توی اتاقم تنهام.
نشستم روی تخت و به دیواری زل زدم که از غم من ترک خورده!
تنها نیستم، ادم ها دور و برم می رن و میان ولی نمی دونن من توی دلم چی دارم و من را همه با خودم تنها گذاشتن.
تنهای تنها، تنها توی اتاقی که با نور ضعیف چراغ بالای سرم که می خواهد نور زرد بدهد ولی رنگی جز غم با خودش ندارئ.
سرم رو گذاشتم روی دیوار. اشکام از روی گونه ی سردم پایین می یاد. چرا من اینقدر تنهام؟ چرا کسی منو نمی فهمه؟منی که سکوت کردم. منی که تنها روی کاغذ کاهی می نویسم. منی که ورق کاهی نازک قلبم خیس شده از غم...
با شلواری نشستم می نویسم که پاره ست. چورابی پامه که کفش ساییده شده، بلیزم رنگش رفته. مو هام به هم ریختن. حواسم نیست و نمی تونم از خودم برم بیرون...
دیگه نمی تونم تفریحی داشته باشم، تفریحم شده گوشه ی اتاق نشستن و آهنگای تکراری گوش دادن. گرفتن و خوابیدن. تنها صدای نفسم رو می شنوم . صدای خش خش مداری رو که داره روی کاغذ رد تنهایی ام رو می نویسه. تنها صدای کسایی رو که بیرون از دنیای من می خندن و شادن.
زندگی ام بایه ساعت ایستاده می گذره، توی اتاقی در هم بر هم...
دارم توی چهار دیواری ام می پوسم. توی کتابام گم می شم، توی ریخت و پاش هام گم می شم. چون همدردی ندارم...
چی کار کنم؟؟؟
کی جواب دلمو می ده... ؟
((203))((203))((203))
یه لحظه حالتو درک کردم...اما فقط یه لحظه((207))
بیخی باو
به دنیا بخند((200))
گریه نیوفتادی؟؟؟
بچه ها گریه کنین...
((84))((84))((84))((203))((84))((84))
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@آرمان صبوری 81150 گفته:
((203))((203))((203))
یه لحظه حالتو درک کردم...اما فقط یه لحظه((207))
بیخی باو
به دنیا بخند((200))
چه عجب ازحالت محو و بی محلی بیرون اومدی!!!!
@Ajam 81160 گفته:
افسرده!! ولی قشنگ بود یه کمی محاوره ای بودکلامات باید کامل و ادبی نوشته بشن تو متنای اینجوری! نظر منه البت!
خب اخه داره می گه که چه مشکلی داره و اگه ادبی باشه یکماحساس دوری می شه...
در واقع فرد متن داره با خواننده درد و دل می کنه گبا توجه به جملات اخر" و اگه ادبی باشه مثل اینه که شخصیت احساس دوری داره نسبت به خواننده والبته ای نطوری بهتر احساس رو انتقال می ده...
ممنان
شمردم 8 بار لفظ "تنها" رو تکرار کردی. 3 بار از کلمه "غم" استفاده کردی. (توی یه متن 12 خطی) حرفم جدید نیست، توی نقدهای دیگه هم گفتم، برای رساندن حس و ساختن فضا (حالا در اینجا حس و فضای تنهایی و غم) بهتره که با توصیفات و اشارات اون حس به خواننده منتقل بشه تا با تکرار الفاظشون صرفا.
البته من اینارو کلا تمرین نوشتن می دونم (صرفا نظر منه) و پیشنهادم اینه بری به سمت نوشتن و خلق "داستان". توی اکثر نوشته هات داری یه وضعیت استاتیک (ساکن، بدون تحرک) رو توصیف می کنی و بسط می دی. اتفاقی نمی افته، خط سیری وجود نداره. سعی کن، مطمئنم می تونی نوشته های خیلی خوبی خلق کنی.
l ممنون من دارم یه داستان می نویسم و یکم تایپش سخته...
دقیقا نکته فوق العاده ای بود کم تو باید تکرار رو استفاده کنم یا به جای تکرار باید از کلمات مترادف استفاده کنم...
ممنون از راهنماییت
دفعه ی بعد سعی می شه سیر زمانی داشته باشه
البته من باید اول داستانو بدم به یکی بخونه ببینه خوبه برا شروع یا نه که البته احتمالا بعدا انجام میدم...
ممنان @master
حسو بلدی انتقال بدی و این خیلی مهمه...
ولی مهم تر از اون اینه که برا نوشته ات وقت زیاد همراه با حوصله بزاری!
بعضی وقتا برا این که حسی که می خوای انتقال بدی درست منتقل بشه لازم بیشتر از آرایه های ادبی استفاده کنی
خوب بود ولی به عنوان یه نوشته... نه یه داستان کوتاه یا همچین چیزی
یکم پیچیده اش کن.... بزار برای درکش خواننده ات تلاش کنه و مغزشو به کار بندازه!
موفق باشی
قشنگ بود آوا ولی کمی تا قسمتی بهم ریخته بود!!!
نمیدونم من حس میکردم باید یکم بیشتر رو جمله ها کار میکردی!
و اینکه یعضی جاهاش محاوره ای و بعضی جاها ادبی بود یکم نامنظمش کرده بود!
ولی حسش خوب بود!به شدت با حانی موافقم ک یکم بیشتر رو نوشته ات وقت وحوصله بذاری!
و ممنون!
@Hermion 81207 گفته:
حسو بلدی انتقال بدی و این خیلی مهمه...
ولی مهم تر از اون اینه که برا نوشته ات وقت زیاد همراه با حوصله بزاری!
بعضی وقتا برا این که حسی که می خوای انتقال بدی درست منتقل بشه لازم بیشتر از آرایه های ادبی استفاده کنی
خوب بود ولی به عنوان یه نوشته... نه یه داستان کوتاه یا همچین چیزی
یکم پیچیده اش کن.... بزار برای درکش خواننده ات تلاش کنه و مغزشو به کار بندازه!
موفق باشی
ممنون ولی چه شکلی به پیچونم؟
آآآآآآآآآآآآآآواا
((227)) دلم پووووووووووووووووووووووکید!((210))((210))((210))((210))((210))((210))((210))((210)) بابا من رقت قلب دارم!((227))
@.AvA. 81242 گفته:
ممنون ولی چه شکلی به پیچونم؟
خب همه ی حس هاشو مستقیم نگو...متوجهی؟
راستش با خوندنش به هیچ وجه حس یه داستان کوتاه بهم دست نداد و بیشتر فکر میکردم دارم خاطره نگاری(به زمان حال) می خونم
زیادم به هم ریخته بود. جملات عامیانه بود اما قاطی پاتی بود. اما در کل رضایت بخش بود (من چقدر بود استفاده کردم؟ )