سلام به همه دوستان
این کتاب اولین جلد سهگانهی آدمآهنیها ست که کار مشترکی از سایتهای "زندگی پیشتاز" و "بوک پیج"ه و قرار بود در طول عید منتشر بشه که متاسفانه به دلایلی به تاخیر افتاد.
تشکر ویژه میکنم از برادر محمد به خاطر همکاری در ویرایش و مدیریت پروژه و جدیتی که تو روند پیشروی کار داشت،
و همچنین تایپیستهای هر دو سایت، که بعضیاشون کچل بشن الهی...
و صد البته آقا سینا به خاطر صفحه آرایی و طراحی کاور زیباشون،
و مهرنوش خانم به خاطر راهنماییهای مفیدشون.
و گیس بریده :دی
خلاصه داستان:
ماجرا و تمام اتفاقات داستان، در آینده ای بسیار دور روی می دهد. آینده ای کاملا خیالی و ساختگی، که در آن ساختار زمین دگرگون شده است. مردم دیگر در شهر های شناخته شده امروزی زندگی نمی کنند؛ شهر های بزرگ و کاملا سرپوشیده ای را ساخته اند که به آن غارهای پولادین می گویند.
نحوه زندگی انسان ها کاملا تغییر شکل داده و با زندگی کنونی مغایرت دارد. مدت ها قبل از زمان داستان، عده ای از مردم به فضا مهاجرت کرده اند، آنها توانستند پنجاه کره را تحت اختیار خود در آورند و مسکونی کنند.
این مهاجران با دستکاری ژنتیکی خود، و محیط زیستشان، توانستند طول عمر خود را افزایش، و بدین شکل تبدیل به ابر انسان هایی شوند که نیاکان خود، همان انسان های باقی مانده بر زمین را، کوچک و تحقیر کنند.
داستان از جایی شروع می شود که قتل غیر منتظره ای در شهرک فضایی ها رخ میدهد. یک دانشمند فضایی به نام دکتر سارتون، به شکلی باور نکردنی کشته می شود. فضایی ها این قتل را به انسان های زمینی نسبت می دهند و خواهان دریافت غرامت از جوامع بشری موجود بر زمین هستند. در این بین کاراگاه لی جی بیلی انتخاب می شود تا با کمک روباتی به نام آر-دنیل الیواو هدایت این پرونده را بر عهده بگیرد. اما در این بین مشکلاتی وجود دارد ...
درباره نویسنده:
آیزاک اَزیموف که به اشتباه در ایران با نام آیزاک آسیموف شناخته می شود (به روسی: Исаак Юдович Озимов) (زاده ۲ ژانویه ۱۹۲۰ (۱۱ دی ۱۲۹۸) - درگذشت ۶ آوریل ۱۹۹۲ (۱۷ فروردین ۱۳۷۱)) نویسندهٔ آمریکایی روسی تبار گونههای علمی، علمی-تخیلی، خیالپردازی، وحشت و دکتر در بیوشیمی بود. شهرت اصلی او بیشتر به خاطر سری بنیاد (در ایران سری امپراتوری کهکشانی) است. قوانین سهگانهٔ رباتیک وی از شهرت جهانی برخوردار است و دائرةالمعارف بریتانیکا وی را واضع واژه رباتیک در زبان انگلیسی میشناسد. وی بیش از ۵۰۰ عنوان کتاب در تمام دستههای اصلی ردهبندی دیوی (به جز فلسفه) دارد و سیارک ازیموف ۵۰۲۰ به افتخار وی نامگذاری شدهاست. ازیموف، کلارک و هاینلاین به عنوان سه نویسندهٔ بزرگ گونهٔ علمی-تخیلی شناخته میشوند. (منبع: ویکی خودمون )
بخشی از کتاب:
لی� جی �بیلی تازه پشت میزش نشسته بود که متوجه شد آر- سامی بِربِر او را نگاه می�کند. بیلی اخم کرد و با کجخلقی پرسید: چی می�خواهی؟
- لی�جی، رئیس باهات کار داره، همین الان، هرچه زودتر.
- خيله خب.
آر- سامی همچنان بی هدف سرجایش ایستاده بود. بیلی گفت:
- گفتم همین الان، نشنیدی، بزن به چاک.
آر�- سامی روی پاشنههایش چرخید و پی کارش رفت.
بیلی با خشم و ناراحتی از خود پرسید، چرا نباید کارهای او را یک انسان انجام دهد. بعد، مکثی کرد تا موجودیِ کیسه� ی توتون� اش را بررسی کند و با خود حساب کرد که اگر هر روز دو بار پیپ اش را پُر کند تا دو روز دیگر هم می�تواند با همان کیسه� ی توتون بسازد.
از اتاقک خود، که با نرده از قسمت� های دیگر تالار عمومی کارمندان جدا می�شد، بیرون آمد و از میان تالار عمومی گذشت. از دو سال پیش این شایستگی را پیدا کرده بود که این گوشه �ی نردهکشی شده را به عنوان محل کار، در اختیارش بگذارند.
سیمپسون، یکی از کارکنان قسمت، که سرگرم یافتن اطلاعاتی از یک حافظه �ی اطلاعاتی جیوه �ای بود، همان طور که بیلی از کنارش می�گذشت، گفت: لی� جی ريیس تورو میخواد.
- میدونم، آر- سامی گفت.
همان طور که سیمپسون با حافظهی اطلاعاتی ور می�رفت، نواری از دل آن بیرون آمد که اطلاعات خواسته شده را از حافظه دستگاه گرفته و در اختیار او می�گذاشت.
سیمپسون گفت: اگه از این نمی�ترسیدم که پام بشکنه، یه لگد جانانه به آر-� سامی زدم. دیروز وینس بریت رو دیدم.
- راستی ؟
- می�خواست کارش رو بهش برگردونند، یا هر کار دیگهای که تو اداره باشه. بیچاره پاک نا امید شده �بود. چی می�توانستم بهش بگم. کار اونو حالا آر- سامی انجام میده و اون مجبوره تو مزارع مخمر خر حمالی کنه. پسر باهوشی بود، همه دوستش داشتند.
بیلی شانههایش را بالا انداخت و با حالت خشکی که خود نیز انتظارش را نداشت، گفت: به هر حال این چیزیه که همهمون باهاش رو برو هستیم.
رئیس، دفتری خصوصی داشت. روی شیشه �ی مات در ورودی دفتر نوشته شده بود، جولیوس ایندر�بای. کلمات به خطي زیبا در دل شیشه جای داده شده بود و زیر آن، این کلمات را میشد خواند: کمیسر پلیس شهر نیویورک. بیلی وارد دفتر رئیس شد و گفت:
- کمیسر، با من کاری داشتید؟
ایندر�بای سرش را بالا کرد، عینک زده بود، به دلیل حساس بودن چشمهایش نمی� توانست لنزهای نامریی را تحمل کند. لنزهای نامریی که همه از آن استفاده میکردند، وقتی برای همیشه به کار گرفته می�شد که چشم به آنها عادت می�کرد. بیلی اعتقاد راسخ داشت که اگر ایندر�بای از عینک معمولی استفاده می�کند به دلیل شخصیتی است که این عینک به او می�دهد وگرنه مردمک چشمهایش ممکن است آن قدرها هم حساس نباشد.
کمیسر به شدت عصبی و ناراحت بود. سرآستینهایش را مرتب کرد، تنهاش را عقب داد و با صمیمیتی بیش از اندازه گفت:
- بشین لی�جی، بشین.
بیلی خشک و رسمی نشست و منتظر شد. ایندر�بای گفت:
- جسی حالش چطوره؟ پسرت چه میکنه؟
بیلی با همان خشکی گفت: بد نیستند، حالشون خوبه. بچههای شما حالشون چطوره؟
ایندر�بای جواب داد: اونا هم خوبن...
شروع ساختگیای بود. بیلی با خود اندیشید: روی صورتش یک چیز غیر عادی دیده می�شود.
با صدای بلند گفت:
- کمیسر، کاش آر۔ سامی رو دنبالم نمی�فرستادی.
- خب، لی� جی، تو که می�دونی من در اینباره چطوری فکر می�کنم، ولی چه میشه کرد، اونو گذاشته� اند اینجا و من مجبورم یه جوری ازش استفاده کنم.
- واقعاً ناراحت کننده است، کمیسر میگه که تو منو می�خواهی و اون وقت همون جا می�ایسته و به آدم خیره می�شه. می�دونی که منظورم چیه، آدم مجبوره بهش بگه که بره وگرنه محاله از جاش تکون بخوره.
- اوه، تقصیر از منه، لی� جی. بهش گفتم که پیغامو بهت برسونه، ولی یادم رفت تأکید کنم بعد از رسوندن پیغام، برگرده و به کاراش برسه.
بیلی آه کشید و چینهای ریز دور و بر چشمهای قهوه�ایاش، نمایان �تر شد.
- بگذریم. مثل اینکه کاری باهام داشتید؟
دانلود «جلد اول سهگانهی آدم آهنیها: غارهای پولادین (تایپ)» از پیشتازان کتاب
لینک کمکی:
به امید اینکه لذت ببرین
ممنون از شما .این از بهترین کتابهای علمی تخیلی هستش.امیوارم موفق باشین.
واقعا کتاب زیبایی بود.خیلی لذت بردم . ممنون و خسته نباشید
فقط یه سوال
جلدای بعدش هم قرار میدید؟
@hani s 96320 گفته:
واقعا کتاب زیبایی بود.خیلی لذت بردم . ممنون و خسته نباشید
فقط یه سوال
جلدای بعدش هم قرار میدید؟
سلامت باشید
به امید خدا بله