سلام دوستان عزیز
بنده نویسنده ی کتاب بعد از ما هستم!
این رمان در ژانر علمی تخیلی/ پسا آخرالزمانی قرار میگیره!
این رمان 8 جلد خواهد داد!
یک سال برای طراحی و داستان پردازی کتاب وقت صرف شده
یک سال و نیم هم نوشتن کتاب اول زمان برد.
داستان درمورد نابودیه دنیا با جنگ اتمی هستش. دنیا کامل ویران شده، تموم انسان ها مردن و فقط تعداد کمی زنده موندن! شخصیت اصلی داستان به نام زایراس ( تمام اسامی داخل کتاب ساخته ی ذهن خودم هست و هیچ جا وجود خراجی ندارن ) برای پیدا کردن برادرش محل زندگیشو ترک میکنه. محل زندگیش یه پناهگاهه! وارد یه دنیای خراب و تاریک میشه، دنیایی که جز چند ویرانه چیزی ازش باقی نمونده!
این جلد اول کتاب هستش با 364 صفحه. از جلد دوم هم 540 صفحه نوشته شده که جلد دوم 600 صفحه خواهد داشت. دو سال زمان برای کتاب دوم صرف شده
اسم کلی کتاب: بعد از ما | afterus
اسم جلد اول: بیابان منجمد | frozen desert
اسم جلد دوم: بمب خیس | wet bomb
اسم جلد سوم: زمستان اتمی | atomic winter
اسامی بقیه جلد ها در آینده ...
خلاصه ی کتاب:
مهی از تاریکی در شهر لانه ساخته و ذرات خاکستری در هوا شناورند. ساختمان های بی در، پنجره های شکسته، دیوارهای فرو ریخته. تابلوهای ساختمان ها تکان می خورند. درها، بازو بسته میشوند. نسیم سردی تنم را می لرزاند. در این بیابان منجمد، قدم زنان از بین ماشین های سوخته و زنگ زده عبور می کنم و به ناکجا آباد می روم.
اکنون در حال ترجمه ی کتاب به زبان انگلیسی برای چاپ در انگلیس و آمریکا هستم.
قیمت کتاب 18،500 تومان
کسایی که مایل هستن می تونن بدون هزینه ی پست، با تماس با شماره های زیر
02166900748- 09330163443 - 09016516348
از نشر بوتیمار خریداری کنین با قیمت پشت جلد و بدون هزینه ی پست. کتاب مستقیم به آدرس شما ارسال میشه.
خوشحال می شم نظرات ارزشمند شما رو بشنوم
صفحه ی اول کتاب:
گلو و بینی ام می سوزند و لب هایم خشک شدهاند. خس خس عجیبی از گلویم بیرون میآید.
« کجا داری فرار میکنی؟ لعنتی صبر کن! »
نعره و فریادش مانند برق تمام سلول های بدنم را میلرزانند. هر چه سعی میکنم قدم هایم را سریع تر بردارم، سرعتم کمتر می شود. انگار درون مرداب افتادهام، هر چه دست و پا میزنم، بیشتر در آن فرو میروم. صدای قلبم را میشنوم، خیلی تند میزند. از بس دویدهام، انگشتان پایم تاول زدهاند ولی با این حال هیچ دردی احساس نمیکنم. میتوانم صدای قدمهای نرم و تکان خوردن لباسش را در جریان باد بشنوم. دیوانه وار فریاد میکشد و از من خواهش می کند.
- « صبر کن! خواهش میکنم صبر کن. فقط با یه تیر میکشمت. لعنتی صبر
کن، چاره ای ندارم. قول میدم درد نداشته باشی. »
گاهی با تهدید، گاهی با خواهش و گاهی مخلوطی از هر دو، حرفهایی از این دست میزند. شاید درست میگوید، نباید فرار کنم. او میتواند به من کمک کند. میتواند مرا از مرگ دور کند. سرم را تکان میدهم تا افکار شیطانی از ذهنم خارج شود. تا میتوانم باید از او فاصله بگیرم. حواسم را به اطراف جمع میکنم، ولی سرگیجه دارم. چشمانم سیاهی میروند. انگار اشباح سیاهی به طرفم میدوند و تعادلم را به هم میزنند.
با این که هوا کمی روشن شده است، ولی نمیتوانم بیشتر از هفت، هشت متر، جلویم را ببینم.
این هم جلد کتاب:
@لینک دانلود 96683 گفته:
((231))
داداش دمت گرم!
تو نمایشگاه کتاب میاد؟ اگر میاد من که رفتم بخرم داداش!
خیلی باحال بود.
دمت گرم معرفی کردی!
سلام عزیز!
بله حتما توی نمایشگاه کتابم در دسترس خواهد بود
شما خیلی لطف دارین تشکر! منتظر نظرات با ارزش شما هستم