خب مثل این که منم زده به سرم
این اولی کتابیه که میخوام ارائه بدم اما من بسیار بی تجربه ام و احتمالا کارم بد از آب دربیاد
ولی برای بهتر شدنش از شما کمک میخوام که با نقد هاتون یاریم بدید فقط یه جور نقد نکنید کلا از ادامش منصرف شم (خخخخخخخخخ)
خیلی دلم میخواد یه دوگانه از این ایده ای که دارم بسازم ولی من کارام معلوم دید یهو دیدید همین رو هم نصفه ول کردم
به هر حال به یک ویراستار و یک طراح کاور نیازمندم
فصل1- مرگ عزیزان(ویراستاری از فاطمه که خیلی توی آماده کردن این فصل کمکم کرد)
@sir m.h.e 80969 گفته:
خب ممنون از نظراتت
راستش من زیاد وقت و حوصله برا نوشتن نداشتم و ندارم این فصلم به خاطر قولایی بود که داده بودم
اما در مورد اون موضوع
به نظر من کسی که مدت ها زیر شکنجه بدی بوده دیگه انقدر هم وقت احساسی شدن نداره برای همین زیاد روش مانور ندادم
بازم ممنون
من میگم دو حالت داره کسی که شکجنه میشه یا کلابی خیال احساسات میشه یا خیلی احساساتی میشه! اما داستانو تو مینویسی تو خالق اون دنیایی هر جور بنویسی اگه درست پردازش کنی، خواننده باهاش ارتباط برقرار می کنه!
اگه می خواستی بگی احساساتش خفه شده، نمی بایست اصلا کلمه دلسوزی اینجا پیداش بشه!
نظر منه ها!
@Ajam 80975 گفته:
من میگم دو حالت داره کسی که شکجنه میشه یا کلابی خیال احساسات میشه یا خیلی احساساتی میشه! اما داستانو تو مینویسی تو خالق اون دنیایی هر جور بنویسی اگه درست پردازش کنی، خواننده باهاش ارتباط برقرار می کنه!
اگه می خواستی بگی احساساتش خفه شده، نمی بایست اصلا کلمه دلسوزی اینجا پیداش بشه!
نظر منه ها!
نمیدونم ولی من معتقدم احساسات هیچ وقت به طور کامل نابود نمیشن فقط خیلی کم میشن
@sir m.h.e 81021 گفته:
نمیدونم ولی من معتقدم احساسات هیچ وقت به طور کامل نابود نمیشن فقط خیلی کم میشن
دلم خواست اسپم بزنم! جدیدا دارن تمام اسپمای منو حذف می کنن من از این ور اسپم بزنم که تعادل برقرار بشه!
اعتقادت تو حلقم......