این روزها هرکه مرا میبیند با لبخندی دلسوزانه و ترحم آمیز از کنارم می گذرد
اشک هایم رسوا شدند کجاست آن چهره ای که شاخ و برگ های خنده از چشمانش هم فراتر میرفت
کجاست آن کوه محکمی که زیر گردبادهای غصه خم به ابرو نمی آورد و در خانه ی دلش به سویشان باز بود تا نوای تاریکشان به گوش کسی نرسد
چیزی در این دو دیده ی بی فروغ نمیبینم جز غروب شعله های آتشین غرور
سخنی از میان لبان لرزانم بیرون نمی آید،سکوت دلداریشان میدهد
قلب پشیمان شده از شب نشینی با عشقی که به سادگی او را به اسارت گرفت
سردردی که بی وقفه با فریادهایش خواب را از من ربوده سرمای تنهایی هایم را یادآور میشود
خش خش برگ های زرد و نارنجی زیر قدم های گوشه گیرانه ام بلندتر شنیده میشوند
عاشقانه های لجبازم هنوز کورسوی امید را میجویند،هوای پاییزی را باور ندارند
حلقه ی بازوانم دور کمرم محکم تر میکنم، مقصر منم که دل باختم
افسرده برمی گردد...برنامه امشب سینما زندگی پیشتاز.....
ولی خیلی با احساس بود یه لحظه یاد شکست عشقیم افتادم بعد یادم اومد من اصلا عاشق نشدم که شکست عشقی بخورم دیگه همه حسش پرید!
متنات چرا اینقدر کوتاهن؟ خب یه کم بلند تر بنویس1 فک کنم قلمتم برا رمنس خوب باشه! یه تلاشی کن! ببین چی میشه!
قشنگ بود!
عالی بود خیلی قشنگ