلا و قدرت شدی...من صاحب حقارت و بدبختی.

+تا سه میشمارم اگه نرفته باشی همینجا سر از تنت جدا میکنم!

_آرتور دوست عزیزم!فکر کشتن منو هم نکن ! چون صد هزار دراکولای تشنه به خون کل عمارتت

رو محاصره کردن

+بازم داری بلوف میزنی!

در همین لحظه مرد سیاهپوش شمشیری از درون شنلش کشید و فریاد زد:«آتش!»شیشه ها شکستند،سنگ ها ترک برداشتند و مردم به زمین افتادند.دروازه تالار شکسته شد و موجی از سیاهپوش ها به درون تالار هجوم آوردند .


   
Azi واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
hamidhh5959
(@hamidhh5959)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 43
شروع کننده موضوع  

فصل اول آپدیت شد. یک سری نقد هارو اعمال کردم. فصل هم صفحاتش بیشتر شده. لطفا بازم نقد کنید تا باعث پیشرفت و بهبود داستان بشه.البته ویراست نشدست.لطفا نظر بدید.


   
Azi واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
mmmnear
(@mmmnear)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 14
 

بسیار زیبا و جالب است امید وار ام روزی اسم زیباتوت روی کتاب داستانت ببینم


   
پاسخنقل‌قول
adver97
(@adver97)
New Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1
 

بسیار عالی بود. ممنون

امضای کاربر:

راتین

کاریک


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 2 / 2
اشتراک: