قسمتی از داستان:
جیم تروسدیل کلبه ای در غرب مزرعه لم یزرع پدرش داشت و همانجا بود که کلانتر بارکلی و چند نفر از اهالی که سمت معاون کلانتر را داشتند، او را یافتند. تروسدیل با بالاپوشی کثیف به تن، روی یکی از چوکی ها، کنار بخاری خاموش نشسته بود و داشت یک شماره قدیمی روزنامه بلک هیلز پایونییز را زیر نور چراغ هریکین می خواند؛ در هر حال نگاهش به روزنامه بود.
کلانتر بارکلی از در که وارد شد، ایستاد و جثامتش قریبا همه درگاه را پر کرد. او نیز چراغ هریکینی به دست داشت.
_ بیا بیرون جیم، و دست هایت را هم ببر بالای سرت. میبینی که تفنگچه ام را نکشیده ام و دوست هم ندارم به آن دست ببرم.
منبع: وبلاگ کتابخانه ای برای همه
لینک دانلود از منبع:
سال سوم واقعا سال نحسيه....
اين همه كتاب قشنگ كه هيچ كدومشون رو نمي توني بخوني!!!!
به نظر كتاب قشنگي مياد....
فقط كاش توضيحاتي كه درموردش دادي بيشتر مي بود!!!
@س.ع.الف 92555 گفته:
سال سوم واقعا سال نحسيه....
اين همه كتاب قشنگ كه هيچ كدومشون رو نمي توني بخوني!!!!
به نظر كتاب قشنگي مياد....
فقط كاش توضيحاتي كه درموردش دادي بيشتر مي بود!!!
خب راستش برادرم من هنوزم خودم نخوندمش
و مطمعنم که هیچگاه نخواهمم خواند
از توی ی وبلاگ پیداش کردم که ایشون هم همین قدر توضیح داده بودن