سلام
این داستان جدیدمه، امیدوارم خوب نقد بشه. نقد ها هم تعریف از داستان باشه . سبکش جدیده، هنوز فکر نکنم جا افتاده باشه. برای همین دلیل برای استقبال ازش فکر نکنم باشه. مخصوصا این اوایل
اتفاق های عجیب و غریب هم زیاد می کنم توش.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من به پیر مرد بلند قد نگاه می کنم، ریش های نقره ای و موهای بلندش به نبرد با آتش سیاه شده بود. بعد از آن نگاهم را از او می گیرم و به مواد مذابی که درون گودال می جوشید نگاه می کنم. گودال خیلی بزرگ نبود ولی گرمای زیادی از مواد مذاب بیرون می امد باعث سرخ شدن پوست من و جادوگر بزرگ شده بود.
من و او بالای یک کوه ایستاده بودیم، بالاترین نقطه ی کشور جادوگر، این کوه فوران کرده بود، بهتر بگویم مجبور به فوران شده بود. پیراهنم از جنگ با گرگنما ها پاره و زخمی شده بود. پیراهن من سفید بود و شلوار لی آبی پوشیده بودم. روی گونه ام زخمی عمیق و زخم روی سینه ام خون ریزی داشت.
آیا این کار برای آرمان هایم ارزش داشت؟ پیرمرد چشمانش را به من دوخت. کاملا سفید بود ولی مطمئن هستم که به خوبی می دید:«وقتشه که راهی رو که شروع کردی پایان بدی.»
جادوگر ردا فاخری پوشیده بود، به رنگ آبی و بلنذ که تا روی پاهایش می رسید.
سرم را تکان دادم و بدون تردید پریدم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیدوارم مورد پسندتون باشه. لطفا از 10 نمره بدین.
@m.mahdi 37648 گفته:
دوست عزیز تا موقعی که حد اقل یه پست ارسال نکنید دکمه تشکر براتون نمیاد ! از الان میتونید تشکر کنید
ممنون از راهنماییتون ولی من هنوز نمیتونم دکمه ی تشکر را پیدا کنم((70))
از طرف خاله((225))
یعنی تو همون نواری که دکمه نقل قول هست و از من نقل قول کردید دکمه تشکر نیستش ؟
پ.ن : عاقا اسپم نبود که ؟ کار خیر بود ((200))
hamin alan peydash kardam . mamnoon
از طرف خاله((226))
فایل پیدا نشد لطفا درستش کنید