اساطیر قوم سلت، که به صورت مکتوب از ابتدای قرون وسطا به این طرف بازمانده، مشتمل بر مدارکی از باورها و اعتقادات این قوم در ادوار پیش از مسیحیت است. در عصر گسترش امپراتوری روم به سرزمینهای شمالغربی اروپا، نویسندگان یونانی-رومی در نوشتههای خود به دین سلتی اشاره کردهاند. همچنین، در آن بخش از امپراتوری که غالبا سلتی بودند، در دوره استقلال پرستش ایزدان بومی به موازات اعتقاد به ایزدان رومی وجود داشت. مدارک اصلی، که به صورت کتیبه از ایزدان سلتی بازمانده است، در فرانسه، جنوب انگلستان و به مقدار کمتری در اسپانیا و دیگر بخشهای امپراتوری روم که تحت تاثیرات سلتی قرار داشتند، کشف شدهاست. شاید برخی چنین فرض کنند که میتوان میان مدارک ادبی و کتیبهای دورهی پیش رومی و عصر رومی از یک سو و اساطیرشان از سوی دیگر ارتباطی تنگاتنگ یافت؛ اما با چند استثنا این امر ممکن نیست. با این حال، ممکن است این دوگانگی آشکار با بررسی اسطورهها به معنی واقعی کلمه و همچنین مدارک ادبی و باستانشناسی برطرف شود. بررسی تکتک مدارک و منابع مهم به طور جداگانه ممکن است بازشناخت ماهیت اساطیر سلت را با مشکل مواجه کند. ملاحظهی مدارک دیگر، غیر از مدارک صرفا اسطورهشناسی، احتمال لغزشها را به حداقل میرساند، گرچه در بررسی تمام اساطیری که به روزگاران دور برمیگردند قطعیتی جامع و مانع برای تفسیر آنها وجود ندارد.
سنت سلتی:
از سنت سلتی، متون فراوانی هم به نثر و هم به شعر بازمانده که قدیم ترین آن ها در شکل کنونیشان به سدهی هشتم میلادی باز میگردند؛ گرچه اغلب آنها در اصل به قرون بعد تعلق دارند. مهم ترین و با ارزشترین این متون، چون کتابهای لینستر، دان کاو، بالیموت و کتاب زردلکان به ایرلند تعلق دارند. ادبیات سنت ویزلی، مثل مابینوگین که در کتاب سفید ریدرچ و کتاب سرخ هرگست بازمانده و به سدهی چهاردهم میلادی باز میگردد، گرچه فی نفسه اهمیت دارند، اما در این زمینه از ارزش کم تری برخوردارند. زمان تدوین این روایات را میتوان تا دوران مسیحی ردیابی نمود. اما تاریخ تدوین بسیاری از مطالب این متون، چه ایرلندی و چه ویلزی، به دورانی بسیار کهن باز میگردد. در استفاده از این ادبیات سلتی به عنوان یکی از منابع اسطوره شناسی همواره باید این نکته را به خاطر سداشت که حتی احتمال می رود این آثار را راهبان مسیحی نوشته باشند.به همین دلیل، باید انتظار داشت که عناصری از مسیحیت بدان افزوده شده باشد و احتمالا برای تطابق با اصول اخلاقی مسیحی پاره ای از مدارک مهم عمدا مورد استفاده قرار نگرفته باشد. البته بعدها از شدت چنین تحریفهای جبران ناپذیر کاسته شد، ولی پیامدهای آن،شرایط را هرگز به وضع سابقش باز نگرداند. در ادبیات ایرلندی ایزدان بومی، اگر نه همیشه، گاهی به ندرت تغییر چهره می دهند و از این رو بلافاصله قابل شناسایی هستند. ادبیات ویلزی به طور کلی به این سمت گرایش دارد که ایزدان خویش را به صورت پادشاه یا سلحشور یا حتیی کشیش نشان دهد، اما با این همه ارزش و اهمیت این دسته از ادبیات هنگامی که همراه با مدارک ایرلندی به کار برده شوند، روشن تر خواهد شد.
پ.ن : مطالب این تاپیک زیاده و توی چند پست ارسال میشه
منبع: کتاب اساطیر روم و سلت
دیگر ایزدان بریتانیایی :
از میان ایزدانی که در اسطوره های ویلزی به یکی از دو گروه فرزندان دان یا لی یر دقیقا وابسته نبودند، ایزدبانوی ایرلندی موریگان که در نبردها با دگردیسی ها و تغییر چهره دادن های ترسناک ظاهر مید، در خویشکاری اش تنها نبود. پویل در نخستین بخش مابینوگی سرور جهان زیرین معرفی شده است. او و ارائون، شهریار آنون یعنی دوزخ بریتانیایی، به مدت یک سال و یک روز جای خود را با یکدیگر عوض کردند تا پویل پس از سپری کردن این دوران به پویل پن آرنون یعنی «ایزد جهان دیگر» شناخته شود. او با ریانون که ایزد بانوی باروری باستانی تری بود، ازدواج کرد. حاصل وصلت فرزندی به نام پریدری بود. پریدری خداوند متاخر جهان دیگر است و در چهار دفتر مابینوگی، درباره ی ماجراجویی ها و دلاوری هایش اسطوره ها پرداخته شده است. چهره ی بسیاری از موجودات مافوق طبیعی در اسطوره های ولزی، نامتمایز و مبهم به نظر میرسد، اما درون مایه ی اصلی این اسطوره ها غالبا به کشاکش های سخت و ستیزه میان فرزندان لی یر و فرزندان و هم پیمانان مختلفشان متمرکز است.
آرتور:
چند مشکل قابل ملاحظه مانع قابل از ارائه ی تفسیری کاملا رضایت بخش از آرتور میشود. زیرا افسانه هایی که در آثار نویسندگان قرون وسطی پیرامون وی شکل گرفته، از منابع متفاوت و گونه گون اقتباس شده است؛ این عامل موجب آن شد که نویسندگان در کوشش برای خلق روایتی منسجم دارای نظم منطقی گرفتار بدفهمی و ایجاد شبهه شوند. در این متون به احتمال قریب به یقین باید یک آرتور تاریخی را در شخص آمبروسیوس اورلیانوس یافت که در سده ی پر آشوب بعد از سقوط حکومت روم بر بریتانیا می زیست. وی ظاهرا بریتانیایی رومی شده ای بود که با قدرت سواران جنگاورش توانست با موفقیت در برابر مهاجمان ساکسون مبارزه کند. بعید نیست که شرح ماجراجویی های او در خاطره ی اقوام سلتی زنده نگاه داشته شده و درباره اش مبالغه کرده باشند.
در پس تاریخی باید از شخصی اسطوره ای یاد کرد که پیرامون وی تفسیر های مختلفی -چون آرتُر، شخم زن و ایزد خرس- مطرح شده که البته هیچ کدام کاملا قانع کننده نیستند. هنگامی که اسطوره های ویلزی به نگارش در می آمد آرتور اسطوره ای چون ایزدی برجسته متمایز از دیگر ایزدان ویلزی بود. آرتور در داستان کولوخ و اولون بیش از همه در جلوه ی کاملا اسطوره ای اش، که توسط دیگر شخصیتهای اسطوره ای احاطه شده، ظاهر می شود. آنگاه که به همراه همسرش گوئن هویفار که شاید در اصل یک ایزدبانوی باروری بود، ظاهر میشود یک سرکرده – ایزد می نماید. پنداشت نسبتا ساده ی کهن از آرتور، اسطوره هایی را که به یزدان دیگر و ماجراجویی های اغراق آمیز آرتور تاریخی تعلق داشت، از آن خود کرده است. با وجود تاثیرات نیرومند مسیحیت در متون متاخر، امکان باز شناخت این نکته در این اسطوره ی سلتی وجود دارد که «جام مقدس مسیح» تقریبا همان دیگ «فراوانی» است که چهره ی گردانده و هماوردان آرتور و دلاورانش آخرین بازتاب ایزدان گوناگونی هستند که در طول روزگاران دراز تغییر ماهیت دادند.
دستت درد نکنه بابت درشتتر کردن فونت. واقعاً عالی. صدهزاران لایک بر تو((71))
سیمای قهرمان سلتی:
سلت ها غیر از ایزدانی که به معنی واقعی کلمه ایزد بودند، قهرمانانی نیز داشتند که گرچه انسان بودند اما از نیروهای ابر انسانی بهره میبردند و از آنها به نفع قوم شان استفاده می کردند. زندگی و مرگ کوهالن و شرح ماجراجویی هایش، که به تفصیل در چرخه ی اولستر به تصویر کشیده شده، مهم ترین موضوع ادبیات موجود را تشکیل می دهد. کوهالن نمونه ی کامل قهرمان سلتی است. او مدافع قبیله اش و انسانی فانی بود با توانایی هیی ابر انسانی که آن را فقط برای خیر و سعادت قبیله اش به کار می برد. حماسه هایی برای کوهالن پرداخته شد -از تولد تا مرگ زود هنگامش- که احتمالا نمونه ی روایات مشابهی اند که پیرامون قهرمانان کوچکتر -که از بین رفته بودند- پرداخته شده است. در داستان کولوخ و اولون برخی از ماجراجویی های کولوخ به ماجراجویی کوهالن همانند است و کولوخ خود یادآور دیگر قهرمانان مشابه سلت های بریتانیا است.
در داستان تولد کوهالن عناصری از ابهام و معما به چشم می خورد. در یکی از متون چنین به نظر می رسد که وی پسر یک موجود ایزدی، لوگ، بود و در متنی دیگر گویا زایش وی در سه مرحله صورت پذیرفت، که نمونه ی دیگری از سه گونه انگاری یا تثلیث سلتی است. نام اصلی او ستانا بود و این نام با قبیله ی بریتانیایی ستانتی، که شاید وی در اصل قهرمان تنها این قبیله بوده، ارتباط دارد. او پس از آن که در هفت سالگی مجبور شد سگ پاسبان کولان آهنگر را بکشد، به کوهالن «سگ تازی کولان» معروف شد. کوهالن برای جبران آن، حراست از پادشاهی اولستر را به عهده گرفت و بدین سان قهرمان قومش شد. کودکی اش به گونه ای به تصویر آمده که صاحب نمونه ی صفات انسانی بود و در شرایطی پرورش یافت که برازنده ی فرزندان نجییب زادگان سلتی بود. او را بنا بر رسم معمول، به فرزند خواندگی سپردند -گرچه خرد، جنگاوری و جادوگری را نزد سِنخا، فرگوس و کاهبَد فرا گرفت – تا گذشته از فرزند خواندگی متعارف تری که آمیرگین شاعر مطرح کرد، متناسب با نقش ویژه ی او در جامعه باشد. او بعد ها از ساحره ی اسکاتاخ که فنون جادوگری بسیاری به آموخت، آموزش بیشتری را فرا گرفت. این تاکید بیش از حد به صفات ممتاز و نیاز های انسانی، معرف همه ی چیز هایی بود که سراسر وجود قهرمان سلتی را فرا گرفته بود، اما فراروی صفات لازمه ی انسانیت هیچگاه تیره و تار نبود. به همینگونه، کوهالن نسبت به معاصرانش زودتر به مردانگی کامل رسید و مقامش را با قدرت به دست آورد. شدت خشونت آشکارا او برای رسیدن به مقصود، نمونه ی واقعی رفتار قهرمانان سلتی است. ورود پرخاشگرانه ی کوهالن به دربار کونخوبور و برهم زدن صفحه ی شطرنج پادشاه توسط وی به همان اندازه تند و خشن بود که ورود نکوهیده ی سوار بر اسب قهرمان ویلزی، کولوخ، به دربار آرتور. او مدتی بعد با همین شیوه، پس از تحمل وَر های سخت و خطرناک در سرزمین بیگانه، به عروسش دست یافت.
کوهالن پس از تن در دادن به ور های متعدد، که یکی از آن ها جنگ با سگ تازی کولان بود، با حیله ی مخصوص به خود به جنگ افزار هایی دست یافت. در این هنگام وی جنگاوری تمام عیار شد، اما پیش از آنکه بتواند نیرومند ترین نگاهبان قومش شناخته شود می بایست خود را در مقام قهرمان واقعی قومش -که در فنون جنگی همتا و در فرهیختگی بی نظیر بود- در دربار های مختلف بشناساند. وی نمونه ی اعلا و اغراق آمیز نجیب زادگان سلتی، نمونه ی افتخار و دلیری بود و در جادوگری ها و نیرنگ ورزی ها بی نظیر می نمود. رفتار این جنگاور سلتی نه تنها نابهنجار نبود، بلکه می توانست با شاعران و دروئید ها درباره ی موضوعات مورد علاقه به بحث بنشیند.
کوهالن در حالت طبیعی اش چون جوانی با ویژگی های بدنی کاملا مشخص به تصویر کشیده شده است: در هر چشم هفت مردمک داشت؛ دست ها و پاهایش نیز هر یک هفت انگشت داشتند؛ گونه های رنگارنگ –زرد، آبی، سبز و سرخ- بود، گیسوان سیاه بلندش از سه رنگ تشکیل میشد، نزدیک رستنگاه مو سیاه و قسمت ممورد اخیر حاکی از یانی سرخ بود و نزدیک نوک آن، رنگ روشن تری داشت. مورد اخیر حاکی از آن است که سلت ها مویشان را به آهک غلیظ آغشته میکردند. وی به جواهراتی گرانبها و زیبا آراسته بودند که عبارت بودند از صد رشته جواهر دور سرش و شد زیور زرین بر سینه اش. کوهالن در آن هنگام خوی جنگاوریش تحریک میشد و سخت به خود می پیچید، تصویر دیگری داشت. او در پوستش می چرخید، چنان که پاها و زانوانش به پس و عضله ی پشت ساق پا و کفل هایش به جلو بودند. در ته و نوک هر مو از گیسوان بلندش یا لکه ای از خون دیده میشد یا بارقه ای از آتش. از دهان بازش آتش زبانه می کشید و از فرق سرش فواره ای از خون سیاه که به درازای دیرکی بلند فرا می جهید. یکی از چشمانش در پشت سرش قرار داشت، و حال آنکه دیگری بر روی گونه هایش برآمده بود. سرانجام این که بر پیشانی اش عبارت «ماه قهرمان»، که علامت و نشان نامعلوم و شرح ناپذیری است، نمایان بود. در این حالت، خشم کوهالن مهار ناپذیر بود، مگر آنکه برای فرو نشاندن خشمش درون سه خمره ی آب سرد فرو رود.
بنابراین، میتوان گفت که وی در نبرد ها شکست ناپذیر بود؛ چنان که وقتی مردان اولستر در اثر نفرین ماخا به زانو در آمدند، او به تنهایی توانست در برابر مهاجمان چهار ایالت ایرلند از اولستر دفاع کند. این سلسه وقایع، نبرد اصلی کوهالن را در داستان تان بوکولنا یا غارت گله ی کولنا، که خود به تنهایی بسیار اهمیت دارد، تشکیل می دهند. کوهالن اگر چه شکست ناپذیر بود، اما رویین تن نبود و بدنش در چند مورد زخم های کاری برداشت. در نظر سلت ها قهرمانانشان می بایست به عنوان یک انسان فانی رنج و درد را بر خود هموار میکرد، وگرنه در نظرشان حقیر جلوه میکرد.
کوهالن در طول زندگیش دشمنانی داشت که چنان چه گزندی هم به آن ها نمی رساند، به خاطر خصلت کینه توزانه ای که داشتند بر ضد او توطئه می چیدند. از جمله ی آنها ملکه مب بود که داستان غارت گله ی کولنا را با ربودن ورزاو قهوه ای کولنا شکل داد. او برای فراهم کردن زمینه ی سقوط کوهالن از مدت ها قبل نقشه چید و اجرای آن را به جادوگرانی که از کودکی برای این کار تعلیم دیده بودند، واگذار کرد. چهار ایالت ایرلند یک بار دیگر اوالستر را مورد تهاجم قرار دادند و کوهالن باز هم برای دفاع از سرزمینش از جای برخاست. در این هنگام وی متوجه شد که در برابر نیروهای فراطبیعی می جنگد که به دقت بر ضد او سازماندهی کرده اند. در اسطوره های ایرلندی، مکررا به گیس که یک نوع امر و نهی آیینی است، بر می خوریم. گیس یعنی پرهیز از برخی اعمال در بعضی از پیشامد های مقتضی. در آخرین نبرد کوهالن تحت نام کشتار بزرگ ماگ مورتمن چندین گیس موجب آزار قهرمان میشوند. آنگاه وی بدین واقعیت پی می برد که دیگر، گیس هایش «چیره شده» اند.
گیس های کوهالن پیش از نبرد اصلی، این گونه گرفتارش ساختند: سه تن از ساحره های مِب در حال کباب کردن سگی در آتشدان بودند. کوهالن از آن جا میگذشت. یکی از آن جا میگذشت. یکی از گیس هایش این بود که از کنار آتشدانی نمی گذشت مگر آن که خوراک آماده ی طبخ را بخورد و دیگر گیس او نیز خوردن سگ بود. ساحره های مب شانه ی سگ را به کوهالن تعارف کردند و او نیز آن را خورد تا بلافاصله پس از آن نیرو هایش کاهش یابد. شاعری درخواست های دیگری از او نمود و به دنبال تهدید کرد چنان چه به تقاضا هایش پاسخ ندهد وی را هجو خواهد کرد. این تهدید او را نرم و بی آزار ساخت و بر او زخمی مهلک وارد کرد. کوهالن پس از این واقعه به دریاچه ای رفت تا زخم خویش را بشوید. در این هنگام، یک سمور آبی برای خوردن آب خون آلود به او نزدیک شد و کوهالن جانور را از پای در آورد. همچنان که پیشگویی شده بود، نخستین و فرجامین کارزار کوهالن کشتن یک سگ است -نخستین آن، سگ تازی کولان بود و آخرین آن یک سگ آبی – سمور آبی- وی متوجه شد که دیگر زمان مرگش فرا رسیده است. او در کشاکش مرگ، خود را به یک ستون سنگی بست و تا آخرین دم دشمنانش را به مبارزه طلبید تا بدین سان با افتخاری خدشه ناپذیر به سرای دیگر بار بندد.
تمام مشخصه هایی که قهرمانان سلتی را ممتاز می سازد، در داستان کوهالن قابل شناسایی است؛ مشخصه هایی که تمام قهرمانان سلتی می باید کم و بیش از آن الگو پیروی کرده باشند. اما کوهالن قهرمانی در محدوده ی قبیله اش بود و برای هم قبیلگانش می جنگید. قهرمانان دیگری نیز وجود داشتند که فراتر از زندگی اجتماعی دقیقا سامان مند قبیله بودند که فین بهترین نمونه ی آن بود. سهم فین در خصایص شخصی مهم تر از کوهالن بود، چرا که او و دلاورانش پون قهرمانی فراقبیله ای تصور شدند.فهم دقیق اسطوره هایی که روی فیاناها، گروه جنگاوران در چرخه ی اوشینی، متمرکز شده به ارائه ی چند تفسیر کمک می کند. پیشینه ی این چرخه از نظر سوری از این حیث با چرخه ی اولستر متفاوت است که آن آشکارا به دورانی متاخر مربوط است. راهی که فیانا ها را گروهی ایزد می شمارد بر خطاست، زیرا فین و گروهش نه ایزد، بلکه قهرمانان یا انسان هایی بودند که در عین میرا بودنشان از ویژگی های فوق بشری بهره داشتند.
فیانا های اسطورهای، مانند فین مک کومل و یارانش، از قرار معلوم پیش نمونه هایی کاملا انسانی در جامعه ی سلتی داشتند. آنان گروهی از جنگاوران جوان بودند که به دلایل متعدد، نمی توانستند خود را به آسانی با الگو های دقیقا مشخص قبیله ای وفق دهند. از این رو، آن ها آزاد از قید و بند باید ها و نباید های بهنجاری بودند که مراعات آنها در میان قبایل واجب بود. بخش اعظم فعالیتهای شان در شکار و به عنوان سربازان مزدور در جنگ می گذشت. در واقع، آنها گونه ای ارتش غیر ثابت بودند که وفاداری شان موقتا مورد استقبال هر فرمانروایی که نیاز فوری به ارتش داشت، واقع شود. آنها در این وضعیت گه گاه به عنوان مدافعان ایرلند در برابر تهاجمات اسکاندیناویایی ها متصور شدند، گرچه این مورد بی تردید از افزوده های بعدی است. فیانا های غیر اسطوره ای و انسانی در تهاجمات از نظر تاریخ تایید شده ی ایرلندی ها به بریتانیا ی تحت سلطه ی روم نقش بسیار زیادی ایفا کردند.
به همان اندازه که قهرمان قبیله اساسا موجودی انسانی اما یک نمونه ی آرمانی اغراف آمیز بود، گروه اسطوره ای فیاناها نیز، جنگاورانی انسانی بودند که در قهرمانی هایشان مبالغه شده است. بسیاری از سفر های شکار و جنگی این قهرمانان از محیط های جادویی آغاز می شد. آن ها اغلب بی باکانه به جهان دیگر سلتی، که درون سید یکی از ایزدان و سراسر دریا تا جزایر متبرک بود، وارد می شدند. آنان به حمایت از ایزدان، خصوصا به عنوان هم پیمانان تو تا دِ دانان ها، علیه دشمنان شان می جنگیدند. در سلسه نسب آنها غالبا ایزدان به عنوان برند و هم فیر بولگ ها. آن ها شخصا خصایص ویژه ای داشتند که برازنده ی یک قهرمان قبیله ای بود: شجاعت و وفاداری، مهارت های جنگی و هنر های فرهیخته تر، به ویژه شاعری. اوشین، پسر فین، که چرخه ی اوشینی به نام وی مشهور است، شاید بزرگترین شاعر در میان این گروه از قهرمانان بوده است.
بنابراین، قهرمان موجودی انسانی بود که از نیروهای ابر انسانی بهره داشت، اما این نیرو آنقدر زیاد نبود که وی را قادر به جلوگیری از مجروح شدن پیکرش در درگیری های خود با دشمنانش سازد. اگرچه قهرمان میرا می بایست مرد، اما طول عمرش گه گاه فوق بشری بود؛ برای نمونه فین که دویست و سی سال زیست. خلاصه این که، قهرمان نمونه ی آرمانی و اغراق آمیز اشراف سالاران جنگاور در جامعه ی سلتی به شمار می رفت.
واقعا خیلی جالب بودن، ممنون
هی چشمک میزنن میگن: « یوز آز این یور استوری... یوهاها:->~~» سخته جلوشون وایساد واقعا((17))
ایزدان سلتی از اسطوره هایی سر بر آوردند که با باروری و حاصلخیزی زمین پیوند اندکی داشتند. از این نظر آن ها با خویشکاری های ایزد بانوانی اختلاف داشتند و چه بسا مکمل آن بودند که خود را در مقام ایزد بانوان مادر نشان دادند ؛ انگاره ای که بایستی در روزگاران بسیار اولیه شکل گرفته و در سراسر دوران سلتی و و بعد از آن باقی مانده باشد . در حالی که ایزدان سلتی از این لحاظ به معنی واقعی کلمه سلتی بودند و تنها می توانستند در محیطی سر برآورند که جامعه ی جنگاور _ آریستوکراتی عصرشان آن را به وجود آورده بود ، ایزد بانوان تکرار دور نمایه ای کهن و قدیمی بودند.
دانو : آنو و بریژیت
ایزدان سلتی در ایرلند غالبا مردم ایزد بانو دانو نامیده می شوند ؛ اما این بدان معنا نیست که دانو همه ی آن ها را به دنیا آورده است . گه گاه ، برای نمونه ، از داگدا به عنوان پدر او شناخته می شود. تنها اخلاف بلافصل دانو در اسطورهها بریان ، یوچار و یوچاربا هستند . اینان احتمالا نمونه ای از انگاره ی سه بخشی یک خدا بودند. این انگاره ، در هنر نگارگری سلتی معمولا دیده می شود. آنو یا آنا پس از آن که به تل ها و تپه های پاپس آنو در ناحیه ی کری رانده شد ، با دانو مشتبه و با او یکی انگاشته شد. به همین نحو ، این آشفتگی در مورد بریژیت نیز ، که غالبا به صورت ایزد بانوی سه بخشی در نظر گرفته می شد ، وجود داشت. ظاهرا پرستش او نسبت به پرستش دانو یا آنو گسترده تر بوده است . وی در مسیحیت تحت نام قدیس بریجید ( یا برید) باقی ماند . محتمل به نظر می رسد که تمام این خدایان ، انگاره های مختلف الالوان همان شخصیت مادر _ ایزد بانو باشند . اینان جملگی ایزد بانوان وفور و فراوانی بودند و خاستگاه شان را باید در انگاره ی آیین های باروری جست . با این حال ، بریژیت به عنوان خدای پشتیبان دانش ، فرهنگ و مهارت ها ،خویشکاری های بیشتری داشت.
فرزندان دان:
برخی از ایزدان ایرلندی بار دیگر در سنت بومی ویلز نیز ظاهر می شوند که احتمالا یکی از پیامدهای مهاجرت ایرلندی ها به بریتانیا در اواخر دوره ی رومی بوده است. فرزندان دان به توتا د دانان ها شبیه اند ، گرچه ابدا از هر جهت عین هم نیستند . از جمله ی اینان گووانان آهنگر و آب جو ساز بود که همتای بریتانیایی گوبنیو محسوب می شد . لود یا نود با نودا مقایسه می شد ، چرا که هر دو در اساطیر مربوط به خود دست هایی نقره ای داشتند ( چنان که لود به «دست نقره ای » ملقب بود ) و هر دو نیز فرمانروا بودند .
شاید بزرگ ترین فرد از گروه فرزندان دان ، گویدیون بود که در قدرت و توانمندی از داگدا و لوگ نیز برتر بود . وی در فنون جنگ و صلح هر دو مهارت داشت و تقریبا به همان وضعی که داگدا ، در آن هنگام که تحت تسلط فومورها بود ، ورهایی (آزمون های سخت آیینی) را برخورد هموار نمود ، او نیز در میان دشمنان خویش به آزمون هایی تن در داد . بنابراین ، همچنان که در مورد داگدا دیدیم ، احتمالا این اسطوره نشانگر آن است که سرکردگان سلتی ملزم به انجام آزمون هایی آیینی بوده اند . او نیروهای جادویی را در ید اختیار خود داشت و در فنون شعر و سخنوری ، استاد بود . با وجود نشانه های ویژه ی کاملا مشخص او در ادبیات ، پرستش وی ظاهرا به شمال غربی ویلز محدود می شد.
آریان رود ، ایزد بانویی که گه گاه به نام صورت فلکی اکلیل شمالی خوانده می شد، یکی دیگر از فرندان دان بود . وی مادر لیو بود و از این گذشته با شخصیت تاحدی مبهم و نامعلومش مورد مقایسه ی نه چندان رضایت بخشی با لوگ ایرلندی نیز قرار گرفته است. لیو با عنوان لاو گیفس «لیو چیره دست» ، که شاید در معنی به لقب لوگ ، لامفادا «دارای دست های بلند » شبیه بود ، شناخته شده است . او همچون لوگ نیزه و فلاخنی که بعدها رنگین کمان خوانده شد ، داشت. وی ظاهرا نمود دیگری از اندیشه ی سرکرده _ایزد بود . این نکته شایان ذکر است که بسیاری از فرزندان دان نام شان را به صور فلکی مختلف مانند ذات الکرسی (لیس دان « درباریان دان») ، راه شیری ( کارگویدیون) و اکلیل شمالی ( کار آریان رود) دادند. با این حال ، این نکته بدان معنا نیست که آن ها ضرورتا جزؤ لازم و لاینفک یک اسطوره ی آسمانی و فلکی بودند.
هرچی بیشتر در موردشون میخونم بیشتر گیج میشم(5)