نیامد
بارها صحنه ی دیدنش را تجسم کرده بودم ولی، نیامد
صدای خنده هایش را می شنوم>چشمانم گلهای دستمال کاغذی را می کاود
۱۵ جلد دهخدا هم نمی تواند اشک لرزان بر مژگانم را معنی کند
آن همه نگاه آن همه رزهای سرخ...چه شد؟
چه شد ستاره مان؟ همانی که کم نور بود ولی با تمام وجود سوسو می زد تا بگوید هنوز اینجاست، که باورش کنی
چه شد سایه ی سیاهی که بدون آبی آسمانیش زیر آفتاب هم کم می آورد؟
رفت؟در پیچ و خم تاریکی هایش گم شد؟
این معادله ، شاید جواب ندارد
اما جای خالی راه حل مرا سر جلسه ی امتحان نگاه داشته
هر کس، برگه اش را تحویل می دهد
می بینم،که لبخندش پلاستیکی نیست
که قدم هایش آهسته نیست
شانه هایش افتاده نیست
همه رفتند و من سر سوال آخر مانده ام
مراقب نگاهم میکند،دلسوزی چهره اش را پر کرده
عقربه های ساعت به دنبال هم می دوند،پس هنوز وقت هست
من در جواب آن نگاه خنده را کوک میکنم تا دوباره روی لبانم برقصد
قهوه سرد شده ، مینوشمش
اسکناس ها روی میز
زیر این چتر قدیمی، آواها را به فراموشی می سپارم
میخواهم،با تنهایی،خلوت کنم
.
.
.
یه نکته تو این شعر وجود داره که شاید شما رو با سوال مواجه کنه
موضوع درباره ی یه شخصه خاصه در واقع زندگیه اون
سایه ی سیاه یعنی مخاطب همیشه دلش میخواسته وانمود کنه که بده و زندگیشو از روی یه شخصیت تو یه فیلم بسازه
من نفهمیدم، ولی قشنگ بودم........
( هر کس بهم متلک بندازه، تو ذهنش یا علنی، بخنده بهم، مسخره کنه، و هرچی دیگه، به جای گلوله r.p.g 7 استفادش می کنم!!!!! نگین نکفتی!!!)
خیلی خوشم اومد
خسته نباشی
بازم بنویس و باز هم بزار برامون من که لذت بردم ممنونم عزیزم ((48))((48))((48))((48))((48))((48))((48))
@He$tiA 91718 گفته:
نیامد
بارها صحنه ی دیدنش را تجسم کرده بودم ولی، نیامد
صدای خنده هایش را می شنوم>چشمانم گلهای دستمال کاغذی را می کاود
۱۵ جلد دهخدا هم نمی تواند اشک لرزان بر مژگانم را معنی کند
آن همه نگاه آن همه رزهای سرخ...چه شد؟
چه شد ستاره مان؟ همانی که کم نور بود ولی با تمام وجود سوسو می زد تا بگوید هنوز اینجاست، که باورش کنی
چه شد سایه ی سیاهی که بدون آبی آسمانیش زیر آفتاب هم کم می آورد؟
رفت؟در پیچ و خم تاریکی هایش گم شد؟
این معادله ، شاید جواب ندارد
اما جای خالی راه حل مرا سر جلسه ی امتحان نگاه داشته
هر کس، برگه اش را تحویل می دهد
می بینم،که لبخندش پلاستیکی نیست
که قدم هایش آهسته نیست
شانه هایش افتاده نیست
همه رفتند و من سر سوال آخر مانده ام
مراقب نگاهم میکند،دلسوزی چهره اش را پر کرده
عقربه های ساعت به دنبال هم می دوند،پس هنوز وقت هست
من در جواب آن نگاه خنده را کوک میکنم تا دوباره روی لبانم برقصد
قهوه سرد شده ، مینوشمش
اسکناس ها روی میز
زیر این چتر قدیمی، آواها را به فراموشی می سپارم
میخواهم،با تنهایی،خلوت کنم
.
.
.
یه نکته تو این شعر وجود داره که شاید شما رو با سوال مواجه کنه
موضوع درباره ی یه شخصه خاصه در واقع زندگیه اون
سایه ی سیاه یعنی مخاطب همیشه دلش میخواسته وانمود کنه که بده و زندگیشو از روی یه شخصیت تو یه فیلم بسازه
منظورت از توضیحاتی که آخرش گفتی واضح نبود . سایه ی سیاه واقعا اینهمه معنی داشت؟
خب از این قسمت" همه رفتند ولی من سر سوال آخر مانده ام" خوشم اومد تعبیر قشنگی بود
به این مسئله بارها فکر کردم. اینکه ا چرا آدم های قصه هامون ، وقتی از تنهایی به ستوه میان و سعی میکنن باهم باشن ولی آخرش خراب میشه .من فکر میکنم اشکال از مسیری هست که انتخاب می کنن. برای داشتن یک قلب مهربون و دست های گرمی که حمایتت کنن وچشمهایی که نگرانت باشند و شاید نفس هایی که بارها وبارها با یادت شوق ادامه دادن به مسیر زندگی رو پیداکنن، باید مسیر رسیدن رو درست انتخاب کرد.راهی که صداقت ، پاکی و اطمینان واعتماد در اون زیاد باشه
خسته نباشم چقدر حرف تایپیدم((72))
@He$tiA 91718 گفته:
نیامد
بارها صحنه ی دیدنش را تجسم کرده بودم ولی، نیامد
صدای خنده هایش را می شنوم>چشمانم گلهای دستمال کاغذی را می کاود
۱۵ جلد دهخدا هم نمی تواند اشک لرزان بر مژگانم را معنی کند
آن همه نگاه آن همه رزهای سرخ...چه شد؟
چه شد ستاره مان؟ همانی که کم نور بود ولی با تمام وجود سوسو می زد تا بگوید هنوز اینجاست، که باورش کنی
چه شد سایه ی سیاهی که بدون آبی آسمانیش زیر آفتاب هم کم می آورد؟
رفت؟در پیچ و خم تاریکی هایش گم شد؟
این معادله ، شاید جواب ندارد
اما جای خالی راه حل مرا سر جلسه ی امتحان نگاه داشته
هر کس، برگه اش را تحویل می دهد
می بینم،که لبخندش پلاستیکی نیست
که قدم هایش آهسته نیست
شانه هایش افتاده نیست
همه رفتند و من سر سوال آخر مانده ام
مراقب نگاهم میکند،دلسوزی چهره اش را پر کرده
عقربه های ساعت به دنبال هم می دوند،پس هنوز وقت هست
من در جواب آن نگاه خنده را کوک میکنم تا دوباره روی لبانم برقصد
قهوه سرد شده ، مینوشمش
اسکناس ها روی میز
زیر این چتر قدیمی، آواها را به فراموشی می سپارم
میخواهم،با تنهایی،خلوت کنم
.
.
.
یه نکته تو این شعر وجود داره که شاید شما رو با سوال مواجه کنه
موضوع درباره ی یه شخصه خاصه در واقع زندگیه اون
سایه ی سیاه یعنی مخاطب همیشه دلش میخواسته وانمود کنه که بده و زندگیشو از روی یه شخصیت تو یه فیلم بسازه
سنگین بودااااا... ولی خیلی لطیف و زیبا...!
معنیه آخرشم متوجه نشدم! اگه فرصت کردی میشه معنیشو بگی؟ من سه بار خوندم ولی نفهمیدم((225))
خيلي از احساسي كه منتقل مي كرد خوشم اومد
خيلي از حرفاش رو حس كردم و احساس اون سايه ي سياه رو حس كردم
البته شعر طوري بود كه انگار بخش هايي از اون حذف شده،ولي باز هم لذت بخش بود
منتظر شعراي جديدترت هستم!
میدونی شعرات خیلی احساس خوبی منتقل میکنن ولی یکم گیج کنندن
گاهی وقتا ساده نوشتن خیلیم بد نیست
مرسی.... دوس داشتم
@He$tiA 91718 گفته:
نیامد
بارها صحنه ی دیدنش را تجسم کرده بودم ولی، نیامد
صدای خنده هایش را می شنوم>چشمانم گلهای دستمال کاغذی را می کاود
۱۵ جلد دهخدا هم نمی تواند اشک لرزان بر مژگانم را معنی کند
آن همه نگاه آن همه رزهای سرخ...چه شد؟
چه شد ستاره مان؟ همانی که کم نور بود ولی با تمام وجود سوسو می زد تا بگوید هنوز اینجاست، که باورش کنی
چه شد سایه ی سیاهی که بدون آبی آسمانیش زیر آفتاب هم کم می آورد؟
رفت؟در پیچ و خم تاریکی هایش گم شد؟
این معادله ، شاید جواب ندارد
اما جای خالی راه حل مرا سر جلسه ی امتحان نگاه داشته
هر کس، برگه اش را تحویل می دهد
می بینم،که لبخندش پلاستیکی نیست
که قدم هایش آهسته نیست
شانه هایش افتاده نیست
همه رفتند و من سر سوال آخر مانده ام
مراقب نگاهم میکند،دلسوزی چهره اش را پر کرده
عقربه های ساعت به دنبال هم می دوند،پس هنوز وقت هست
من در جواب آن نگاه خنده را کوک میکنم تا دوباره روی لبانم برقصد
قهوه سرد شده ، مینوشمش
اسکناس ها روی میز
زیر این چتر قدیمی، آواها را به فراموشی می سپارم
میخواهم،با تنهایی،خلوت کنم
.
.
.
یه نکته تو این شعر وجود داره که شاید شما رو با سوال مواجه کنه
موضوع درباره ی یه شخصه خاصه در واقع زندگیه اون
سایه ی سیاه یعنی مخاطب همیشه دلش میخواسته وانمود کنه که بده و زندگیشو از روی یه شخصیت تو یه فیلم بسازه
یه چیزیو بگم!!نخند!!!شعرتو که داشتم میخوندم همون وسطش سراین قسمت
اما جای خالی راه حل مرا سر جلسه ی امتحان نگاه داشته
هر کس، برگه اش را تحویل می دهد
می بینم،که لبخندش پلاستیکی نیست
که قدم هایش آهسته نیست
شانه هایش افتاده نیست
همه رفتند و من سر سوال آخر مانده ام
روهوا حدس زدم که عاشقی!!!خخخخ!الانم که حالتتو دیدم....ام.....خیلی حس شعرتو گرفتم....حسش قدیمیه وخاطره انگیز برام.....((79)):wtfisthat: :Facepalm:
و حرف اخرم.....حسش خیلی بده.....!
@narges.o 91781 گفته:
یه چیزیو بگم!!نخند!!!شعرتو که داشتم میخوندم همون وسطش سراین قسمت
اما جای خالی راه حل مرا سر جلسه ی امتحان نگاه داشته
هر کس، برگه اش را تحویل می دهد
می بینم،که لبخندش پلاستیکی نیست
که قدم هایش آهسته نیست
شانه هایش افتاده نیست
همه رفتند و من سر سوال آخر مانده ام
روهوا حدس زدم که عاشقی!!!خخخخ!الانم که حالتتو دیدم....ام.....خیلی حس شعرتو گرفتم....حسش قدیمیه وخاطره انگیز برام.....((79)):wtfisthat: :Facepalm:
و حرف اخرم.....حسش خیلی بده.....!
شاید عاشقم شایدم نه
نمیدونم
میدونی یه وقتایی با خودت میگی ارزششو داره
مطئنی ولت نمیکنه
مطمئنی دلت نمیشکنه
.
.
.
...
@He$tiA 91783 گفته:
شاید عاشقم شایدم نه
نمیدونم
میدونی یه وقتایی با خودت میگی ارزششو داره
مطئنی ولت نمیکنه
مطمئنی دلت نمیشکنه
.
.
.
...
ام....ببین دوست داشتی بیا به پروفم سربزن...خوشحال میشم یکم باهات حرف بزنم.....
یه حرفایی واسه گفتن داریم هستیا!!!خخخ!اسمت شبیه فعل میشه!!!
ولی توی شعرت خیلی احساساتت قشنگ بیان شده.....خیلیا میتونن حسش کنن.استفاده ازحس نقطه قوت کارته...
منتظرت هستم
خوش برگشتی هستک((54))
البته فک کنم برگشتی که بمونی نه؟
خو مث همیشه لبریز از احساااس((227))
اینام یه مشت بی احساس((227))
خلاصه عالی بود((110))
و عشق چیزی است بس مزخرف
خیلی خوب بود ممنون