سلام به همگی
تابستونتون مبارک
خدمت شما عرض شود که...
اصولا کتابخون به کسی میگن که وقتی کتابی رو تموم کرد کمین بشینه واسه یه فرصت مناسب تا درموردش غر بزنه. حالا یه بار یه بنده خدایی از جونش سیر شد و کتاب "شاهزادگان سردرگم" رو به من معرفی کرد، و الان من اینجام تا شماها رو از جونتون سیر کنم :دی اگه این کتاب رو کامل کردین یا بخشیش رو خوندین اینجا بهترین جاییه که میتونین درموردش بحث کنیم.
اسپویل که صد در صد آزاده منتها قبلش یه هشدار بذارین برای اونایی که نصفه خوندن یا نخوندن.
نویسنده: گارت نیکس
مترجم: مریم رفیعی
خلاصه:
من سه بار مردهام و سه بار مجدداً متولد شدهام، گرچه مطابق سالهای زمین قدیم که هنوز برای اندازهگیری زمان به کار میرود، بیست سال بیشتر ندارم. این داستان سه مرگ من و زندگیام در فواصل بین آنهاست. اسم من کمری است، گرچه این نامی نیست که پدر و مادرم روی من گذاشتهاند. من پدر و مادرم را ندیدهام و هرگز نخواهم دید، چون در کودکی از آنها جدا شدم.
این یکی از رازهای سر به مهر امپراتوری است. هیچ شاهزادهای پدر و مادرش و محل تولدش را نمیشناسد. حتی تلاش برای فهمیدن آن ممنوع است و این یکی از تضادهای شاهزاده بودن به حساب میآید. ما قدرت و اختیارات به ظاهر بیپایانی داریم، اما حق نداریم این قدرت و اختیار را فراتر از حد و مرزهایی که برایمان تعیین کردهاند به کار گیریم.
البته این در هر صورت بهتر از رعیت عادی امپراتوری بودن است. مسأله اینجاست که وقتی بچه بودم... وقتی یک شاهزادهی کاندیدا بودم که در معبد دورافتادهام در غفلت مطلق بزرگ میشدم، تصور متفاوتی از واقعیت داشتم....
منبع و لینک خرید نسخه الکترونیک:
نقد من:
(بدون اسپویل)
احتمالا تا حالا اسم "گارت نیکس" به گوش خیلیاتون خورده و با آثارش آشنا هستین، مثل مجوعه پادشاهی کهن (من به اسم سابریل میشناسم)، روح حیوانی، برج هفتم و...
کتاب تک جلدی شاهزادگان سردرگم یکی از کتاباییه که به نظر من تونسته به یه شاهکار به تمام معنا نزدیک بشه، اونم بخاطر خلاقیت بی نظیر نویسنده نه تنها در بیس و کلیات داستان بلکه در شرح جزئیات.
با این که شخصیت داستان مرتبا تو مکان ها و فضا(حال و هوا)های مختلفی قرار میگیره و هر بار با قوانین متفاوتی دست و پنجه نرم میکنه اما هم داستان و هم شخصیت کاراکترها یکپارچه میمونن. در کنار اینا، برخلاف خیلی از کتابایی که فقط اسم در کردن تو این کتاب هیچ شخصیتی بیخود و بی جهت مورد احترام یا توجه بقیه قرار نمیگیره، هر چند شاید اولش این طور به نظر نیاد (اسپول ملیح: در واقع تا اواخرش این حرف من تا حدودی نقص میشه اما... :دی دیگه خودتون برین بخونین :دی). راوی یا همون شخصیت اصلی از همون اول به بچگی و خامی خودش اعتراف میکنه و در طول داستان ما شاهد اشتباهات، تنبیه ها، دست و پنجه کردن هایی که با افکار اشتباه و متعصبانه میشه و در کل روند رسیدن به پختگی شخصیت اصلی هستیم. کمرون ممکنه امکانات و حامیان بهتری نسبت به اطرافیانش داشته باشه اما یک رفاه کامل رو به ندرت تو زندگیش میبینیم. برای مثال، حتی توجه ویژه ی امپراتور به کمرون هم باعث نمیشه اون هدف خصومت و عواقب رقابت بین شاهزاده ها قرار نگیره و با این وجود، کمرون هیچوقت تصویر یه مظلوم بی دفاع رو از خودش نشون نمیده و به روش خودش با مشکلاتش روبرو میشه و تا جایی پیش میره که موفق میشه کمبودهاش رو به مزیت هاش تبدیل کنه (مثل تنبیهات و تمرینات اضافی تو دوران آکادمی). و این چیزیه که به ندرت تو همین کتاب های بیخودی اسم در کرده میبینیم.
حتی پیشرفت سریع داستان هم یکی از نقاط قوتشه (البته یه پیشرفت سریع همیشه یه مزیت نیست ولی تو این کتاب حوصله آدم رو سر نمیبره). البته موافقم که توضیحات نویسنده درمورد انواع تکنولوژی در اختیار امپراتوری کافی نیستن و هر چند تا اواسط داستان خواننده میتونه به یه درک نسبی برسه ولی کم کاری نویسنده تو این مورد کاملا مشهوده. داستان به طرز فوق العاده ای پر از پبچ و خم ها و سربالایی ها و سرپایینی هاست و گارت نیکس خیلی خوب تونسته ایده هاش رو پرورش بده اما شک دارم هیچ خواننده ای از این که نویسنده تا این حد پتانسیل دنیای کتاب خودش رو دست کم گرفته ناامیده نشده باشه. فکرشو بکنین اگه جلدای بعدی ای هم در کار بود این کتاب چه غوغایی میتونست تو دنیا به پا کنه.
در مورد پایانش هم من ترجیح میدادم با یه پایان تلخ و شیرین روبرو میشدم. به نظرم نیکس این یه تیکه رو خراب کرد. همیشه یه مقدار حسرت و پشیمونی و غصه ی غیر قابل جبران میتونه دلیل خوبی برای دادن صفت "به یاد موندنی" به پایان یه کتاب باشه.
در کل بنظرم نمره 8 از 10 میتونه یه نمره منصفانه برای این کتاب باشه.
این بود انشای من، حالا بگین نظر شما چیه؟ کمرون و آدمای دور برش براتون چجوری آدمایی بودن؟ اگه شما جای این شخصیتا بودین چه کار میکردین؟ بنظرتون کمرون یا بقیه شخصیت های مثبت داستان قهرمانن؟ خوندن این کتابو به کیا پیشنهاد میکنین و چه امتیازی بهش میدین؟
سلام
خب این کتاب مثل همیشه نشون دهنده قدرت تخیل وسیع گارت نیکس بود. اما کاملا اثبات می کرد که این قدرت تخیل اینقدری وسیع هست که این آدم نمیتونه تک جلدی کتاب بنویسه!
اینقد خود ایده امپراطوری وسیع بود که اصلا فرصتی نبود توش که قشنگ به جزئیات بپردازه. مثلا یه جاش گفته بود ان دسته شاخه مختلف کشیش هستن ولی مجموعا سرجمع با چهار پنج تا نوع مختلف بیشتر آشنا نشدیم. که خب این نقض یکی از قوانین معروف و به نظر من کاملا درسته که بهش میگن تفنگ چخوف.
اگر در فصل اول به این اشاره کنید که تفنگی به دیوار آویخته شده است، این تفنگ باید در فصل دوم یا سوم مورد استفاده قرار بگیرد. اگر قرار نیست تیری از آن شلیک شود، نباید به دیوار آویخته شده باشد.
آنتون چخوف
غیر از این ما توی این داستان عشقی رو می بینیم که قاعدتا امپراطوری معتقده نمیتونه رخ بده! منظورم اینه که فکر کن امپراطوری اون همه دردسر بکشه که اینا رو این شکلی کنه، بعد دست چینشون کنه برای مامور ویژه شدن که بفرستتشون توی دنیای عادی و اونوقت این احتمال اینقدر بالا باشه که عاشق شن! پس منطقا باید یک سری پیشگیری های اعمال شه که خب هیچی نبود! بعد اوکی تو فراتر از همه ی این ها رفتی و عاشق شدی ولی خواننده اصلا همپای شخصیت داستان اون عشق رو لمس نمیکنه. مجموعا فکر کنم از وقت رسیدنشون به مقر تا وقتی که کمری میره ما ازشون ده دوازده تا دیالوگ بخونیم! بعد خب این باور پذیری این عشق رو کم می کنه. کلا داستان از نظر ایده پردازی فوق العاده اما از نظر پرداخت بهشون نسبتا ضعیف بود ولی نه طوری که ادم بگه نخونید این کتاب رو یا از این حرفا.
خلاصه که گارت نیکس((31))((31))((31))((31))((31))((31))
غیر از این ما توی این داستان عشقی رو می بینیم که قاعدتا امپراطوری معتقده نمیتونه رخ بده! منظورم اینه که فکر کن امپراطوری اون همه دردسر بکشه که اینا رو این شکلی کنه، بعد دست چینشون کنه برای مامور ویژه شدن که بفرستتشون توی دنیای عادی و اونوقت این احتمال اینقدر بالا باشه که عاشق شن! پس منطقا باید یک سری پیشگیری های اعمال شه که خب هیچی نبود!
البته این احتمالم وجود داره که رو خود بزرگ بینی شاهزاده ها و تعصبشون درمورد عوام جساب باز کرده باشن
بعد اوکی تو فراتر از همه ی این ها رفتی و عاشق شدی ولی خواننده اصلا همپای شخصیت داستان اون عشق رو لمس نمیکنه. مجموعا فکر کنم از وقت رسیدنشون به مقر تا وقتی که کمری میره ما ازشون ده دوازده تا دیالوگ بخونیم! بعد خب این باور پذیری این عشق رو کم می کنه.
ما ترجمه فارسیشو خوندیما :دی:دی
@Leyla 103074 گفته:
البته این احتمالم وجود داره که رو خود بزرگ بینی شاهزاده ها و تعصبشون درمورد عوام جساب باز کرده باشن
ما ترجمه فارسیشو خوندیما :دی:دی
باشه بابا فارسیشو خونده باشیم. مگه بقیه کتابا سانسور نمیشن؟ چطور تو اونا مشخصه چی به چی میشه؟ خود عملو سانسور می کنن اینور و اونورشو که نمی زنن((72))
در لیستم قرار گرفته ولی اون آخراش خخخخخ