حالا توضیح نمیدم.نمونه میزارم ببینین بعد آبادش کنیم
محور فعالیت قطب های قدرت سایت((72))((102))
ویرایش ژوپیتر:
یک روز که لیلا از خواب پا شد، دید که مخاطبش بهش اس ام اس داده :
_ عزیزم، امروز بیا همون کافی شاپ همیشگی!
قیافه ی لیلا وقتی این رو فهمید :
وقتی ظهر شد، لیلا با ذوق و شوق بسیار به طرف کافی شاپ به راه افتاد.
ولی سعی کرد که خوشحال ش معلوم نباشه و عادی به راه افتاد :
اوساط راه بود که یک صدا شنید.
توجه نکرد و به راه افتاد.
اوساط راه بود که ناگهان دبواره صدا را شنید.
به چپ نگاه کرد.
چیزی نبود..
به راست ن ....
جیییییییییییغغغغغغغغغغغغغغغغ
آبی به سر و صورت لیلا ریخته شد!:دی
و لیلا اینگونه شد :
وحشت زده به اطراف نگاه می کرد که ناگهان مهراد را دید.
می خندید و لیلا را رو مسخره ی کرد.
اول لیلا اهمیتی نداد، اما یادش افتاد که می خواست بره سر قرار
برای همی....
جججججججججججججییییییییییییییییییییغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
لیلا مانند پلنگی به مهراد حمله ور شد.
البته به خاطر صحنه های خشن ی که وجود داشت، سانسور می شوند:دی
فقط بدانید که واکنش برخی پرنده ها اینگونه بود :
بعد از آن مهراد رفت خونه شون!
و لیلا هم رفت جایی تا فکری برای خودش بکنه.
آخه چه کسی با لباس های خیس و ... میره سر قرار؟:دی
این داستان ادامه دارد!:دی
@Layla @MaRs
خب خب خب!
می رسیم به ادامه ی داستان!
لیلا همون طور که داشت راه می رفت، با خودش فکر می کرد.
نمی دوسنت چیکار کنه.
لباساش و آرایشش پاک شده بود.
در واقع از این :
به این :
البته از نظر روحی بیش تر شبیه بود!
نزدیک یک ربع می شد که داشت راه می رفت.
تا اون موقع هم فکری به کله ش نرسیده بود.
یعنی الان نامزدش در مورد اون چه فکر می کرد؟
با این فکر بود که بغضش منفجر شد!
رفت گوشه ای نشست و گریه کرد :
مدتی گذشت که ناگهان صدای تق تقی شنید.
صدای تق تق نزدیک تر اومد و جلوی اون تموم شد!
لیلا بلند شد و نگاه کرد.
یه دختر جلوش قد بلند کرده بود.
روی لباسش کلمه ی " کیاناز " حک شده بود.
آرایش غلیظی داشت و رو به لیلا گفت :
_ سلام پیسی! چدولی؟ دی دال می دونی؟ گلیه می دنی؟ الهی بگلدم بلات! بیا بلیم خونه مون!
لیلا به عقب دخترک نگاه کرد.
سه تا پسر داشتن از خنده زمین رو گاز می زدن.:دی
اما لیلا اهمیتی نداد.
بعد رفت و توی دستهای دخترک نشست.
وقتی رسیدن خونه ی کیاناز اینا (! :دی ) کیاناز لیلا رو زمین گذاشت و رفت براش غذا بیاره!
وقتی کیاناز رفت، لیلا یه صدایی شنید.
یه صدا خش خش.
به چپ و راست نگاه کرد.
یه دفعه ای چشمش به ابراهیم افتاد.
( ابراهیم::دی )
ابراهیم همون طور از شیشه ای که دستش بود، میخورد و سکسکه می زد.
بعد رو به لیلا گفت :
_ تو دیگه کی هشتی؟
لحنش همانند افراد خواب آلو بود!
_ من لیلام.
_ لیلا ؟
_ آره.
_ تو نامژد مایکل هشتی؟
یه دفعه ای لیلا از جا پرید!
اون مایکل رو می شناخت!
بلند شد وبا قیافه ای مظلوم گفت :
_ تو میدونی چجوری می تونم برم پیشش؟
_ مللومه! بلو با تلفن بهش ژنگ بژن!
و لیلا خوشحال به طرف تلفن رفت!
اما ای کاش می دونست چه سرنوشت شومی در انتظارشه!:دی
این داستان ادامه دارد ....
@Layla
@HELT
خخخخخخ من یه عکس میزارم دیونید فک کنید غیر از اینه داشتم همینطوری میچرخیدم از شباهت بی نظیر این عکس اصلا کفم برید .....
این عکس یک عکس مشترک از امیر ....مرتضی .... و سهرابه دقیقا هنگامی که در حال ترکیب شدن بود سایت ...عکاس فاطمه
اینم عکسی دسته جمعی از دختران و پسران ان زمان در پیشتاز .......
اما این یکی شک نکنید خود خوووووووووود پیازه این بچکی های اونه که رویت شده .....
اما اخری حرفی در باره اش ندارم بزنم جز اینکه قشنگ معلومه کیه
اصلا گفتنی نیست این دیگه خود خوووووود امیره چون الان تو خونه نشتسه از بی نتی داره کف میکنه قیافه اش باید همین باشه بعد نه اینکه هی بچه ها زنگ میزنن اس میدن حرصش میدن قیافه اش همین شده
دیگه خواستم اعلام رسمی کنم تا امیر نیست کاملا راحت باشید و فقط عکس های اونووو بزاارید ..خخخخخخ
جهت عکس های در خواستی فقط خصوصی کنید بهترین عکس هاراا از ما تهیه کنید و سپس به اشخاص محترم و دوستانتون شباهت دهید .....
هر عکس مساویه با یه صفحه ترجمه خخخخخخخخ
خیلی وقت بود که راجع به سرنوشت لیلا پست نذاشتم
اومدم دیدم عکساش هم پاک شده
اول خواستم عکسارو جایگزین کنم. ولی گفتم بزار تموم بشه بعد دوتا پست اول رو از اول می نویسم
خب این شما و این هم قسمت جدید، پس از سالیان سال!((3))
ابراهیم غش کرد و لیلا به طرف تلفن رفت. شماره ی مایکل رو گرفت و منتظر شد :
بار اول جواب نداد ... بار دوم هم ... بار سوم، یه شماره رو از شدت عصبانیت اشتباه زد( متوجه نشد. )
چند بوق ممتد و ناگهان :
_ بله؟
لیلا با خوشحالی :
_ مــــــــــــــایــــــــــکل! مای لاو(((3))) کجایی؟ بیا منو نجات بده ...
_ من مایکل نیستم ... من آقای سا هستم
_ پیشی! دالی چیدال میدنی؟ بی تلبیت. از کنال تلفن بیا کنال. از رو میز بیا پایین.
کیاناز با عصبانیت :
و اینگونه شد که لیلا با شیشه شیری که کیاناز براش آورده بود ... مچ شد!:دی
به تماشای پیامهای بازگرانی بنشینید تا دقایقی دیگر((207))
لیلا نفس زنان از آپارتمان اومد بیرون. از دور لنگه کفشی پاشنه بلند پرتاب شد و به کنار او خورد. صدای جیغ کیاناز طنین انداز شد!
حالا که از دست کیاناز فرار کرده بود، فقط باید می رفت کارخونه ی مایکل. دوان دوان به راه خود ادامه داد :
تا اینکه :
_ آهای ... برگرد ببینم.
لیلا برگشت. مهسان درحالیکه اره برقی اش را روشن می کرد، گفت :
_ مهراد منو می زنی، عفریطه؟:ddg::81872_ghayem:
( مسئولین میگن مهسان جان اره برقی ش صدا نداشت، خودش صدا در می آورد((200)))
قررررررر قرررررررررررررر قررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
واکنش لیلا :
سرانجام مهسان به دنبال لیلا کرد و لیلا فرار را بر قرار ترجیح داد.
بالاخره اره برقی مهسان به یه درخت گیر کرد و هرکاری کرد، در نیومد.
در این زمان بود که نبرد تن به تن آغاز گردید :
سرانجام دعوا بعد از ساعتی تمام گردید. لیلا به سمت کارخانه ی مایکل به راه افتاد و مهسان هم دق و دلیش رو سر مهراد خالی کرد :
مهراد بیچاره!!!
خوب خوب خوب گشتم و گشتمو گشتم تا عکس اصلیه یکی از بچه ها رو پیدا کردم اصلا آدم ندیدم تا این حد با اسمش انطباق پیدا کنه!((200)) سوژه ی ما کسی نیست به جز....((200))((200))((200))((200))((200))((200))((200))((200))((200))((200)) . . . @ پشمالو
@کساندرا 80363 گفته:
هیچ کدوم این مهسااااااااااااااااست
مهسا کشته مرده این اواتارتم یعنی میمیرم برای اینکه ببینمش لوپشو بکشم تا لوپ بالاییش مثل لوپ پایینیش شه!
ای قربون لپات برم!!!! چقدر نازه!!!
الانکه بپرم گازش بگیرم!
اندر حکایت پروف تکونی شلغم
@Leyla @M.Mahdi