سلام رفقا (:
امروز بعد از مدت ها فرصت کردم که بیام و به خودمم قول دادم حتما این کتاب رو کامل معرفی کنم!
حقیقتا اصلا این کتاب رو یادم نبود که بخوام معرفی کنم و یه ماجرایی داره ولــی....خب به اونجام میرسیم ولی بزارید اول معرفیش کنم (:
قصه قسمت
در رمان کوتاه “قصه قسمت” هم صداها و قهرمانان آشنایند اما این بار کانون داستان در پایینترین لایه طبقه کارگر، یعنی “زیر طبقه” – یا همان چیزی که مارکس به آن لمپن پرولتاریا می گفت – قرار دارد.
این قشری است که پایه های معاشش بر روی شن روان اقتصادی تورمی بنا شده و کارش در بازار سیاه و در نهایت نوعی “بیکاری پنهان” است.
قهرمان “قصه قسمت” یک پیک موتوری است آنهم در وانفسای دهه “سازندگی” و سالهای مابعد آن! آنچه همین زندگی بخور و نمیر و خطرخیز را ممکن میسازد رویای “فیلم-هندی” ثروتی باد آورده است که یک روزه قهرمان داستان را از یوغ کار بی حاصل روزمره آزاد کند و ثباتی به زندگی او بدهد. در برابر این امید البته ترس سقوط به پرتگاه فقر و بی آبرویی هم جایی دارد. در این شرایط عدم امنیت شغلی و تعلیق در ورطهای بین بیم و امید است که اعتقاد به “قسمت” کارکرد روانی خود را مییابد. جمالِ پیک موتوری که میان ترس از فاجعه و رویای خوش خریدن یک پراید – و ارتقاء به زندگی مرفه تر یک رانندگی تاکسی – معلق است بدنبال بندر امنی است در دریایی از اضطراب معیشت. اعتقاد به اینکه هر چه “قسمت” باشد پیش خواهد آمد، همان بندر امن و امان است.
و باز هم محمود فرجامی و بازهم یه چیز خفن! خب البته از توضیحات خود نویسنده هم میشه فهمید که با یه کتاب معمولی سرو کار نداریم و بصورت لایه لایه با فرهنگ یه قشر خاص سرو کار داریم! و البته طنز محسوس توی نوشته هم به صورت ظریفی قرار گرفته که از خسته کننده شدن داستان جلوگیری کنه (طعنه برانگیزه که بخوایم بگیم کتاب خود رییس انجمنِ جهانیِ طنزِ فارسی بی مزه اس(: ) ولی خود اقای فرجامی هم گفته بود که این کتاب از نظر خودش بهترین کتاب داستانیشه_شخصا سه چهار بار پشت سر هم خوندمش(خوندن چیه باهاش کشتی گرفتم!)
حقیقتش این کتاب رو سال نود و یک خوندم و اون زمان با یه بدبختی چند نسخه اش رو گیر آوردم و به چنتا کتاب خونه از جمله کتاب خونه مرکزی اصفهان و تهران اهدا کردم تا بقیه ام مث من بدبختی نکشن. اتفاقا چند وقت پیش دم عید هم اقای فرجامی به عنوان عیدی نسخه الکترونیکیش رو گذاشتن توی وبلاگشون و منهم به یاد گذشته ها رفتم و دان کردم و خوندم و لذت بردم و فراموش کردم تاااا دقیقا سه روز پیش! داشتم توی کتابخانه مرکزی دنبال یه کتاب میگشتم که بعد یکم گیج بازیِ کتابدار، خودش تصمیم گرفت زیر سیبیلی منو بفرسته تا خودم پیداش کنم و همینجور که داشتم توی قفسه مربوط به انتشارات H & S media میگشتم چشمم به همین کتاب اهداییم افتاد، نو! مث روز اولش، تنها سفرش هم ظاهرا از دست من به دست کتابدار و این قفسه درنهایت بوده!. به هرحال ظاهرا طالبان این کتاب همه جارو گشتن بجز کتابخانه مرکزی. بگذریم، اینجوری شد که تصمیم گرفتم براتون معرفی کنم و حتما پیشنهاد میکنم بخونید. و البته سورپرایز :
پ. ن: فقط دلم میخواست اینم بگم که این کتابِ نویسنده ای به این پرافتخاری ... حقیقتا اگه بجای اچ اند اس توی لندن توسط یه انتشاراتی ایرانی و توی تهران چاپ میشد خیلی بهتر شناخته و پرداخته میشد.... حیف...