Header Background day #06
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

بی غرور

18 ارسال‌
17 کاربران
47 Reactions
1,574 نمایش‌
StormBringer
(@thunder)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 2246
شروع کننده موضوع  

سلام دوستان این اولین داستان کوتاه منه و اصلاً تو این زمینه تجربه ندارم:دی

امیدوارم خوشتون بیاد؛ لایک نشه فراموش:دی

به نام خدا

آسمان جیغ می زد و گریه می کرد؛ قطره های اشکش از روی گونه ی لطیفش به زمین سقوط می کردند. پسرک بی توجه به قطره های اشکی که بر روی گونه هایش می بارید و از آن شره می کرد، با بی حالی بر روی زمین گلی راه می رفت.

پاهایش از گذراندن این مسافت طولانی ذوق ذوق می کرد و تیر می کشید. اما در درونش حس عمیقی از خشنودی داشت؛ اطمینان داشت که پدرش به او افتخار می کرد، پدری که کمک رسان مردم بود و بر خلاف طبقات مختلف جامعه به نیازمندان یاری می رساند.

پسر تنها تی شرت پاره و شلوار جین رنگ و رو رفته ای پوشیده بود. کمی که جلوتر رفت صدای داد و فریادی را شنید.

با نگاهی به بالا مردی را دید که چتری دستش گرفته بود و همراه خدمتکارانش به هر طرف می دویدند. ایستاد اما حالی نداشت تا دستش را به دیوار کوچه تکیه دهد. مرد با دیدن او به سمتش دوید و هنگامی که نزدیک تر شد نگاه تحقیر آمیزی به او انداخت و از کنارش رد شد؛ پسر با دیدن این صحنه خشکش زد.

مرد بی توجه به او به سمت مردی که پشت سرش بود و او متوجه اش نشده بود حرکت کرد. با وجود فاصله زیاد پسرک هنوز هم می توانست صدایشان را بشنود.

ـ لطفاً آقا. خواهش می کنم به من بگید که پسر منو دیدید!

ـ مگه چی شده؟

ـ حدوداً دم ظهر بود که بیرون رفت اما تا حالا نیومده و من خیلی نگرانشم.

ـ شاید دیده باشمش نمی دونم، پسرتون چه شکلیه؟

پسر جوان بی توجه به آن ها رویش را بر گرداند و با پشت دستش اشک های روانش را پاک کرد.

باران موهایش بلوند و بلندش را کمی شسته بود.

دوباره صدای دو نفر در گوشش پیچید!

ـ چشم های مشکی قد بزرگ و موهای بلوند؟ اوه بله، من پسرتون رو دیدم. واقعاً به شما تبریک می گم، پسر بسیار مردم دوستی دارید. چندی پیش جوان فقیری را دیدم که هم زمان با شروع شدن باران، از سرما تشنج گرفته بود. همزمان پسری را دیدم که به او نزدیک شد، پسری که خوی اشرافیت داشت و غرور تکبر از سر رویش می بارید. آن دو با هم صحبت کردند اما نمی دانم چه شد که به یکباره غرور از صورت جوان پولدار رخت بست و او لباس هایش را در آورد و با فقیر جوان عوض کرد.

ـ چی؟ این امکان نداره!

ـ حقیقت محضه آقا!

ـ خب حالا پسرم کجاست؟

پسرک به سمت خانه ای در انتهای کوچه حرکت کرد و همزمان گل های رو صورتش را با آب باران شست.

مرد می گفت: « من اون رو تا اینجا دنبال کردم! »

اما صدای ضعیف مرد در برابر آوای شعر فقیر که در گوشش می پیچید هیچ نبود:

آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جانی
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید

خب می دونم خیلی کوتاه بود، اما همینم کلی روش فکر کردما:دی

فعلاً


   
momo jon، Azi، رضا و 20 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
mahta.1378
(@mahta-1378)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 208
 

عالی بود!

خیلی ایده ی جالبی داشت ایول!

فقط یه سوال: باران موهای بلوندش را شسته بود ینی چی؟ :|

ینی خیس شده بود؟ آخه جملش یجوریه

اگه صرفا خیس شدنه پس چرا "کمی" شسته بود؟


   
the-ship واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
...Melisandre...
(@melisandre)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 124
 

خوب سلام :)

خداییش تجربه خارق العاده ای بود برای بار اول

ولی بریم سر نقد... (نمیدونم عجب رویی دارما...بازم اومدم نقدتون کنم...)

حقیقتش گشتم یکی از داستاناتونو پیدا کنم ببین سبک نوشتنتون چه جوریه .... و خوب دست روزگار مرا کشاند به سوی اولین داستانتان :دی

اما خوب از روی نثر م یپرم می رم سراغ بقیه ی عوامل پکیجمون...

خوب هدف: خوب بود... دوست داشتنی و کلیشه ای اما کلیشش مهم نیست... مهم اینه ک بتونه تعثیر بذاره و عین داستان های دیگه ای ک مردم با همین کلیشه نوشتن نباشه...

خوب یه جورایی میشه گفت داستان شما جوری نوشته شده بود که تهش هر کسی هر جور که دوست داره بر داشت کنه هر جور میفهمه و من از این بابت بهتون تبریک می گم به نظر من این فوق العادده ترین و بهترین و برترین نوع نوشتن اثر کوتاهه.... این نوع نوشتن فکر می کنم با سبک و سیاقی ک شما ایده هاتون داره خیلی جوره و بهتون پیشنهاد می کنم تمام داستان هاتون رو با ته باز بذارید... اینجوری خیلی تأثیر گذار تر میشه... و کلن بهتر میشه...

خوب بعدی پردازش ایده و هدفتون بود که (رو در باسی نداریم ک نقدم باید مفید باشه اشکالات رو بگه ک رفع بشه...) بازم متأسفانه درست نبود و ناقص بود... اما اشکال نداره این اولین داستانتون بوده اما اگه همون اول یکی بهتون میگفت این موضوع رو ممکن بود تا الان خیلی بهتر می شد :)

به ره حال سر پردازش گیر نکنیم... درسته داستاناتون کوتاهه ولی فن پیاده کردن گره رو توی داستاناتون امتحان کنید به سبک نوشتاریتون میاد...

توصیف به اون صورتی ک نداشت ولی همون چند تا توصیفی ک بود می تونست لطیف تر و بهتر باشه...

فضا سازی هم که داستان داستان خیلی کوتاهی بود ک من فکر می کنم فضا سازی لازم نداشت...

و من باز هم بهتون تبریک می گم بابت این ک شخصیتتون اسم نداشت :دی

ببینین اینو برای همه میگم... اینقدر وقتی داستان کوتاه می نویسید به جزییات نا مرتبط توجه نکنید... هیچ اهمیتی نداره اون پسر با موهای بلند اسمش چیه و خیلی حرفه ای تر و بهتره ک کلا اسمی ازش نبرد و خیلی خیلی شیرین تر و فنی تره ک توی داستان همه چیزو به دست مخاطب سپرد و صرفن یک گوینده بود... یعنی شما نیای برای طرف تصمیم بگیری که شخصیتی با موهای لوند و چشمان آبی زشته یا زیبا... هوای بارونی خوبه یا بد دلگیره یا پر انرژی همه چیز باید بیفته دست مخاطب خودش تصمیم بگیره ک چجوریه... و اسمم بهتره یکی از اون مواردی باشه ک باید سپرد دست مخاطب...

در کل ب عنوان اولین اثر عالی بود

ادامه بدید و دوست دارم بدونید ک هیچ وقت نباید وا داد من می دونم شما این طوری فکر نمی کنید واسه همه میگم وقتی داستانی رو روی سایت میگذارید یعنی می خواید نقد بشه و کسانی ک میان نقد می کنن صرفن انسان هایی با دانش ادبیاتی بالایی نیستن (مثل من ک هیچی حالیم نی...)

و در آخر

موفق باشی و پیروز :)


   
jacksparrow و Azi واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Azi
 Azi
(@mixed_nut)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 768
 

خب اعتراف میکنم که سه بار خوندمش و هنوز برام مبهمه((210))


   
jacksparrow واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
صفحه 2 / 2
اشتراک: