دوستان پیشتازی سلام!
تیم نقد و گروه زندگی پیشتاز برگزار میکند: مسابقه نویسندگی "سرنخ"
امیدواریم در این آخرین روزهای سال 95 ایام به کامتون بوده باشه. تصمیم گرفتیم الان که وقت شما عزیزان خالی تر و فرصت ما هم بیشتره، مسابقه نویسندگیای رو با عنوان "سرنخ" برگزار کنیم که خود کاربرها انتخاب نویسنده برتر رو بر عهده دارند.
در مرحله اول که تا پایان سال 95 مهلتش هست، شما عزیزان با توجه به دو کلیپی که براتون پیوست کردیم مینویسید و در همین تاپیک ارسالش میکنید. دقت کنید که لازم نیست حتما داستان باشه ها. میتونه یه خاطره، یه متن زیبای یک صفحهای و یا هرچیز دیگه ای باشه حتی شعر!
در این مرحله سه نفر پذیرفته میشن برای مرحله دوم. از پذیرفته شدگان این مرحله قراره یک استفاده ویژه در سایت برای عید نوروز بشه! مجموع رای کاربران و تیم نقد سه نفر رو مشخص میکنه.
مرحله دوم رو هنوز نمیخوام اعلام کنم. در همین حد که قراره بسیار جذاب باشه و به نفرات اول مسابقه جایزهی ارزندهای اختصاص داده میشه.
دقت کنید! چیزی که ما میخوایم این نیست که تصاویر پایین رو توصیف کنید بلکه یه خلاقیت خوب میخوایم... میخوایم یه ایده جالب از هر کدوم که باهاش راحت ترید در بیارید.
"یک موضوع رو فقط انتخاب کنید."
و حالا موضوعات مسابقه:
در صورت داشتن هرگونه سوال به همین پروفایل و یا مدیریت سایت Fateme پیام خصوصی ارسال کنید و از مطرح کردن پرسش های خود در این تاپیک خودداری نمایید.
لطفا نام خود را در ابتدای داستان یادآور شوید!
مهلت تا پایان سال 95
هرکسی میتونه نویسنده باشه.
دوستان عجله کنید... فقط تا پایان ۹۵ فرصت دارید!
جوایز ویژهای برای نفرات برتر در نظر گرفته شده و همچنین سه نفر برگزیده این مرحله قراره در یکی از بخش های جالب شایت به مناسبت عید نوروز همکاری داشته باشن.
بشتابید!
سلام girl of wind هستم. من یه چیزی هول هولکی نوشتم. امیدوارم خوب باشه((111))
راستی واسه موضوع اول نوشتم
ز آغاز ما دو تن پرنده بودیم
تو بر شاخه ی زندگیم نشستی و ما به یکدگر خیره گشته بودیم
ز شوق به زمین قدم نهاده ز عشق انسان شدیم
ما که از اشتیاق ز دنیا ی خود گسسته بودیم
من سفید و تو سیاه رنگ بودی
پنداری چشم را بر ظاهر یکدگر بسته بودیم
تضاد وجودمان مارا ز یکدگر هراسان نکرد
گمانم به این تضاد آشکار دل بسته بودیم
سیاهی و سفیدی وجود، مایه ی جدایی نیست
پیوند این تضاد را به راه کمال بسته بودیم
به زمین چو قدم نهادیم بنا به رقص کردیم
به دور گیتی بنا به گردشی رقصان نموده بودیم
بدین شور و شوق و گرد گیتی رقصان
تو گویی ز روان یکدگر مست گشته بودیم
گر تو در بند شوی رهاییت شوم من
رهایی یکدگر ز هر تنگ عرصه بودیم
و گر زندگانی بُوَد حرکت، به زمین رقص
زان پس به گنبد فیروزه ی گیتی پرنده بودیم
در کنا ر هم به رقص و پرواز بمانیم
تا آن زمان که خود را ز بند گیتی رها کرده بودیم