خلاصه داستان :
هلال روشن ماه وسط آسمان می درخشید و گردهای ریز نور نقره ای رنگش از آن بالا سرازیر می شد و بین تپه های شنی صحرا جاری می گشت. آسمان صحرا، صاف و پر ستاره بود. باد هم خاموش شده و شنها می توانستند آن شب کمی استراحت کنند. باد تمام روز آنها را از این طرف به آن طرف صحرا کشانده بود، از این تپه بلندشان می کرد و فرسخ ها آن طرف تر روی تپه ای دیگر رها می کرد و باز دست از سرشان بر نمی داشت. همه چیز آن شب آرامِ آرام بود تا آنجا که ........
کل داستان به صورت یک جا همراه با کاور و ویرایش نهایی به پست اول اضافه شد.
داستان را شاعر عزیز کاملا بازبینی کردند .
با تشکر از شاعر و مستر عزیز
وقتی قرار شد نوشته های مستر عزیز رو ویرایش کنم نمیدونستم با چه نویسنده ای روبه رو هستم ولی وقتی کتاب های ایشون رو خوندم خیلی لذت بردم هم از ویرایش هم از اینکه خودم نقشی هرچند کوتاه توی این کتاب داشته باشم
به همه پیشنهاد میکنم همه کتاب هایی که مستر عزیز نوشته رو بخونید خیلی عالیه من لذت بردم و دوست دارم شما هم از خوندن نوشته های این عزیز لذت ببرید منتظر نظراتتون درباره کتاب هستیم
ممنون همگی ( شاعر، مستر) ولی من کلا از دانلود سنتر نمیتونم دان کنم
سلام..
رفتم بخونم بعدش میام نظر میدم
ازین کارا زیاد بکنین...!((200))((58))
---ادغام شد----
خوب بزارین بگم
1 توصیفش ماه بود
2 داستان ازدید فرد خوبی بود(شخص ثالث) کسی که داستان از دید اون باشه. بهترین فرد بود
3 همه اخر کار ختم بخیر نمیشن همیشه باید شخصیت خوب و بدی باشه تا آخر کار
4 حق پیروز بود
5 درس زندگی داشت
6 الگو برا خیلیا میتونه باشه که خودشون رو گم کردن
7من دوس داشتم
8 طرفدارش شدم
9 تشبه بجا و خوبی داشت ارکانشم رعایت شده بود
10 فقط خیلی سریع مکان و زمان تغییر میکرد که اندکی گیج میشدی(البته اینم خوب بود خون داستان کوتاه بود)
و در پایان مرسی از تلاش شما
علی جون((5))((48))((48))
فوق العاده بود...
مااااااااااااااه...
واقعا عالی
کاملا احساس رو درک می کردم...
واقعا مهارتی فوق العاده داری واقعا...
من کسی نیستم که سرم بشه ولی با افتخار می گم عالی بود
عالی...
میگم بازم کتاب نوشتی؟
اگه نوشتی میشه به منم بگی...((71))
عاقا من متاسفانه نتونستم همشو بخونم چون وقت ندارم(بسوزه بابای کنکور:دی ) ولی یه مقدارشو خوندم توصیفات عالی بودن.قلم خیلی قوی بود