من، بدآورده ی دنیای پر از بیم و امید
نامه دادم نخوری سیب، ولی
ن از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم!
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد
سهراب سپهری
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
((حافظ))
دیو شقا سرشته از لطف تو فرشته
طغرای تو نبشته مر ملکت صفا را
مولانا جلال الدین محمد
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
((خیام))
تو را که هرچه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
حافظ
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ایی ببارد
سعدی
به علي شناختم من، به خدا قسم خدا را
((شهریار))
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
لایق وصل توکه من نیستم
اذن به یک لحضه نگاهم بده
(شاعرش رو نمیدونم اما همین شعرست که برا امام رضا میخونن یه بیت بیشتر نوشتم عاخه خیلییی دوستش دارم شعره رو( )
غلام همت آنم که زیر چرخ بلند
زهرچه رنگ تعلق بگیرد آزاد است
(حافظ)
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
((شهریار))
یک جیب مردانه بخواهی، چون هوا سرد است
امنیتت در دست هایش، خصلت مرد است
دلگیر باشی، او نداند، درد سختی نیست
دلتنگ باشی و نفهمد، بدترین درد است
الهه حصاری
تو بدری و خورشید تورا بنده شده ست
تا بنده تو شده تابنده شده ست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شده ست
حافظ.
چه اتفات بود بر صدای منکر زاغ
سعدی