به نام خداوندبخشنده ی مهربان
سلام((110))
داستانهایی خاطراه انگیز با روایتی طنز در فضای مدرسه !
اولین داستان:
اولین باری که داستان نوشتم یادم نیست ولی اولین باری که یکی از داستانام رو برا جمع خوندم اینطور شد:
یادمه زنگ صف خورد بچه ها صف کشیدن و معلماهم رفتن دفتر . با اعتماد به سقف ، رفتم رو سکو کنار ناظمِ جدی و نصیحت گوی مدرسه مون که عمر هیچ کدوم از بچه ها به دیدن لبخندش قد نمی داد.
صدامو صاف کردم وگفتم: ببخشید ، یه .... داستان کوتاهه که میخوام اگه اجازه بدید بخونمش
حتی نگاهمم نکرد.میکروفن رو روشن کرد وگفت: هیچ متنی بدون تأیید من سر صف خونده نمیشه
لبخند رولبام خشکید وگفتم: خب الان بخونیدش
برگه ام رو گرفت .هنوز به خط دوم نرسیده بهم پسش داد و روبه بچه ها گفت: وقت نیست برو سر جات.
اینکه از رفتارش بهم برخورده بود هیچی جلو دویست ، سیصد نفر ضایع شده بودم. باسرشکستگی رفتم سر صف ایستادم .((227))
ناظم گرامی هم چند نکته که دیگه حتی ترتیبشون هم حفظ مون شده بود رو متذکر شد اما هنوز ده دقیقه از وقت صف مونده بود. نفسش رو با حالت خاصی بیرون داد و مثل کسی که میخواد لطف بیش از اندازه بکنه گفت: حالا بیا بخون داستانتو.
شونه هامو بالا انداختم و گفتم: نمیخواد
خودش رو به نشنیدن زدو دوباره گفت: بیا((17))
منکه لجم گرفته بود سرمو به سمت دیگه ای چرخوندم وگفتم :نه((85))
واییییییی این رفتار با ناظم پر ابهت مدرسه مون بی سابقه بود . اونم از من که تا اون موقع جز ( چشم خانم) دیالوگ دیگه ای ازم نشنیده بود.برای لحظاتی صف در سکوت شگفتی غرق شد.(( باید مدرسه دخترونه رفته باشی تا بفهمی وقتی میگم سیصد دختر یکجا ساکت شدن یعنی چی.)
خلاصه با اصرار بچه ها رفتم رو سکو. و درمقابل نگاه پر خشم ومتعجب ناظم شروع کردم:
داستانم شرح یه ماجرای واقعی بود که برای یکی از پسرای فامیلمون در بچگی اتفاق افتاده بود. جریان مشق ننوشتن یه بچه ی بازیگوش بود که مبصر کلاس سر لجبازی و به قول خودش نامردی ، به معلم شون که از قضا دست سنگینی هم داشته لو می ده .و کنارش می ایسته تا با لذت کتک خوردن هم کلاسی اش رو تماشا کنه.اما این فامیلمون زرنگی میکنه و در لحظه ی آخر سرمی خوره پایین وکشیدی جانانه نصیب صورت خندان مبصر خودشیرین میشه والبته بعدش گریان میشه!((54))
وقتی داستانم به اینجا رسید کل صف ریسه می رفت یعنی مدرسه رفته بود رو هوا!زیرچشمی به ناظم نگاه کردم .لبخندش از لای لبهای همیشه بسته اش بیرون زده بود .
صدای تشویق برو بچ هم ته دلمو خنک کرد تا رفتم سرجام ((226))
مسیر یابیت. باحال بود ((71))
خخخخ
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
مسیر یابیت. باحال بود ((71))
خخخخ
سلام سلام بچه ها
حالتون خوبه؟
سلامتین؟
همین دیگه خواستم حال و احوالی از تون بپرسم خداحافظ
خخخخ تا اسممو می بینید می شتابید برا خوندن پست جدید
حالا حالتون گرفته شد؟
خیلی خب گریه نکنین پست جدید میذارم
کجا بودیم؟ هان
گروه شرود مخچگان:
کلی کلاس بالا گذاشتن برامون که هرکسی رو انتخاب نمی کنیم. باید درستون خوب باشه و تعهد بدید شرکت در گروه سرود به درس خوندنتون لطمه ای وارو نمی کنه!((68))
بعد باید تست بدید بعد باید رضایت نامه بیارید بعد باید.....((85))
خلاصه من و 15 نفر دیگر از مراحل دشوار گذشتیم و انتخاب گشتیم برا گروه سرود نخبگان مدرسه فلان!(5)
همه دور هم جمع گشتند تا اسامی ثبت گردد .گفتم برم پیش بچه ها بایستادم با هاشون آشنا شم .((209))((62))
وقتی وارد سالن شدم. همه برگشتن سمتم. قیافه ها نگو عاغا تیپ ها اصلا نگو ...((95))
_اممم مثل اینکه اشتب اومدم ((119))((231))
_بیا این گروه هنریمونه، بچه کپ کرد. این اصلا تو فاز نیستا...بیا تو دم در بده((102))
_نه دم در خوبه ((94))
_ وایساااا مگه واسه سرود نیومدی((114))
_چرا((78))
_بیا اینجا ببینم :)" title=">:)" class="bbcode_smiley" />
_برا چی؟
_هیچی کاریت نداریم که((3))
_سلام((87))
_چه مؤدبم هست. چشاتو ببند((37))
_واسه چی؟؟؟
_بببند(همگی باهم)((76))
_عاخه واسه چی؟(عین ببعی بودم که گرگا تنها گیرش آوردن)((227))
_دهه ببنند
_باوشه(در ذهنم این محاسبه رو کردم: اگه بخوان سر به سرم بذارن=تکواندو=لگد)((218))
بعد چند ثانیه یه نفس بوگندو به صورتم نزدیک شد و گفت:بچه ها نه!!!!((206))
(الان دخترا فهمیدن چرا!پسرا هم نفهمیدین مهم نیس)
چشامو باز کردم و گفتم:
_میگم چرا پونزده نفریم مگه شونزده نفر انتخاب نشدن؟
_یکی کم شده
_ینی بعدا میاد
_کلا از مدرسه رفت
_عه به خانوم فلانی گفت که رفت؟
یه سه دقیقه ای خندیدن
_ترک تحصیل کرده
_عاخییی چرا؟
_تو خودتو ناراحت نکن پوستت چروک میشه
بازم خنده ......)
در اینجا بود که زیر لب گفتم: خدایا غلط کردم اومد اینجا غلط کردم...:wtfisthat:
القصه چند روز بعد که قرار بود استاد موسیقی رو زیارت کنیم مسئول مربوطه (دیگه خودتون می دونید کیه)
اومد گفت : عزیزانم نیم ساعته که زنگ خورده همگان رفتند و منم دارم میرم استادم تا چند دقیقه دیگه میاد.:derpina:
به ناگاه من برخواستم و گفتم: اجازه خانوووم، ینی شما نمی مونید؟:suspicious:
خنده جمع ترکیدددددددد:troll::troll::ExcitedTroll:
مسئول مربوطه خنده ی ریزی نمود و بی آنکه کوچکترین توجهی به من کند رفت.
رفتم دنبالش گفتم: خانوم بعدش ما با چی برگردیم؟ سرویسا که رفتن که!:no:
مسئو ل مربوطه چه گیری افتاده بود اصلا مگر حقوق می گرفت که به وظایفش عمل کند؟:ffff:
نفسش را باعصبانیت بیرون داد و گفت: چی می گی تو ؟ پونزده تا دختر بزرگید تاکسی بگیرید برید دیگه! نبینم ساعت پنج عصر سر ایستگاه اتو بو س وایستید ها؟:SpiderpMan:
_چیییییی؟ قراره جلسه اولی تا ساعت پنج بمونیم؟ من فردا امتحان دارم!:shaking:
_ پس چی مسابقات نزدیکن از زیر زمین که کار عالی در نمیاد باید زحمت بکشید حالا برو کنار می خوام برم خونه شوهرم اومده ناهار می خواد.:newspaperguytear:
_(ماها عادم نیستیم ؟ناهار نمی خواییم؟) خانوم لااقل بگید کی خانوم فلانی میاد؟:yuno:
_چی ؟ خخخخخخخ !هاهاهاهاها! خانوم فلانی نه ، آقای فلانی .
_استادموسیقی آقاست؟:cerealguyspitting:
_بلی فکر فوق العاده ی خانوم مدیر بود.:pftch:
_ بعد شما الانه هیچ نگرانی ندارید؟ میخوایید مارو بذارید برید؟(دیگه وقتی مدیر روشن فکر باشه مسئولین را نیز اینچنین انتخاب میکنه):pokerface:
_هان نگران نباش عجیجم خودش اُرگ داره میاره ! هان اینه اومد برو تو سالن پیش بقیه بچه ها:derpina:
آنجا بود که دوباره دیالوگم را زیر زبونی تکرار نمودم:خدایا غلط کردم خدایا غلط کردم ....:cry:
بعله فرزندانم من دویدم و دویدم تا به معاون مدرسه رسیدم. داشت وسایلشو جمع می کرد باعجله گفت: کوثر برو ببین تاکسی اومده؟
_خانوم شماهم دارید می رید؟:ConflictingEmotions
_همه رفتن من چمه اون وقت ؟:unhappy:
_خانووووم استاااد موسیقی که گفتید آقا ست! ماهم پونزده تا دختر پونزده ساله ایم ، هیچکی هم تو مدرسه نیست ، ما دست شما امانتیم مثلا یعنیییی!:okay:
_عههههه چی می گی می دونی استاد فلانیه !مرد بسیار خوبیه :trollbaby:
_خانوم یادتونه هفته پیش همایش علمی سراسری برگذار شد شما نذاشتید مابریم؟:f7u12:
_عاره:SpiderpMan:
_ گفتید: چون سه تا دبیرستان پسرانه هم تو همایش هستن شما ها نباید برید!!!!:pokerface:
_ آره چه معنی میده...:letsdothis:
_ هیچی اصلا ول کن خانوم منم باهاتون میام:sadtrollface:
_چی؟:Milk:
_منم میام پلیز منو برسونید خونمون:megusta:
_توالان تمرین داری کجا؟
_اگه شما نمونید منم میرم خونه!
_ضرر خو ضرر می مونم
_عاخ که چقدر فداکارییییییییی خانوووووووم
القصه استاااد فلانی همچینم استاااد نبود . دو ساعت اول همش می گفت : بچه ها همگی باهم بگید عااااااعااااااااااااا:ohgod:
(اینجا اُپرا نیس دبیرستان دخترونه ست استاد.):SweetJesus:
یک ساعت بعدش هم هر ده دقیقه یک بار آهنگ رو قطع می کرد می گفت: ببخشید بچه ها .
بعد درینگ درینگ میزنیگد به دوستش:گفتی فلان دکمه کجا بود؟؟؟؟؟ :fuuthatshi:
خلاصه تمرین که تموم شد معاون گرامی مثل از بند آزاد شده پرید تو تاکسی و رفت . بقیه بچه ها هم به امان خدا ....
بنده هم زنگیدم خانه:
_الو مامانی به بابا بگو بیاد دنبالم
_سلام گلم .بابایی بیرونه
_من چه کنم؟
_با تاکسی بیا
_مرسی نمی دونستم واقعا الان زنگ زدم ماشین نداشتن
_می خوای خودم از اینجا تاکسی بگیرم بیام مدرسه دنبالت؟
_نوچ با هنگامه میام
( این هنگامه تو گروه سرود بود ولی از اول تا آخر فقط گوشه ایستاده بود لبخند میزد اوایل فکر می کردم کرو لاله خیلییی دلم براش می سوخت)
در نهایت بنده سرود و موسیقی را یه لگد زدم گذاشتم کنار!:ffff:
کلاسی که ما توش بودیم، چند تا سوسک خوشگل داشت. هیچ کدوم از کلاسای دیگه نداشتا فقط کلاس ما. یه معلم شیمیداشتیم که هی غر می زد. یه دفعه سر کلاس این خانم من داشتم درس جواب می دادم.یه دونه از اون سوسک خوشگل ها ، بال دارا اومد.
من داشتم درس جواب میدادم و از گوشه چشم این سوسکرو نگاه می کردم. داشتم مسئله حل می کردم یه نگاه به سوسکه انداختم، دیدم داره رو کفش یکی از بچه ها رژه میره.حالا من....سسسسسسسسسسسسووووووووسسسسسسسسککککککککک
خانم از جا پرید بالا. سوسکه نامرد هم فرار کرد.دقیقا دو ساعت داشت به من غر می زد. می گفت:این چه طرزشه؟ بی نزاکت.و...
گفتم: خانم شما سوسک میبینین مچی کار می کنین؟ خوب اینم یه عکس العمل غیر ارادی بود دیگه.
آروم به بغل دستیم گفتم: این خانم فک کنم اگه سوسک ببینه میگه: اِ...سوسک.هیچ عکس العمل دیگه ای نشون نمی ده.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
یه دفعه دیگم سوسک اومد تو کلاسمون سر همین خانم. من رو صندلی نشسته بودم.یه سوسک از اون زشتاش از زیر صندلی ام داشت رد می شد. من سسسسسسووووووسسسسسسکککک
خانم گفت: خیلی بی ادبی.بی نزاکت.این چه طرز خبر دادنه؟سرم درد گرفت و...:f7u12:
بچه ها از اون طرف هی برای من لایک میفرستادن که حال معلمه رو گرفتم.
و یه ماجرای دیگه از سوسسسک
یه بار من و چند تا از بچه ها کرممون گرفته بود شدید. سر کلاس عربی بودیم.یکیشون یه پاک کن سیاه رنگ برداشت.و آروم هل داد زیر پای من و یکی دیگه از دوستام.حالا من اون...جیغغغ....اونی که پاک کن رو انداخته بود از خنده روی زمین افتاده بود.بغل دستیم پاش روگذاشته بود رو صندلی من . من جیغغغغ.. جوری از جام بلند شدم که صندلی از پشت با صدای خیلی بدی خورد زمین..اون یکی کناریم: کوشش کجاست؟جیغغ.
معلم پرورشی مون از طبقه سه خودشو رسونده بود ببینده چه خبر شده.:wtfisthat:مدیر و ناظم و مشاور و چند تا از دبیر ها. بابای مدرسه از اون ور با دمپایی اومده بود سوسکه رو بکشه..:ffff:
حالا منم این وسط هم خندم گرفته بود و هم باید نقش بازی می کردم.گفتم:اوناهش رفت اون گوشه.
یکی دیگه از بچه های پایه کلاس گفت: اَه. از اون سوراخه در رفت.
مدیر: کارتون خیلی بد بود.این چه کاری بود؟خانمتون داشت سکته می کرد.
با سلام؛
به درخواست هولدر، تاپیک بسته شد.