با تو از اشک گفتم
با تو از غم گفتم هیچ اثر نداشت
با تو از انسانیت می گوییم که بازاری ندارد
از چشمهایی که دیگر نمی بینند
کوری دیر زمانی است گریبانگیر شده است
بایست در برابر باد سینه سپر کن و بگو
این منم من
من چشمها و قلبهای ایندگان هستم
نمی هراسم
نمی گیریم مگر بر نادانی
اگر اشکی هست
اگر دلتنگی هست
جایی برای پیوند نمی بینی
به آسمان نگاه کن
ببین که چه آبی ست
ببین که حتی وقتی ابری هم پیدا می شود با صبوری
در انتظار باد می ایستد چنان که بوده
تا تمامی لکه ها برده شوند
و او باز هست تا ابد
هست و خواهد بود جایی که همیشه ایمان به بودنش بوده
آرمیتا
همه هست آرزویم كه ببینم از تو رویی چه زیان تو را كه من هم برسم به آرزویی
به كسی جمال خود را ننموده ای و بینم همه جا به هر زبانی بوَد از تو گفتگویی
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم تو ببُر سر از تن من ببَر از میانه گویی
به ره تو بس كه نالم، ز غم تو بس كه مویم شده ام ز ناله نالی، شده ام ز مویه مویی
همه خوشدل اینكه مطرب بزند به تار چنگی من از آن خوشم كه چنگی بزنم به تار مویی
چه شود كه راه یابد سوی آب تشنه كامی؟ چه شود كه كام جوید ز لب تو كامجویی؟
شود این كه از ترحم دَمی ای سحاب رحمت من خشك لب هم آخر ز تو تر كنم گلویی
بشكست اگر دل من به فدای چشم مستت سر خُمّ می سلامت شكند اگر سبوئی
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا تو قدم به چشم من نه بنشین كنار جویی
نه به باغ ره دهندم كه گلی به كام بویم نه دماغ اینكه از گل شنوم به كام بویی
ز چه شیخ پاكدامن سوی مسجدم بخواند رخ شیخ و سجده گاهی، سر ما و خاک كوئی
نه وطن پرستی از من به وطن نموده یاری نه ز من كسی به غربت بنموده جستجویی
بنموده تیره روزم ، ستم سیاه چشمی بنموده مو سپیدم ، صنم سپید روئی
نظری بسوی "رضوانی" دردمند مسكین كه بجز درت امیدش نبوَد به هیچ سوئی
همه عمر بر ندارم سر زا این خمار مستی
که هنوزمن نبودی که به دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
در محفل دوستان به جز یاد تو نیست
آزاده نیست آنکه آزاد تو نیست
شیرین لب و شیرین خط و شیرین گفتار
با این همه کیست که فرهاد تو نیست
دوستت دارم و دانم تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شدم دوست ندانم
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کین تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی
تو صنم نمی گذاری که مرا نماز باشد
آن دم که با تو ام
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با توام، همه عالم ازان من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
میریزد آبشار غزل از زبان من
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی رسد به بلندآسمان من
بنگر طلوع خندهی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خواندهای به گوش من این، مهربان من
*****
سرود آشنایی کیستی که من
این گونه
به اعتماد
نام خود را
با تو می گویم،
کلید خانه ام را
در دستت می گذارم،
نان شادیهایم را
با تو قسمت می کنم،
به کنارت می نشینم و بر زانوی تو
این چنین آرام
به خواب می روم؟
کیستی که من
این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش
با تو درنگ می کنم؟
ترا میخواهمت ای با من تو یکرنگ
بیابم گر بباغ پیکرت راه
در آغوشت کشم چون پیچکی تنگ
در این لحظه تنم خسته دلم تنگ
که یعنی پای عشقم خورد بر سنگ
نمی فهمم چرا این روز ها عشق
ندارد پیش چشم هیچکس رنگ
گم شدن با تو در انبوه خیابان خوب است
با تــو بی تابی و بی خوابـی و دل مشغولی
با تو حال خوش و احوال پریشان خوب است
روبرویــم بنشین و غزلـــی تـازه بخـــوان
اندکی بوسه پس از شعر فراوان خوب است
مــوی ِ خود وا کن و بگذار به رویت برسم
گاه گاهی گذر از کفر به ایمان خوب است
زندگی کوتاه است
زندگی مثل دقایق زیباست
زندگی سالی پر از خاطره هاست
زندگی گهی غم و گاهم بد است
در درونش شور و اشوب برپاست
گاهیم قهر و جدل پا برجاست
گاهیم گفتار کذب ،اغلبم حرفهای راست
اینچنین و انچنان است زندگی
مثل یک جوی روان است زندگی
زندگی بس زیباست
زندگی پابرجاست
عشق، آن سکانس آخر فیلم ترسناک است!
عشق، نصیحت آخر پزشک به بیمار است!
عشق، سه حرف ساده ی پر زِ ایهام است!
عشق چیست؟ تصنیفی بدون آوا است؟!!
_آرمان
میخواهم که خیابان بشوم
تا که روی تن من راه روی
نرم نرمک
آرام آرام
روی سنگفرش تنم راه روی
دوسست دارم که دریا بشوم
تا که با حسرت به من نگری
دلگیر
خسته
و بی حوصله
با دیدن این عاشق، تو شاد شوی
دلم میخواهد گلزار شوم
تا که از عطر تنم مست شوی
چشم هایت را ببندی
بو کنی عطر مرا
درد را بیرون کنی
باز مدهوش شوی
دوست دارم که عاشق شومت
تا که در اوج غم و تنهایی
آغوش من باز شود
آرامش تو که این همه زیبایی
تمام برگ های دفترم عطر تو دارد
تمام روز هاوساعتم رنگ تودارد
من از شب های بیخابی گریزم
تمام بالش وحالم دگر نام تو دارد
من از نغمه ی بی اوا چه زارم
سرودم وانگهی یاد تو دارد
من از اب روان ذوقی ندارم
تمام چشم من شوق تو دارد
دلم در بستر غم هابسوزد
که رود مهرت اندر سوی رویم
نجاتم را فراموشی سپارد
بسیار قشنک بود
اسمان ابی تر از ابی ترین ابی هاســــــت
پنجره خندان و سرشار از گل و پروانه است
شعــف و شــور جاودان دربــیـنمــان پابرجاســــــت
عشـق تو زیبـــــاترین افسانه وشــــعر من اســــــت
نغمه ی جان منی توتا که دنیا دنیاســـــت
قلم سعدی و حافظ لایق وصف تو اســـــت
اه افسوس راه چشم تو به من فرسنگ هاست
@MIS_REIHANE 97989 گفته:
اسمان ابی تر از ابی ترین ابی هاســــــت
پنجره خندان و سرشار از گل و پروانه است
شعــف و شــور جاودان دربــیـنمــان پابرجاســــــت
عشـق تو زیبـــــاترین افسانه وشــــعر من اســــــت
نغمه ی جان منی توتا که دنیا دنیاســـــت
قلم سعدی و حافظ لایق وصف تو اســـــت
اه افسوس راه چشم تو به من فرسنگ هاست
سلام خانم شلوغ. ما ی قراری با هم داشتیما. برای شعرات. لایق نمیدونی ما رو؟