سلام.
این اولین کارمه پس مطمعنا مشکل زیاد داره.با نظراتون به بهتر شدن داستان کمک کنید((31))
خلاصه: ملم پسری بی استعداد است. در دنیایی که زندگی مردم با استعداد و توهماتشان گره خورده.سالهاست که ملم ازار و اذیت مردم را تحمل کرده به امید روزی که شاید او هم استعدادی داشته باشد.او به همراه باقی 13 سالگان راهی سفری میشود تا شاید جایی در بین مردم بزای خود پیدا کند، اما خیلی زود می فهمد که اشتباه میکرده.اشتباهی که شایذ به قیمت جانش تمام شود.اما او چگونه میتواند در این دنیا زندکی کند؟ دنیایی از توهم و فریب . جایی که حتی به چشم های خود هم نمیتوانی اعتماد کنی.وشاید بی استعداد بودن خود موهبتیست.
مقدمه : http://s5.picofile.com/file/8141773900/%D8%AC%D8%A7%D9%88%D8%AF%D8%A7%D9%86.pdf.html
فصل دوم: http://s5.picofile.com/file/8140157850/2.pdf.html
فصل سوم: فصل سوم
@abat 70204 گفته:
سلام.
من برگشتم.
از همه دوستانی که نگرانم بودن تشکر میکنم.
فقط اومدم که بگم خوب شدم.
امیدوارم چند روز دیگه بر گردم سر نوشتن الان دستام یکم درد میکنن.
خوش برگشتی پسرم
امیدوارم خوب خوب بشی
@abat 70204 گفته:
سلام.
من برگشتم.
از همه دوستانی که نگرانم بودن تشکر میکنم.
فقط اومدم که بگم خوب شدم.
امیدوارم چند روز دیگه بر گردم سر نوشتن الان دستام یکم درد میکنن.
سلام! خوش برگشتی! دیگه نمی دوم چی بگم!
@haniyeh 70486 گفته:
سلام بابک جان.
واقعا خوشحال شدیم از این که سلامتیت برگشته.
داستان نوشتن هم فدای سرت! سلامتیت خیلی مهم تره.((48))
احساس کردم می خواستی بگی داستانم بخوره تو سرت((72))
سلام.
من برگشتم((201))
بعد از گذشت 10 هزار سال((76))
یک انسانی خیری اگه پیدا بشه فصل سوم رو ویرایش کنه خیلی هم ممنونش میشیم.
ده هزار سال بعد.
من اومدم((119))
با فصل جدید!
خیلی صفحه ارایی افتضاحه نازه اینو یه روز روش کار کردم تا این شد بلد نیستم خو چه کار کنم((84))