بخونید و لذت ببرید.
نظر یادتون نره.
تشکر.
موجودی محبوس شده...
موجودی که نه انسان است، نه حیوان و نه هیولا...
بلکه موجودی است با ظاهری انسانی، خلق و خویی حیوانی و قدرتی هیولاوار...
موجودی که نامش بر اندام هر کس و هر چیزی رعشه می اندازد، موجودی به نام...
حقیقت...
موجودی که تمام آدمیان در زندگی به جست و جوی او می پردازند و در عین حال از او گریزانند.
و حال او از برای انتقام با خشم و نفرتی بی اندازه به پا خواسته
انتقام از دنیایی که سعی در نابودی روشنی او دارد
و از انسان هایی که او را کتمان می کنند
انتقامی از جنس خون و آهن
از جنس خشم و نفرت
و از جنس مرگ
حال نظاره گر دنیایی می شومیم که در آتش انتقام او می سوزد
و با چشمان خود شراره های تاریک روشن گرش را می بینیم و با پوست خود حرارتش را میچشیم
و ما موظفیم تا ازل او را در وجود خود نگاه داریم
حقیقتی ابدی را
حقیقتی به نام...
مجازات
فصول تا اطلاع ثانوی از دسترس خارج شدن
به امید بازگشتی قویتر
سلام
ممنون که به اشتراکش گذاشتی
مقدمه ی خیلی خوبی داشت
چند جایی غلط تایپی داشت
منتظر ادامه ی داستانتون هستم
مقدمه ی خیلی قشنگی بود ..... مثل یک داستان کوتاه ..... اول فکر کردم می خوای به سمت ما انسان ها بری ولی بعدا فهمیدم که منظورت زمانه
کسی که از لحظه ی تولد با ماست، کسی که با گذشتن و رد شدنش، انسان ها می میرن و خیلی ها از گذشتنش گریشون می گیره چون نمی خوان از دستش بدن ( فوق العاده این قسمت ها رو نوشته بودی )
آویزون کردنش به دیوار در قالب ساعت. و اون « تیک تاک » و « تقسیم کردن به 60 قسمت » هر دقیقه 60 ثانیه و هر ساعت 60 دقیقه. دیگه کامل معلوم کرد منظورش چیه
و درسته، با مرگ ما که تموم شدن زمانه مجازات تموم نمیشه چون انسان های بد باید به سزای اعمالشون برسن
آیا این یه داستان نمادینه یا نه؟ نمی دونم. فقط می دونم که خیلی خیلی خیلی عالی توصیفش کردی.
نمی تونم بگم منتظر قسمت های بعدی هستم چون معمولا چیزی نمی خونم ولی آواتار و خلاصت و نظر دیگران مجبورم کرد یه سری بهش بزنم و فکر کنم بهترین حرفی که یه نویسنده می تونه بشنوه اینه:
فوق العاده و منحصر به فرد بود
اصلا از خوندنش پشیمون نشدم
سلام دوست عزیز،
خوبه که داستانت رو گذاشتی تا بخونیمش ((48))
مقدمهی خوبی داشت، کاملا مجذوب شدم و منتظر و کنجکاو ادامهی داستان شدم.
فقط یه سوال برام پیش اومد: قبل از این که به ۲۴ قسمت تقسیم بشه، به ۱۲ قسمت تقسیم شد؛ منظور از این دوازده چیه؟ ماههای سال؟
ممنون از این که وقت گذاشتید و خوندید بله اون ۱۲ هم ماهه
سلام دوست عزیز
مقدمه ی بسیار خوبی بود. دیدگاه جالب و نسبتا تازه ای راجع به زمان و فراتر از اون. و بازی قدرت زمان و بشریت. مقدمه ی شما به خوبی حس کنجکاوی و اشتیاق لازم برای انتظار ادامه ی داستانو برای خواننده فراهم می کنه. البته یه دور ویرایش نیاز داره.
اما من کسی هستم که توانست در لحظه ی مرگش از او در تاریکی و پلیدی جلو بزند.
این جمله به نظرم گنگه. الان در لحظه ی مرگش، َش به چی اشاره داره؟ مرگ زمان؟ مرگ مجازات؟ اینا که هیچ کدوم نمی میرن پس مرگ آدم منظوره؟
@sinaGhf 104506 گفته:
سلام دوست عزیز
مقدمه ی بسیار خوبی بود. دیدگاه جالب و نسبتا تازه ای راجع به زمان و فراتر از اون. و بازی قدرت زمان و بشریت. مقدمه ی شما به خوبی حس کنجکاوی و اشتیاق لازم برای انتظار ادامه ی داستانو برای خواننده فراهم می کنه. البته یه دور ویرایش نیاز داره.
اما من کسی هستم که توانست در لحظه ی مرگش از او در تاریکی و پلیدی جلو بزند.
این جمله به نظرم گنگه. الان در لحظه ی مرگش، َش به چی اشاره داره؟ مرگ زمان؟ مرگ مجازات؟ اینا که هیچ کدوم نمی میرن پس مرگ آدم منظوره؟
از کجا معلوم برادر؟ داستان فانتزیه. ممکنه بمیره .....
در لحظه ی مرگش از او جلو بزند = از او در لحظه ی مرگش جلو بزند. { دیگه کامل معلومه منظور چیه }
خب زمان زیادی گذشته که از همه بابت این انتظار زیاد عذر می خوام.
در حال حاضر داستان به شکل دست نویس نوشته شده ولی برای ادامه کار نیاز به تایپ داره پس ممنون میشم از عزیزان تا در این کار همراهیم کنن.
هر کسی که علاقه ای به همکاری در کار تایپ داشت ممنون میشم توی همین تاپیک یا به شکل شخصی به من اطلاع بده تا فایل ها رو در اختیارشون بزارم.
منتظر نقد و نظرات شما دوستان عزیز برای بهبود داستان هستم
@Fantezy_killer 106339 گفته:
منتظر نقد و نظرات شما دوستان عزیز برای بهبود داستان هستم
بازار این طرف کساده حاجی. کسادتر از بوک پیج... مخصوصا کارهای تالیفی
@Envelope 106346 گفته:
بازار این طرف کساده حاجی. کسادتر از بوک پیج... مخصوصا کارهای تالیفی
سعی می کنیم بهش رونق ببخشیم .
اگه نظری درباره داستان هم دارید خوشحال می شم بشنوم.
منتظرم
من هنوز اینجا ام و منتظر نظر شما دوستانم