در یکی از روزهای بهاری سال ۲۰۱۳، چند وکیل به دادگاهی در مسکو مراجعه کردند تا پروندهای را بازگشایی کنند. دفاعیات انجام شد و مدارک و شواهد نیز به دادگاه ارائه شدند. تمام اینها در حالی اتفاق افتادند که جایگاه متهم خالی بود؛ در واقع روند دادگاه در حالی ادامه مییافت که متهم، «سِرگِی مگنیتسکی» در سال ۲۰۰۹ از دنیا رفته بود. او ادعا میکرد تلاش کرده تا دست شبکهای از مقامات دولتی را در یک پرونده فرار از مالیات به مبلغ ۲۵۰ میلیون دلار رو کند. البته در واقعیت خود مگنیتسکی به جرم اختلاس به زندان افتاد و درخواستهای بینالمللی برای کمک به او به جایی نرسید. ادعا شداو در زندان به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته و به دلیل عدم ارائه کمکهای پزشکی، در گذشته است. با این حال، مقامات روسیه مصمم بودند تا پرونده او را بدون توجه به زنده یا مرده بودن متهم، به نتیجه برسانند. به این ترتیب، مگنیتسکی ار درون قبر به محکمه احضار شد تا در مقابل اتهام فرار از مالیات مورد قضاوت قرار گیرد. همینطور که روند جلسات این دادگاه در ماههای مارس و آوریل ادامه پیدا میکرد، صداهایی نیز برای تقبیح آن بلند شدند. خانواده متهم بارها این جلسات را تقبیح کرده و آنها را یک سیرک، غیرقانونی و بیمعنی خوانده بودند. البته شاید بتوان این دادگاه را با این عبارات متناسب دانست، اما مسأله این است که برگزاری چنین دادگاههایی در تاریخ بیسابقه نبوده است.
ممکن است تصور شود که این اتفاقات منحصر به دنیای مدرن و امروزی ما هستند، اما در حقیقت احضار درگذشتگان در گذشتههای دور، مثلا در دادگاههای قرون وسطی، امری بسیار عادی بوده است. در قرن هفدهم در فرانسه، قانونی جزایی به اجرا گذاشته شد که براساس آن، در مورد پروندههای مربوط به خیانت به کشور، خودکشی و دوئل، میشد فرد را حتی در صورت مردن، به حضور دادگاه آورد و محاکمه کرد. اجساد مختلفی در این دوران به محضر دادگاه برده میشدند و با حضور وکیل محاکمه میشدند. این اجساد تا زمان تکمیل پرونده و پایان جلسات در محل دادگاه باقی میماندند تا حکم نهاییشان صادر شود. احکام صادره، حتی اگر اعدام هم بود، به طرزی تحقیر آمیز و خشونت بار بر این اجساد اعمال میشد. در یک مورد، جیمز اول، در زمان پادشاهیاش بر انگلستان، اجساد در حال تجزیه «جان» (ارل گوری) و پسرش را به دادگاهی در اسکاتلند آورد. آنها در این دادگاه به خیانت به کشور محکوم شدند. جزای آنها اعدام از طریق حلق آویز کردن، کشیدن از چهار طرف تا چهار تکه شدن و درنهایت به چهار میخ کشیدن تعیین شد.
در قرن هجدهم در دادگاه مشابهی در فرانسه، جسد «هوبرپورتیه» به اتهام دزدی و قتل محکوم شد تا در میدان اصلی شهر روی زمین کشیده شده، سپس به چوبه دار آویخته شده و برای اینکه برای او درسی شود، به درون چاهی از فضولاتانداخته شود. البته چنین اعمالی بیشتر از آنکه نشان دهنده عدالت و گرفتن حق قربانیان یک جنایت داشته باشد، نشان از قساوت قلب قاضیان این دادگاهها داشت.
این نحوه برخورد فقط مختص افراد عامی نبود، بلکه حتی بالاترین مقامات دولتی هم ممکن بود به چنین دادگاههایی فراخوانده شوند. مشهورترین مورد از این دست، متعلق است به یکی از پاپهای کلیسای کاتولیک به نام «پاپ فورموسوس». این پاپ در سال ۸۹۶ میلادی از دنیا رفت. یک سال پس از مرگ او، پاپ بعدی یعنی «پاپ استفن ششم» او را متهم به سوءاستفاده از مقام خود کرد و دستور نبش قبر او را صادر کرد. سپس لباس مخصوص پاپها را تن او کرده و جسد را در این وضعیت در دادگاهی مذهبی محاکمه کرد. زمانی که رای این دادگاه مذهبی بر گناهکار بودن او صادر شد، لباس پاپی را از تن او بیرون کرده و انگشتانش (یا آنچه از انگشتانش مانده بود!) را به عنوان مجازات قطع کردند. سپس برای تحقیرش، جسد او را در زمین یک سفالگر بینوا رها کردند.
دادگاههای چندپا
مردگان، تنها متهمان دادگاههای غیرعادی و عجیب تاریخ نبودهاند. انواع موشها، حشرات و حیوانات موذی مختلف در طول تاریخ در خطر قرار گرفتن در مقابل مقامات قضایی قرار داشته اند. از آنجا که این حیوانات قادر به صحبت کردن نبودند، برای آنها وکلایی تسخیری در نظر گرفتهمیشد.
برای نمونه در یکی از این دادگاهها که در آلمان برای چندین سوسک سبز برگزار شد، یک وکیل تسخیری برای دفاع از آنها در نظر گرفته شد تا عدالت برقرار شود؛ چرا که آنها بسیار کوچک بودند و بنابراین هم ارزش با کودکان صغیر محسوب شدهبودند. در دادگاه دیگری هم که در سال ۱۵۱۹ در «استلویو» ایتالیا برگزار شد، برای چند موش صحرایی که متهمان اصلی بودند، وکیلی تسخیری اختیار شد تا در پایان، موشها «نتوانند به روند دادگاه و عادلانه بودن آن اعتراض کنند». این حیوانات مجبور بودند در حد ممکن هنگام جلسات دادگاهها در محکمه حضور داشته باشند.اما اگر حیوانات مورد نظر شکارچی یا نا آرام بودند، حداقل یکی از آنها به نمایندگی گونهشان در محل دادگاه احضار میشد تا اتهامات را بشنود. اگر حیوان بیچاره مقصر شناخته میشد، میبایست به نمایندگی از تمامی افراد گونه خود، متحمل جزای در نظر گرفته توسط دادگاه شود. برای مثال، در یک پرونده دادگاهی متعلق به سال ۱۸۶۶ علیه گلهای ملخ در پوزگای کرواسی، یکی از ملخها را گرفته و در جایگاه متهم قرار دادند. ملخ بخت برگشته که به اتهام حمله به مزارع مورد محاکمه قرار گرفته بود، در نهایت مقصر شناخته و به مرگ در اثر غرق شدن محکوم شد و برای دیگر ملخهایی که در دادگاه حضور نداشتند، اشد لعنتها به صورت غیابی فرستاده شد.
برگزاری این جور جلسات بیشتر به هدف ایجاد رعب و وحشت و مجبور کردن حشرات به ترک این منطقه بوده است، زیرا مالکان این زمینها وجود آنها را در منطقه دوست نمیداشتند. جالب اینکه وکلای این حیوانات معمولا دفاع جانانهای از موکلان شان میکردند. وکیل موشهای صحرایی دادگاه استلویو در دفاع از موکلانش برای دادگاه توضیح داده بود که این موجودات برای جامعه کشاورزان مفید بودهاند، زیرا لارو حشرات و آفات را خورده و با فضولات خود زمین را حاصلخیز کردهاند. او در پایان دفاعیات خود، از دادگاه درخواست رحم و مروت کرده بود. قاضی نیز که تحت تاثیر این صحبتها قرار گرفته بود، در رای خود، زمینی را به عنوان ملک به موشها بخشیده تا در آنجا زندگی کنند و همینطور دو هفته به آنان امان داده بود تا بدون هیچ مشکلی منطقه را
ترک کنند.
پس از انقلاب کبیر فرانسه استفاده از گیوتین برای اعدام بسیار متداول شده و حتی برخی از مردگان را با آن گردن میزدند
مشهورترین پرونده دادگاهی علیه جانداران موذی، مربوط میشود به شکایتی از «شپشهای گندم سبز رنگ» در سال ۱۵۷۸ در سن ژولین فرانسه. مردم شهر شکایت خود مبنی بر تخریب تاکستانها را نزد شاهزاده-اسقف شهر بردند، اما در این دادگاه هم وکیل مدافع شپشهای گندم، دفاع قهرمانانهای از موکلانش ارائه داد. او به بخشی از کتاب سِفر پیدایش اشاره کرد که در آن توضیح داده میشود که حیوانات پیش از انسانها بر زمین بودند. بحثهای الهیاتی مختلفی در این مورد در دادگاه در گرفت و در نهایت پس از چند هفته شاکیان تصمیم گرفتند تا با شپشها معامله کنند. آنها پیشنهاد دادند که زمینی را در اختیار شپشهای گندم قرار دهند تا در آن هر کاری دوست دارند انجام دهند و در عوض، از تاکستانهای آنها بیرون بروند. اما وکیل این پیشنهاد را نپذیرفت، چرا که باور داشت شپشها تاکستانها را دوست دارند و یک قطعه زمین برای آنها کافی نخواهد بود. این مجادلات مدتی ادامه پیدا کردند، اما در نوشتههایی که امروزه باقی مانده، متاسفانه رای نهایی این دادگاه نامشخص است. در حقیقت آخرین صفحه رونوشت روند دادگاه توسط حشرات خورده شده و قابلخواندن نیست.
جرم بعضی حیواناتی که به دادگاه می آمدند دست داشتن در مرگ یا قتل یک انسان بوده است. حیوانات خانگی یا دامها معمولا درگیر چنین دادگاههایی میشدند. با اینکه در بسیاری موارد تاثیر حیوانات در روند منجر به مرگ انسانها محرز بود، اما قصد قبلی این جانوران قابل اثبات نبود.به این خاطر این حیوانات مانند انسانها در زندانهای عادی بازداشت، محاکمه و در صورت اثبات جرم، اعدام میشدند. در سال ۱۴۹۴، یک خوک به جرم خفه کردن یک نوزاد به مرگ محکوم و اعدام شد. مراسم اعدام این جانور با هیجان خاصی برگزار شد. در یک نمونه دیگر، در سال ۱۳۸۶ میلادی یک خوک ماده به جرم نوزادکشی در فالز فرانسه اعدام شد. شهروندان آنقدر از این اجرای عدالت شادمان شدند که تصویر اعدام را روی دیوار کلیسای شهر نقاشی کردند. البته از آنجایی که جانداران زبان بسته هرگز قادر به دفاع از خود نبودند، فریاد و سر و صدای آنها هنگام اجرای حکم یا شکنجه، به عنوان اعتراف به تقصیر و ابراز ندامت و پشیمانی در نظر گرفته میشد. البته در برخی موارد، جانوارن بینوا از اتهامات وارده تبرئه شده بودند. زمانی که یک خوک ماده و شش تولهاش در سال ۱۴۵۷ در برگندی در کنار جسد یک پسر پیدا شدند، اولین تصور این بود که آنها در مرگ پسر دست داشتهاند. دادگاهی برای رسیدگی به این امر تشکیل شد. ماده خوک محکوم به اعدام شد، اما در مورد خوکچهها، دادگاه به این نتیجه رسید که آنها نمیتوانستند در این قتل دست داشته باشند و در نتیجه از صاحب آنها خواسته شد که وثیقهای برای آزادی موقت آنها پرداخته تا بررسیهای بیشتر به انجام برسد. البته در انتها، آنهااز اتهامات وارده مبرا و آزاد شدند.
جسد پاپ فورموسوس در این دادگاه محکوم به فساد شد
اجسام جنایت کار
تقاضای دادخواست علیه درگذشتگان یا حیوانات حداقل مربوط به موجوداتی میشد که در زمان دادرسی یا پیش از آن، متحرک بودهاند، اما در نظر برخی ملتها، متحرک بودن یا نبودن، دلیل بر بی گناهی یا عدم توانایی در ارتکاب جنایت نبوده است. بنابراین انواع مختلفی از اتهامات را میشد به یک جسم بیجان نیز نسبت داد. برای مثال، در ناتینگهام انگلستان در سال ۱۵۳۵، یک عدل کاه به اتهام خفه کردن یک دهقان به دادگاه کشانده شد. دهقان بینوا مردی به نام «وایلد» بود که یک بار بزرگ از عدلهای کاه رویش افتاده و خفهاش کرده بود. البته دادگاه تلاش داشت تا عدلی را که مستقیما او را کشته بود، به دست عدالت بسپارد.
این عدل کاه به دستور دادگاه به زندانانداخته شد. اینکه زندانبانان با آن چه کردند به صورت دقیق مشخص نیست، اما نتیجه نهایی رای دادگاه هر چه بود، نتوانست دو گونی گندم سیاه را از کشتن دهقان دیگری به نام «رابرت یایرلند» بازدارد. این حادثه هفت سال بعد مرگ آقای وایلد و دوباره در ناتینگهام روی داده بود. اتهام این دو گونی گندم این بود که زمانی که آقای یایرلند بالای نردبان بود، وزن خود را روی نردبانانداخته و باعث سقوط و مرگ او شده بودند.
اما مشهورترین مورد از پروندههای علیه اجسام غیرمتحرک، پروندهای است علیه ناقوس کلیسای شهر اوگلیچ در روسیه. گفته میشود این ناقوس در سال ۱۵۹۱ به طرزی سهوی پس از مرگ ولیعهد وقت، «دیمیتری» پسر کوچک «ایوان مخوف» به صدا در آمده بود. در آن زمان چنین عملی از نظر سیاسی، عملی خلاف و غیرقابل بخشش محسوب میشد. ناقوس در دادگاهی محاکمه و گناهکار شناخته شد. در نتیجه دادگاه آن را به شهر توبولسک در سیبری تبعید و در آنجا به زندان انفرادی انداخته شد. این پرونده پایان خوشی هم داشت. این پرونده نشان داد که دادگاههای علیه اجسام غیرمتحرک میتواند قابل تجدید نظر و تنها تنبیهی باشند. در این مورد، ناقوس پس از مدتی که از زندانش گذشت، بخشوده شده و قرار شد در برجی نصب و به کار گمارده شود. سه قرن بعد هم از تمامی اتهامات تبرئه شده و در سال ۱۸۹۲ دوباره به کلیسای اوگلیچ بازگردانده شد.
خب یه حقیقت من واقعا حوصلم نذاشت بخونمش ولی بنا بر عنوان یه چیزی که از بزرگترام شنیدم تعریف می کنم
میگن یه فردی بوده در طایفه ای از طایفه های ما که خرا و گوسفندا و گاوا و امثالهم رو محاکمه میکرده و به انواع مجازات ها محکوم میکرد من جمله، تبعید، اعدام با آتش، با گلوله، گرسنگی، حبس و ...
میگن طرف پاک صافی روانی بوده، اگه یه ساعت حواس مردم بهش نبوده میدیدی یه حیوون بخت برگشته رو آتیش زد، یکی رو با گلوله زد یکی رو برده از کوه پرت کرده و ....
و اما اینو گفتم یه چیزی بگم که واقعا باورتون بشه این مرد روانی بوده!!! اینو بابام برام تعریف کرده
میگن یه روزی این یارو گله رو برده بوده بچرونه و شب میاد زنش میبینه نصف صورتش کبوده! میگه چت شده طرف تعریف می کنه که:
یکی از گوسفندا رفت تو باغ فلانی کردای ( به یه تکیه زمین که صاف می کنن و توش سبزی می کران میگیم ما) سبزی رو خراب کرد، گرفتمش اوردمش بیرون شروع کردم به محاکمه، گفتم چرا رفتی تو باغ؟ خودم از طرفش جواب دادم گشنم بود.
- خب از علافای همین جا می خوردی!
- علف این جا بدمزه بود!
- باغ مال مردم بود!
- من که عقل ندارم! چوپونم می بایست حواسش بلشه
و بلاخره در پایان دادگاه این بنده خدا خودش محکوم میشه، چوبشو برمیداره شترق میزاره تو صورت خودش!!!!!!!
من اینو از هر کس به جز بابام شنیده بودم میگفتم جکه، واسه خندس!!1 ولی بابام می گفت واقعا اتفاق افتاده!
پوکر فیس دو نقطه
((42))((42))وایی خدااا خیلی باحال بوود. اینا خیلی خرن ((207))((207))((207))((207))((200))((200))((3))