Header Background day #29
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

داستان کوتاه خنده دار"ماجراهای فسیل و دل باختگان(داستان چهارم)

101 ارسال‌
29 کاربران
467 Reactions
25.6 K نمایش‌
Hermion
(@hermion)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3125
شروع کننده موضوع  

آورده اند روزی فسیل اعظم به همراه جمعی از مریدان در پارکی دور هم نشسته بودندی

ناگه ضعیفه ای از مقابل وی بگذشت و با ناز چشمکی بزد

گفته اند فک فسیل گرامی با زمین به کمترین اندازه ی خود در هزار سال اخیر رسیدندی

مریدان که وضعیت را این گونه دیدندی خشتک بدریدند و از خنده زمین را گاز زدندی

((3))((3))((3))

ورژن جمع آوری شده سری داستان‌های فسیل و دل‌باختگان1، 2، 3 و4

این ماجراها خاطرات خود فسیل می باشند(نوشته های محمد حسین)

به ترتیب بخوانید

1

یه روز بنده تازه رفته بودم بخوابم که تلفنم زنگ زد

جواب دادم الو بفرمایید

صدای نفس از اون ور خط اومد بعد قطع کرد

جلل خالق مردم چشون شده...

همین دیگه

.

.

.

چیه توقع داشتید براتون رمان بنویسم؟؟

همینم از سرتون زیاده((3))

بعله.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

حالا چون گناه دارید ادامشو می گم

به شمارهه پیامک دادم ببخشید شما؟؟؟

یه چند دقه گذشته بود گرم خواب شده بودم که صدای گوشیم دراومد

جواب داده بود وای خیلی ببخشید اقا اشتباه گرفتم

بو بردم دختره بهش گفتم دخترم نترس نفس عمیق بکش نترس نمی خوام بخورمت:12942_(36):

جواب داد واقعا ببخشید و یه چنتا چیز دیگه که داشت ترسشو نشون می داد

بهش گفتم دخترم نترس من شمارتو پاک می کنم خوبه؟؟؟اروم باش کاریت ندارم فقط یه نصیحتی برات دارم

هیچوقت اینجوری جلوی پسرا ترسیده جلوه نکن

هرچی بیشتر بترسی مزاحما بیشتر می تازونن

جواب داد واقعا ممنون خیلی ممنون بله چشم

گفتم خوبه پس دیگه نترس من الان شمارتو از لیست تماس هام پاک می کنم پیامکت رو هم پاک می کنم تو هم اروم باش باشه؟؟:49972_gholi_araba_b

گفت باشه خیلی ممنون خیلی لطف کردید حتما یادم می مونه

هیچی دیگه خدافظی کردم اونم رفت

چیه توقع داشتید پایان هیجان انگیز داشته باشه؟؟؟؟

مشکل خودتونه همینه که هست:دیدو:

موضوع داستان اجتماعیبود نه جنایی:40672_delet_besoze:

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

خواستم ناکام از دنیا نرید:troll:

اقا پنج دقه گذشت دیگه داشت خوابم می برد که یکی زنگ زد

فحشا اومده بود تا نوک زبونم که جلوشو گرفتم

جواب دادم بله بفرمایید

یه دختری با ناز گفت ببخشید اسمتون رو نگفتید

گفتم عذرمیخوام ولی شما؟؟؟

گفت واااااا من همون دختریم که دو دقه پیش داشتید باهاش لاس می زدید دیگه

منتالارگفتمان 1تالارگفتمان 1

هااااااااا؟؟؟ببخشید خانوم اشتباه گرفتید

خندید گفت اره اشتباه گرفته بودم ولی بعد فهمیدم درست گرفتم

من هنوزم:تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1

ببخشید من واقعا به جا نمی یارم با اجازه اگر کاری ندارید...

پرید وسط حرفم و گفت:اوا چقدر حافظت کمه بابا همونیم که چند دقه پیش داشتی نصیحتش می کردی دیگه

من هنوز هم:تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1

شما همونی هستی که مثل چی از من که پسر بودم ترسیده بودی؟؟؟

یه خنده ی پر عشوه کرد و گفت اره ولی خب من اون موقع نمی شناختمت عزیزم

من:یعنی الان منو شناختی؟؟؟:suspicious:

دختره:خب اونقدری که نیاز بود شناختم عزیزم

من:ما الان بیشتر از 10 دقه نیست اشنا شدیم و فقط دو سه دقه هست داریم حرف می زنیم:Milk::Facepalm:

دختره با یکم لحن جدی تر:اههه انگار مشکل داریا خوشت نمیاد؟؟

من:معلومه که خوشم نمی یاد یه دختری ساعت یک بعد نصفه شب سه بار متوالی از خواب بپرونتم بعدم بهم تهمت بزنه و با ناز هی بهم بگه عزیزم عزیزم اونم درحالی که من ده دقه هست فهمیدم همچین دختری هم زاده شده:ffff:

دختره:خاک بر سر بیشعور بی لیاقتت کنن

بعد با بغض ادامه داد:خیلی بی لیاقتی حیف من که عشق و علاقم و نثار تو کردم

غرورم و زیر پا به خاطر تو له کردم و اینقدر بهت محبت کردم

من::cerealguyspitting::ghdgir:همه این کارا رو توی همین چن دقه انجام دادی؟؟؟:Milk::Milk:

دختره:برو بمیر کصافط

منتالارگفتمان 1

مخابرات:megusta:

گوشی موبایلم:happyforeveralone:

خدا((211))((211))( این دختره رو من افریده بودم؟؟؟؟دمم گرم بابا)

دختره:ExcitedTroll::ExcitedTroll:

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پنج دقه بعد

گوشی زنگ می خوره ور می دارم یکی از پشت خط می گه راستی اسمتو نگفتی عزیزم

من::newspaperguytear::unhappy::f7u12::ffff::shaking::shaking:

مریدان درحال خشتک دریدن:

:newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear:

2

خب اومدم با یه ماجرای دیگه

یه بار رفته بودم پارک روی یه نیکتی نشسته بودم تو گوشه پارک

در تفکرات عمیق بودم((62)) که یه دختری از جلوم رد شد و بهم چشمک زد

من یه نگاهی بهش کردم و سری به تاسف تکون دادم دوباره رفتم تو فکر((62))((62))

یه دو دقه گذشت دوباره دختره از جلوم رد شد ایندفعه یه چشمکی زد که ادم کور هم می دید

زیر لب دعا کردم همه بیمارای مغزی شفای عاجل پیدا کنن و دوباره وارد تفکرات عمیق شدم که این دفعه از جلوم رد شد و با دوتا چشم چشمک زد جوری که کل صورتش توی هم جمع شد

دیدم نه انگار وضع خرابه یه پولی درنظرگرفتم براش صدقه بدم بلکه حالش خوب بشه((211))

دوباره در تفکرات عمیق بودم و چشمامو بسته بودم دیدم یه سایه ای افتاده روم

هیچی دیگه چشم باز کردم دیدم دختره وایستاده جلوم و دستشو گرفته جلو

دلم سوخت

دست کردم توی جیبم یه پونصدی در اوردم گذاشتم کف دستش

گفتم:اخییییی اشکال نداره ایشالا خوب می شی:troll:

دیدم چهرش قرمز شد بعد یه دفعه لبخند اومد روی صورتش

می خواستم دوباره برم در تفکرات عمیق که دیدم نشست کنار دستم

نه بابا این از رو برو نیست

اومد نزدیک که بهم بچسبه یه دفعه گوشیم زنگ خورد

یه انگشت اوردم بالا که یعنی صبر کن یه دقه تلفنو جواب بدم بعد به بقیه ماجرا می پردازیم:thumbsup:

جواب دادم الو؟؟؟

از اون طرف یه دختری گفت:وااااااااااای عزیزم دلم برات یه ذره شده خوفی عشقم؟؟؟

من:ها؟؟؟؟؟؟؟تالارگفتمان 1

دختر پشت خطی:اووووووخی اینقدر هیجان زده شدی زبونت بند اومد؟؟؟

من:ها؟؟شما؟؟؟تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1

تا دختره اومد بهم جواب بده اون یکی دختره شترررررق یکی خوابوند تو گوشم((69))

مات و مبهوت نگاه دختره کردم که با چشمای گریون جیغ جیغ می کرد و می گفت خیلی بیشعوری کصافط دخترباز بزار حداقل 5 دقه بگذره بعد بهم خیانت کن

خیلی پستی که با ابروم بازی کردی

اسم می زاری روم بعد خیانت می کنی؟؟

تو مردی؟؟تو اصلا بویی از انسانیت بردی؟؟؟

نمی فهمی ابروی یه دختر یعنی چی؟؟؟

چرا دبمو شکستی؟؟

چرا با ابروم بازی کردی؟؟؟

دیگه از همه مردا بریدم

از همتون خسته شدم

همتون خائنید

اون از احسان و علی و خشیار و هادی و مهراد و امیر و اترین و شروین و ساسان و...(این لیست ادامه دارد) اینم از تو:Milk::Milk::Facepalm::Facepalm:

برو دیگه نمی خوام ببینمت

دیگه نمی تونی خرم کنی و دلمو بدست بیاری

دیگه ازت بریدم

بعدم بلند شد رفت

من:Milk::Milk::Milk:

دختره:troll::troll:

مریدان:newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear:

نگهبان پارک:cerealguyspitting:

چمنای پارک:SpiderpMan:

نیمکت:fuuthatshi:

درخت کنار دستم:happyforeveralone::happyforeveralone:

خشتکم:ExcitedTroll::ExcitedTroll::ExcitedTroll::ExcitedTroll::ExcitedTroll:

.

.

.

.

.

.

.

.

.

یه چن ثانیه که گذشت از حالت مبهوت در اومدم اومدم گوشیمو بزارم توی جیبم که یه صدای جیغی از توش در اومد گذاشتمش بغلم گوشم که یه صدایی از توش گفت:

خیلی رذلی به همین زودی منو یادت رفت؟؟

خیلی بیشعوری کصافط دخترباز بزار حداقل دو روز بگذره بعد بهم خیانت کن

خیلی پستی که با ابروم بازی کردی

با گریه ادامه داد:

اسم می زاری روم بعد خیانت می کنی؟؟

تو مردی؟؟تو اصلا بویی از انسانیت بردی؟؟؟

نمی فهمی ابروی یه دختر یعنی چی؟؟؟

چرا دبمو شکستی؟؟

چرا با ابروم بازی کردی؟؟؟

دیگه از همه مردا بریدم

از همتون خسته شدم

همتون خائنید

اون از سیاوش و کوشا و بهروز و حسین و فرهاد و... اینم از تو...

من تقریبا با داد:بابا تو دیگه کی هستی؟؟؟؟:shaking:

یه دفعه انگار گریه و همه چیزو از یاد برد با ناز و عشوه گفت:

اوا حالا چرا عصبانی می شی عزیزم منم دیگه......همونی که اونشب بهت زنگ زدم و اخرم اسمتو بهم نگفتیا...عزیزم به خودت مسلط باش اینجوری عصبانی بشی یه دفعه خدایی نکرده فشارت می زنه بالا یه بلایی سرت میاد دیگه نمی تونیم بچه دار بشیما خودت که می دونی من چقدر بچه دوس دارم لطفا به خاطر من به خودت مسلط باش

بعد یه دفعه انگار یادش اومد عصبانه جیغ زد:موضوعو عوض نکن پسره ی سنگ دل عوضی

چطور دلت اومد با من اینکارو بکنی؟؟؟؟

چطور...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

هیچی دیگه دیدم قطع کنم سنگین ترم...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

یه رب ساعت بعد تلفنم زنگ خورد هنوز نگفته بودم الو از اون طرف خط یه صدایی اومد که می گفت:

اوا عزیزم به نظرم گوشیت اشکال داره هی وسط حرفات قطع می شه نمی زاره بفهمم داشتی چی می گفتی

راستی عشقم بازم یادت رفت اسمتو بهم بگیا...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

هیچی دیگه بقیشو درست یادم نیست ولی وقتی رو تخت بیمارستان بیدار شدم بهم گفتن باید خسارت دیواری که با سر رفتم داخلش رو بدم

مثل اینکه دیوار بتنی مدرسه دخترونه کنار پارک بوده که زدم داغونش کردم:megusta::megusta:

3

ماجرای سوم

یه روزی با دوستام قرار گذاشته بودیم بریم بیرون

محل قرارمون توی پایانه اتوبوس بود

من یه 20 دقه ای زودتر رسیدم و رفتم روی صندلی های پایانه بشینم که دیدم همه ی صندلیا پره به جز یکی که کنار یه دختریه

هیچی دیگه از سر اجبار رفتم نشستم روی همون صندلیه

اقا تا من نشستم دختره زل زد بهم

یکی نبود بهش بگه اخه لامصب تو از پشت اون دماغ من صورتمو می بینی که زل زدی؟؟:fuuthatshi:

بعد به فکرم رسید نکنه به همون دماغم زل زده:SweetJesus:

هیچی دیگه خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین که یه دفعه یه صدای جیغ جیغویی از ناکجا آباد در اومد گفت راستی نمایشگاه کتاب هست توی گلستان

منم شک زده دور و برم رو نگاه کردم که ببینم صدا از کجا میاد

خلاصه بگم بعد از اینکه تو جیبامو چک کردم ببینم صدا از اونجا نباشه:ExcitedTroll::ExcitedTroll: یادم به همین دختره افتاد نگاش کردم دیدم داره بهم لبخند می زنه

بعد ادامه داد من به هرکس می رسم درموردش می گم چون هیچ جایی تبلیغشو نزده و مردم نمی فهمن منم شانسی یه پوسترشو دیدم برای همین به همه می گم که بدونن و....((228))((228))

یعد از یه بیست دقه ای که همه حرفاشو زد(والا همش یه معنی می داد:megusta:)

گفتم بله می دونم دارم می رم همون جا الان منتظر دوستامم:troll:

اقا تا من اینو گفتم یه دفعه نیشش باز شد گفت اره من خودم بچه ی گلستانم اون روز داشتم می رفتم....

منتالارگفتمان 1تالارگفتمان 1(مونده بودم اینایی که می گه چه ربطی به من داره:hmmm:)

و اون هنوز داست ادامه می داد:

اره دیگه بابام بهم گفت دختربابا مربا بده بابا منم مربا دادم بابا اخه می دونی می گن کسی که مربا نده باباش شوور گیرش نمیاد....تالارگفتمان 18

منتالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1(کی ماجرا رسید به باباش؟؟؟)

ادامه می داد:

منم می دونی که از این دخترام که...:derpina:

منتالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1(من می دونم؟؟؟خدا وکیلی؟؟؟:suspicious:)

و ادامه می داد:

اره دیگه برای همین دلم نمیاد بزارم مردا از کسی مثل من محروم بشن برای همین مربا دادم بابام....:newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear:(مریدان در حال خشتک دریدن)

منتالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1(همه ی اینایی که گفت دلیل مربا دادن به باباش بود؟؟خدا وکیلی؟؟)

و هنوز ادامه می داد:

اره دیگه عزیزم حالا کی می خوای با خانوادم اشنا بشی؟؟؟:derpina:

من::cerealguyspitting:مـــــــــــن؟؟؟:Milk:

دور و اطرافمو یه نگاه کردم هیشکی جز خودم ندیدم

همین دیگه تموم شد:troll:

چیه؟؟چرا اینجوری بهم نگاه می کنید؟؟؟:ExcitedTroll:

تا به حال پایان سورئالیسم پسا اخر زمانی ندیدید؟؟؟:ExcitedTroll::ExcitedTroll:

جدی ندیدید؟؟؟

منم ندیدمتالارگفتمان 34

اگر دیدی به منم بگید برم ببینمتالارگفتمان 35

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

از اونجایی که من خیلی بخشندم ادامشو می گم:fuuthatshi:

هیچی اقا همون لحظه که می خواستم حرف بزنم گوشیم زنگ خورد

گوشی رو برداشتم بابام از اون وره خط گفت:

کدوم گورستونی هستی خشتکو؟؟؟:troll:

من:بابا این چه طرز حرف زدنه؟؟؟:why:پایانه اتوبوسم

بابام:حرف نباشه تو چرا هنوز توی پایانه ای؟؟یه ساعت پیش باید می رسیدی نمایشگاه

من:cerealguyspitting::Milk:تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1بابا من چهل دقه پیش از خونه راه افتادم چجوری باید بیست دقه قبل از راه افتادن میرسیدم نمایشگاه؟؟تالارگفتمان 1:why::why:

بابام داشت می گفت رو حرف من...

که یه دفعه دختر کنار دستیم جفت پا پرید وسط سرشو کرد تو گوشی بلند بلند گفت سلام پدرجان خوبید؟؟؟

من:cerealguyspitting::cerealguyspitting:تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1(یا ابلفـــــــــــرض بدبدخت شدم این از کجا پیدا شد دیگه؟؟)

بابام:چـــــــــــــــــی؟؟؟؟؟؟ممــــــــــــــــــد؟؟؟؟؟ این صدای کی بــــــــــــــــــود؟؟

من: به جون ....

دختره:پدرجان من مچول خاتون هستم همونی که پسرتون عاشقش شده

من ((206))((206))((206))((206))((206))(وقتی اسمشو گفت)تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1:Milk::Milk::Milk:(وقتی ادامه داد)

بابام:....

هیچی بابام اینقدر خندید که پوکید برای همین نمی تونست حرف بزنه

منم دیدم شانس اوردم سریع قطع کردم

تا اومدم طرف دختره یه چیزی بهش بگم دوباره تلفنم زنگ خورد

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

چیه؟؟به شما چه من با پشت تلفن چی گفتم؟؟:letsdothis:

عجب دوره زمونه ای شده ها مردم به مکالمه های خصوصی دیگرون هم کار دارن

بعد پرو پرو خیره هم می شن تو چشای آدمتالارگفتمان 44

واقعا زشته((127))((127))

برید خجالت بکشید:Facepalm::Facepalm:

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

یعنی اگر من اینقدر دل رحم نبودم شما چکار می کردید؟؟؟:troll:

هیچی دیگه گوشی رو برداشتم صدای یه دختری از پشت خط اومد:

سلااااااااااام عزیزم من برگشتم خوبــــــــــــی جوجوی من؟؟

من:cerealguyspitting::Milk::wtfisthat:(این دیگه کیه؟؟)

من:ببخشید شما؟؟؟

دختر پشت خط:

اوا تو باز منو یادت رفت؟؟

بابا من همونم که اون شب زنگ زدم بعد تو یه دل نه صد دل عاشقم شدی

منتالارگفتمان 45تالارگفتمان 45تالارگفتمان 45لعنتی تو هنوزم زنده ای؟؟؟

دختر بغل دستیم یه سیلی نخشکیده خوابیوند تو گوشم بعدم با چشمای پر از اشک زل زد بهم گفت لعنت بهت این بود جواب اعتماد من؟؟؟

این بود اون حرفای عاشقانت؟؟

این بود اون وعده و وعیدا؟؟؟

جواب اعتماد من به تو این بود؟؟؟

دلمو شوکوندی تالارگفتمان 48

الان دلم شکسته خورده شیشه هاش رفته تو قلبم

خیلی پستی

من:مگه دل و قلب یکی نیستن؟؟پس چجوری خورده شیشه های دلت رفته تو قلبت؟؟تالارگفتمان 49:ConflictingEmotions

دختره اینو که شنید همچین با کیفش کوبید تو صورتم که این شکلی شدمتالارگفتمان 50:ghdgir:

دختره ی بی جنبه ی عقده ای خب مگه دروغ گفتم؟؟؟:why::why:

دختره ول کرد رفت منم تا اومدم یه نفس راحت بکشم یه صدای جییییغ بلندی شنیدم

یا ابلفرض باز چی شده؟؟تالارگفتمان 51

نگاه کردم دیدم صدا از تو گوشیم میاد

دختره از پشت گوشی داد زد:

خیلی پستی خائن کثیف این بار دومیه که بهم خیانت می کنی

منتالارگفتمان 52

هیچی دیگه طاقتم تموم شد قبل اینکه حرف دیگه ای بزنه قطع کردم

یه نفس عمیق کشیدم و بلند گفتم آخیـــــــــــش

بعد رومو برگردوندم دیدم یه سی نفری زل زدن به من:Milk::Milk::Milk::Milk::Milk::Milk:(دقیقا همینجوری)

یکی از دخترا:برو بمیر پسره ی دختر باز لندهور خائن:f7u12f:

بعدم ول کرد رفت بقیه دخترا هم دنبالش

یکی از پسرا با نیش باز:بابا دمت گرم چطوری مخ می زنی به ما هم یاد بده:fuuthatshi::fuuthatshi:

منتالارگفتمان 52تالارگفتمان 52تالارگفتمان 52تالارگفتمان 56تالارگفتمان 56تالارگفتمان 56

پسرا:troll::troll:

دخترا:f7u12f:

دختر تلفنیهتالارگفتمان 59

بابامتالارگفتمان 60

مخابرات:Milk::Milk::Milk:

خدا:ExcitedTroll::ExcitedTroll::ExcitedTroll:(خودم تو کف خلقت خودم موندم:ExcitedTroll::ExcitedTroll:)

مریدان:newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear:

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

درینگ درینگ درینگ:troll::troll:

من:بعله بفرمایید؟؟؟

_ سلام عزیزم واااای بازم یادت رفت اسمتو بهم بگی...

پ.ن:یه مقدار از هر سه تای ماجراها واقعی بود ولی بیشترش از تراوشات ذهنی فسیل میباشد

امدم با خاطره ی دیگری از فسیل النمیر کبیر(اعظم الخشتکه)

این خاطره یکمی مدلش متفاوته و خیلی هم خنده دار نیست

چیه؟؟؟همش که نباید بخندید یکمم درس بگیرید

اقا یه روز توی پارک نشسته بودم و در بحر تفکر شنا می نمودم((3))

یه دفعه یه دختری نمی دونم از کجا پیداش شد نشست بغل دست من((225))

عجیبی ماجرا این بود که دختره کلا روسری نداشت((105))((119))

یه ارایش غلیظی هم کرده بود که دومی نداشت.ابرو های برداشته،مژه مصنوعی،سرخ اب سفید اب کرده با رژ لب صورتی((3)) موهاشم دم اسبی

از شک اولیه که دراومدم به شنا کردن خودم ادامه دادم

یه دو دقه گذشت به سمت من خم شد گفت ببخشید ساعت چنده

به ثانیه نکشید یه دختری جلوی من سبز شد با کیفش چنان محکم زد در گوشم که کیفه پاره شد.:troll:

منم مبهوت و متعجب با دهن باز خیره شدم به دختره که دهن باز کرد و گفت خیلی پستی نامرد همزمان با من با یه دختر دیگم قرار گذاشتی؟؟؟

من: ((105))((105))((105))((105))

دختره: منو بگو که اون همه عشقمو نثارت کردم

من::Milk::Milk:

دختره:ازت متنفرم احمد دیگه هیچوقت به من زنگ نزن بعدم همون جا رو زمین نشست و شروع کرد به ابغوره گیری

منم با تعجب پرسیدم: احمد؟؟احمد کیه؟؟؟:why:

دختره سرشو بالا کرد که همون موقع دختری که بغل دستم نشسته بود دهن باز کرد گفت: اوا نسترن عزیزم من احمدم

دختره:f7u12f::ghdgir:

من:cerealguyspitting::wtfisthat:

نیمکت:ExcitedTroll::ExcitedTroll:

درختای پارک:85642_efand:

رژ لب پسره:troll:

خدا:Milk:(واقعا پسره؟؟؟؟)(اینو من افریدم؟؟؟؟؟؟)

مریدان در حال خشتک دریدن:newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear:


   
mis_reihane، Leyla، ehsanihani302 و 27 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
********
(@fatimastar)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 80
 

روزی فسیل گرانقدر ما بر درختی نشسته بودندی

ودر فکر بودندی که چگونه از دست عشاق خویش فرارندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

:hmmm::hmmm: :ConflictingEmotions:ConflictingEmotions

که ناگهان .............

((225))((225))((225))((225))((225))((105))((105))((105))((105))((105))

دخترکی را دیدندی ,

که با نقابی بر چهره به سوی جویبار رهسپارندی............

و از تفکر فرار به درآمدندی.........

وبه تفکر چهره ی در پس نقاب افتادندی

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

((225))((225)) ((85))((85)) :Thoughtful::Thoughtful:

و این امر هر روز ادامندی .............

{{{{{{{به این معنا که دخترک به سر جویبار رفتندی ,

کوزه پر آب کردندی و به منزل خویش بازگشتندی و

جناب فسیل نیز در تفکر چهره ی پشت نقاب افتادندی

و فراموشندی تا دیداری دوباره................}}}}}}}

پس از یک هفته ...........

دخترک مانند هر روزه بر سر جویبار رفتندی

و جناب فسیل نیز در فکر چهره بودندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

و در دل خویش نیز احساسی نا آشنا داشتندی

عججججججججججیییییییییبببببببببببببببببببب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

که با دیدن دخترک به اوج خود می رسیدندی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

((2))((2)) ((25))((25)) ((27))((27))((217))((217)) ((226))((226))((215))((215)) ((31))((31)) ((98))((98)) ((100))((100))

پس از پایان کار

دخترک خواستندی مقداری آب خوردندی

و در حال کنار زدن نقاب بودندی ..................

(((((((جناب فسیل نیز که بلاخره چهره ی دخترک را می دیدندی

از شوق در پوست خود نمی گنجیدندی..................)))))))

((114))((114)) ((46))((46)) ((83))((83)) ((208))((208)) ((76))((76)) ((54))((54))((217))((217))((215))((215))((27))((27)) ((86))((86)) ((108))((108))

که............................................

واینم بقیه ی داستان امیدوارم خوشتون بیاد

پایان 1

که ناگهان

ازدیدن چهره ی دخترک به شگفت آمدندی

(5) (5) (5) ((106)) ((106))

و سکته ی ناقص وکامل رازدندی

((63)) ((63)) ((63)) ((63))

همانجابه عضویت گروه های عاشقان فناشده و حسرت به دل درآمدندی

و دارفانی را وداع گفتندی

<<<

پایان2

که ناگهان

باسطلی آب سرد از خواب پریدندی

((74))((74))((74))

و به علت وحشت بسیار که ناشی از پریدن از خواب بودندی

:-SS :-SS :-SS

به دیار باقیان و نتیان شتافتندی

O:-) O:-) O:-)

و مریدان نیز که خواستندی

اندکی خود را شاد سازندی

((114)) ((114)) ((114))

و اینگونه جناب فسیل را بیدارندی

با مشاهده ی جان دادن فسیل گرانقدر

:3122_(14)::3122_(14)::3122_(14):

جامه ها بردریدندی

:56562_ghati1::56562_ghati1:((84))

و به یکدیگر یورش بردندی

:(fight):(fight)((17))((17))((17)) ((6)) ((6)) ((51)) ((51))

و تقصیر را به گردن دیگری انداختندی .......

اما کاریست که شده اندی

و دیگر جناب فسیل باز نگردندی

پس مریدان

با یکدیگر اشتیدندی

((13)) ((13))

((64)) ((64))

((49))((49))

و با هم در سوگ مرگ فسیل العظما بنشستندی ......................

((84))((84))((84))

😥 😥 😥


   
azam، wizard girl، sheyton-divane و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
.AVA.
(@ava)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 559
 

@FATIMASTAR 80384 گفته:

روزی فسیل گرانقدر ما بر درختی نشسته بودندی

ودر فکر بودندی که چگونه از دست عشاق خویش

فرارندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

:hmmm::hmmm::hmmm::hmmm::hmmm::hmmm::ConflictingEmotions:ConflictingEmotions:ConflictingEmotions:ConflictingEmotions

که ناگهان .............

((225))((225))((225))((225))((225))((105))((105))((105))((105))((105))

دخترکی را دیدندی , که با نقابی بر چهره به سوی جویبار رهسپارندی............

و از تفکر فرار به درآمدندی.........

وبه تفکر چهره ی در پس نقاب افتادندی

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

((225))((225))((225))((225))((225))((85))((85))((85))((85))((85)):Thoughtful::Thoughtful::Thoughtful::Thoughtful::Thoughtful:

و این امر هر روز ادامندی .............

{{{{{{{به این معنا که دخترک به سر جویبار رفتندی ,

کوزه پر آب کردندی و به منزل خویش بازگشتندی و

جناب فسیل نیز در تفکر چهره ی پشت نقاب افتادندی

و فراموشندی تا دیداری دوباره................}}}}}}}

پس از یک هفته ...........

دخترک مانند هر روزه بر سر جویبار رفتندی

و جناب فسیل نیز در فکر چهره بودندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

و در دل خویش نیز احساسی نا آشنا داشتندی

عججججججججججیییییییییبببببببببببببببببببب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

که با دیدن دخترک به اوج خود می رسیدندی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

((2))((2))((2))((2)) ((25))((25))((25))((25)) ((27))((27))((27))((27))((217))((217))((217))((217)) ((226))((226))((226))((226)) ((215))((215))((215))((215)) ((31))((31))((31))((31)) ((98))((98))((98))((98)) ((100))((100))((100))((100))((100))

پس از پایان کار

دخترک خواستندی مقداری آب خوردندی

و در حال کنار زدن نقاب بودندی..................

(((((((جناب فسیل نیز که بلاخره چهره ی دخترک را می دیدندی

از شوق در پوست خود نمی گنجیدندی..................)))))))

((114))((114))((114))((114)) ((46))((46))((46))((46)) ((83))((83))((83))((83)) ((208))((208))((208))((208)) ((76))((76))((76))((76)) ((54))((54))((54))((54))((217))((217))((217))((217))((215))((215))((215))((215))((27))((27))((27))((27)) ((86))((86))((86))((86)) ((108))((108))((108))((108))

که............................................

اگه این داستانو دوست دارین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

و ادامه شو می خواین واسم نظر بزارین....

وحدسیاتتون رو بگین.........

و یه چیز دیگه

من اولین بارمه که همچین داستانی می نویسم

وامیدوارم که خوب باشه.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

محمد حسین:

عاقا شرمنده اینجوری جواب می دما

اخه اگر نقل قول کنم مردم می گن این هی پست می ده که مردم بیان توی تاپیکی که مربوط بهشه

برای همین منم اینجوری جواب می دم

خخخخخخخخخ ت اینجاش که خوب بود ولی اصل داستان بعدشه

بعدشو بگو

بگو بگو بگو بگو بگو بکو

بعدم دل نبند مردم بیان نظر بدن

مردم دیگه نظراتشونو دادن

الان دیگه فقط می خونن و سپاس می زنن

اگر اولای تاپیک اومده بودی نظرم می ذاشتن ولی الان دیگه حوصلشون نمی شه:دی

بگو کنجکاو شدیم...

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

@FATIMASTAR 80384 گفته:

روزی فسیل گرانقدر ما بر درختی نشسته بودندی

ودر فکر بودندی که چگونه از دست عشاق خویش

فرارندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

:hmmm::hmmm::hmmm::hmmm::hmmm::hmmm::ConflictingEmotions:ConflictingEmotions:ConflictingEmotions:ConflictingEmotions

که ناگهان .............

((225))((225))((225))((225))((225))((105))((105))((105))((105))((105))

دخترکی را دیدندی , که با نقابی بر چهره به سوی جویبار رهسپارندی............

و از تفکر فرار به درآمدندی.........

وبه تفکر چهره ی در پس نقاب افتادندی

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

((225))((225))((225))((225))((225))((85))((85))((85))((85))((85)):Thoughtful::Thoughtful::Thoughtful::Thoughtful::Thoughtful:

و این امر هر روز ادامندی .............

{{{{{{{به این معنا که دخترک به سر جویبار رفتندی ,

کوزه پر آب کردندی و به منزل خویش بازگشتندی و

جناب فسیل نیز در تفکر چهره ی پشت نقاب افتادندی

و فراموشندی تا دیداری دوباره................}}}}}}}

پس از یک هفته ...........

دخترک مانند هر روزه بر سر جویبار رفتندی

و جناب فسیل نیز در فکر چهره بودندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

و در دل خویش نیز احساسی نا آشنا داشتندی

عججججججججججیییییییییبببببببببببببببببببب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

که با دیدن دخترک به اوج خود می رسیدندی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

((2))((2))((2))((2)) ((25))((25))((25))((25)) ((27))((27))((27))((27))((217))((217))((217))((217)) ((226))((226))((226))((226)) ((215))((215))((215))((215)) ((31))((31))((31))((31)) ((98))((98))((98))((98)) ((100))((100))((100))((100))((100))

پس از پایان کار

دخترک خواستندی مقداری آب خوردندی

و در حال کنار زدن نقاب بودندی..................

(((((((جناب فسیل نیز که بلاخره چهره ی دخترک را می دیدندی

از شوق در پوست خود نمی گنجیدندی..................)))))))

((114))((114))((114))((114)) ((46))((46))((46))((46)) ((83))((83))((83))((83)) ((208))((208))((208))((208)) ((76))((76))((76))((76)) ((54))((54))((54))((54))((217))((217))((217))((217))((215))((215))((215))((215))((27))((27))((27))((27)) ((86))((86))((86))((86)) ((108))((108))((108))((108))

که............................................

اگه این داستانو دوست دارین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

و ادامه شو می خواین واسم نظر بزارین....

وحدسیاتتون رو بگین.........

و یه چیز دیگه

من اولین بارمه که همچین داستانی می نویسم

وامیدوارم که خوب باشه.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

محمد حسین:

عاقا شرمنده اینجوری جواب می دما

اخه اگر نقل قول کنم مردم می گن این هی پست می ده که مردم بیان توی تاپیکی که مربوط بهشه

برای همین منم اینجوری جواب می دم

خخخخخخخخخ ت اینجاش که خوب بود ولی اصل داستان بعدشه

بعدشو بگو

بگو بگو بگو بگو بگو بکو

بعدم دل نبند مردم بیان نظر بدن

مردم دیگه نظراتشونو دادن

الان دیگه فقط می خونن و سپاس می زنن

اگر اولای تاپیک اومده بودی نظرم می ذاشتن ولی الان دیگه حوصلشون نمی شه:دی

بگو کنجکاو شدیم...


   
wizard girl، azam، فسیل و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
sheyton.divane
(@sheyton-divane)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 2544
 

صد در صد دختریه که هنوز اسمشو نمی دونه!


   
wizard girl و ******** واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Ginny
(@ginny)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 569
 

ن شایدم خودشه هااااا:))


   
********، azam و فسیل واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
wizard girl
(@wizard-girl)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 697
 

خب بابابزرگ روزا سرت شلوغه

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

وقتی برا فک کردن نداری...............

در نتیجه شبا وقتی خوابی دنبالش میگردی

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

دیدم ویزارد باشه بهتره.اینطوری کسی ناراحت نمیشه

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

smhmma@


   
******** و فسیل واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
wizard girl
(@wizard-girl)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 697
 

@FATIMASTAR 80384 گفته:

ابوجییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

ای لاو یو

خوبه

کاری کن فسیل بیوفته تو اب قرقه شود

باشه ابجی؟

با مریم هم هماهنگ کن

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ


   
******** و فسیل واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Mahtabi
(@mahtabi)
Reputable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 346
 

خخخخخخخخخخخخخخخخخخ محمد حسین واقعا ممنون با وجودت موجبات خنده و شادیه ما رو فراهم کردی خخخخخخخخخخخخخخ آورین بچه ها خیلی باحال بوت((207))((207))((206))((206))((206))((200))((200))((200))((207))((207))((206))((206))((206))((206))((206))((206))((206))((206))((206))((200))((200))((200))((200))((200))((200))((200))((207))((207))((207))((200))((200))((200))((200))((200))((200))((206))((206))((206))((206))((206))((206))((206))((207))((200))((200))((206))((206))((207))((207))


   
********، azam و فسیل واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
********
(@fatimastar)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 80
 

@Ajam 80398 گفته:

صد در صد دختریه که هنوز اسمشو نمی دونه!

نه داشیییییییییییی

اون دختره نیست.

فک کردم که بهش یه ربطی بدم

اما اونجوری همش تکراری میشد و

داستانمو خراب میکرد...

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

@wizard girl 80442 گفته:

ابوجییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

ای لاو یو

خوبه

کاری کن فسیل بیوفته تو اب قرقه شود

باشه ابجی؟

با مریم هم هماهنگ کن

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

چچچچچچچچچچچچچچچچچچچچششششششششششششششششششششششممممممممممممممممممممممممممممممممم

اطاعت میشه آبوجی

اما دوست ندارم غرق بشه

میخوام مردنش

علاوه بر باهال بودن , جذاب و تک باشهههههههههههههه

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخه اولین

داستانمه میخوام یه جور خاصی تمومش کنم.

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ


   
wizard girl و فسیل واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
mahshid2019
(@mahshid2019)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 343
 

خدا( این دختره رو من افریده بودم؟؟؟؟دمم گرم بابا)

با این جمله ترکیدم از خنده((42))((42))((42))

خدا(خودم تو کف خلقت خودم موندم)

با این جمله غش کردم از خنده((206))

خدا(واقعا پسره؟؟؟؟)(اینو من افریدم؟؟؟؟؟؟)

ما این ماجرا دیگه مردم((42))

دیگر اینکه بهتر اسم این تاپیکو بذارید: lاجراهای فسیل و خشتک ها((42))

والا((54))

عزراییل سخت ناراحت و نگران شد و در فکر خویش پی چاره برای شیخ گشت. در فکر بود که مهراد را در حال عبور دید. اورا قاپید و برای شیخ پرتاب کرد و گفت: خشتک این را بدر تا من پی چاره ای باشم.

پس رفت تا پی چاره بگردد.

((72))

((42))((42))((42))((42))((42)) @smhmma


   
فسیل واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
ابریشم
(@harir-silk)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 637
 

همی تنها لفظ عجب می تواند شایسته احساس بنده در این لحظه باشندی...((94))

پس از قرن ها که از آخرین حکایت شیخ عظمی می گذشت،روزی شیخ با ترس و لرز فراوان به پارک بازگشت که همانا تمام مشکلاتش از آن پارک بود!((227))((227))با وحشت فراوان اطراف خود را نظاره کرد و پس از نگاه به چپ،راست و دوباره چپ،جیب های خود را نیز گشت تا از نبود دختری که درخلقتش چسب دوقلو به کار رفته مطمئن گردد.

همانا اثری از چنین موجود دهشت آوری نبود!بر روی نیمکت پارک بنشست و آماده برای شیرجه در بحر مکاشفه گردید((77)):sadtrollface: که ناگهان...!

پسری با قامت بلند و هیکلی همچون آرنولد خان شیرازی(پ.ن:جدیدا لو رفته،خودمم نمیدونستم.) به کنار او آمد و از او بابت شکستن دل خواهرش تقاضای غرامت کرد!

فسیل که نزدیک بود از عصبانیت پا به وادی جنون بگذارد((231))((104))((68)) ابتدا برای خود اصول فلسفه را دوره کرد و سپس با دوستی تماس گرفت و به بحث پیرامون حقوق سگ آبی پرداخت.بعد از آن که اندکی آرام گرفت،رو به برادر شاکی کرد و گفت:خواهرت کیه؟عشق چیه؟دل چیه؟شکستن چیه؟ببین داری مغالطه می کنی هاااا!بیا برات توضیح بدم که...

همانا آرنولد خان شیرازی اندکی مقاومت کرد ولی پس از اندکی گوش دادن به سخنان گهر بار آن شیخ دانا گریان((84)) از فسیل اعظم تقاضای عفو کرد((211))((211)) و شماره خواهر خویش را از گوشی حضرت فسیل(که نور به زندگی و قبر آیندش بباره) پاک گرداند و به مرید های فسیل اعظم پیوست و سه بار در روز خشتک خود را می درید و برای راحتی کار دیگر مریدان خشتک سایرین را نیز می درید!((61))((72))

پ.ن:مغالطه کار بدی است.

پ.ن.ن:از نظر فیزیکی نمیدونم،ولی از نظر زبونی با فسیل اعظم در نیفتید.

پ.ن.ن.ن:آرنولد شوارتزنگر کی تغییر ملیت داد؟

نکته اخلاقی:سمت مواد و سیگار و قلیون نرید،سرطان میاره.((92))((92))


   
فسیل و Leyla واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
هلن پراسپرو
(@h-p)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 362
 

آورنده اند که فسیل فقید آنقدر عاشق و دلباخته ی این و آن شده بود که تصمیم گرفت پس از دریدن خشتک خویش، به خود محلول آرسنیک تزریق نموده و جانش را به جان آفرینی که همچون موجوداتی همانند دختران خلق کرده بود تسلیم کند. :) :)


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 7 / 7
اشتراک: