من به خورشید که هر روز به تو زل میزند
حسادت میکنم
به کوه و دشت و بیابان هایی که تو به آن مینگری
به آن ستاره ای که در آن دور دست هاست
و با چشمک های تو زنده است و سوسو میکند
حسادت میکنم
به نقاشی هایت
که تو خالقشان هستی
به کلماتی که تو بیان میکنی
حسادت میکنم
به سیگار که بر لب هایت بوسه میزند
به تک تک قطره های باران
که در آغوش میگیرنت
به نسیم که نوازشت میکند
من حتی به این قلم که از تو مینویسد
حسادت میکنم
آه!!!
ای غریبه آشنا من
به مرز نابودی رسیده ام
به دادم برس...
حسادت میکنم"
خیلی خوب بود،
ممنون ((48))
آآآآه خدای من (:
میدونی! دوس داشتم.توصیفاتتو تغیر بده.سعی کن ی جوری بنویسی ک برای خودت جدید باشن.سیگار بوسه زن بار ادبیشو از دست داده.اصلا قصد خرده گرفتن بر احساساتو ندارم.هر چه از دل براید ب دل بنشیند.و نشست.
غریبه اشنای من؟! (((((((((((((((((((: همی الان دارم اهنگ غریب اشنااااا رو گوش میدم.غریب اشنا دوست دارم بیا.منو همرات ببر ب شهر قصه ها.و ب شدت با شعرت همخونی داشت.
مرسی (:
مرسی ریحانه جان از این که وقت گرانبهات رو صرف نوشته هایم میکنی،چشم حتما
ولی نتونستم که ننویسم
شاید چون تو اون لحظه آرزوم بود جای سیگار باشم