نام داستان: افسانه آز: تالیور سابق، پیله دنیوی: مرگباز آینده.
نویسنده: محمد.ج
ویراستار: یکی که تو این سایت نیست. بعدا دست سیما و محدثه رو می بوسه.
صفحه آرا و طراح کاور جدید: رضا عشقی بوک پیج
ده تا فصل اول، به علاوه کاور داستان درست لحظه تحویل سال نو گذاشته می شن. یه جورایی عیدی به خواننده هایی هست که تعدادشون انگشت شماره. حجمش هم بالاست یکی دو روز سیرابتون می کنه. نقشه جهان داستان توی خود عید آماده می شه.
خب فعلا...
سلام
من الآن با موبایل اومدم تاپیک رو ببینم. والا جدولش اصـــلا مشخص نیس!!! ((127))نمیتونم خلاصهشو بخونم فقط اطلاعات داستان رو میتونم بخونم((225)). میشه لطفا اطلاعات و خلاصه داستان رو به حالت عادی هم بزارید؟ داستان جالبی به نظر میرسه
کاورش هم که عالی((46))
شروع شد.
دوستان اول از همه میخوام طریقه رسیدن ایده افسانه آز به ذهنم رو براتون بگم.باورتون بشه یا نشه،من هر چی طرح کتاب دارم،از توی خواب هام کش رفتم.ینی مثلا تو خواب می دیدم که همچین پسری هستم همچین کارایی رو میکنم و معمولا هم از روی یک بلندی به پایین پرت میشدم(آخرش)و درست قبل از اینکه استخونام توسط زمین خرد بشه،از خواب میپریدم.
وقتی از خواب بیدار میشدم،سریع دفتر و قلم برمیداشتم و هر چی دیده بودم،مینوشتم تا بعدا از یادم نره.
افسانه آز،اولین کتاب خوابکی منه.
و اما خلاصه داستان:
ماجرا با اتفاقی غیر عادی در جنگل شروع میشود.اتفاقی که آلیسا نمیداند چگونه رخ داده.
اتفاق بعدی ،مرگ پدرش و متواری شدن او از خانه است که همراه با شروع قسمت مهیج زندگی اوست...
پایان تلخ.
خود داستان هم...نمیشه گفت که کاملا تلخه.حداقل نه...
دیگه چیزی نمیگم و میذارم خودتون بخونید.
نویسنده:محمد.ج
ویراستار:لیلا
کاوریست:سامان
ممنون از نظرتون.این هم اطلاعات به صورت معمولی.
و کتاب...
نمیدونم.خودتون باید بخونید تا ببینید که خوب هست یا نه.
@Banoo.Shamash 104072 گفته:
سلام
من الآن با موبایل اومدم تاپیک رو ببینم. والا جدولش اصـــلا مشخص نیس!!! ((127))نمیتونم خلاصهشو بخونم فقط اطلاعات داستان رو میتونم بخونم((225)). میشه لطفا اطلاعات و خلاصه داستان رو به حالت عادی هم بزارید؟ داستان جالبی به نظر میرسه
کاورش هم که عالی((46))
جسی جااااانم. صفخهی گوشیو عمودی کن میاره جدول و اینا رو.
نقد داستان افسانه آز: تالیور
گرافیک: 6 از10
خب کاور خیلی پر زرق و برقه. زیادی یعنی. چشمو اذیت میکنه راستش. اما دلیل اصلی نمره صفحه آراییه که فقط یه حاشیه ست. نه اینکه یه صفحه آرایی حرفه ای بخواد و اینا. اما حالت عادی اینه که چیزایی مثل شماره صفحه پایین ص باشه و عنوان کتاب بعلاوه اسم نویسنده بالای صفحه. کتابهای چاپی هم همینطوره.
ایده: 6 از 10 ( البته هنوز چیز زیادی نمیدونم اما کلیات رو گرفتم )
بیشتر نمره ای که کم کردم بخاطر کلیشه ست. یه خونواده که دست جمعی زندگی میکنن. یه پدر دائم الخمر و پسری که زندگی خوانواده رو میچرخونه. خب میتونستی با یکم تغییر یا گفتن اینکه چه چیزی خونواده رو اینطوری کرده ( و نه بازهم یه چیز کلیشه ای مثل اینکه مادرشون مرده ) بهترش کنی. ( از اونجایی که خبری از مادر خونواده نبود این حدس رو میزنم که بعد از مرگ مادرشون کلی بدهی بالا اوردن و پدره رو اورده سمت مشروب ) یا شخصیت پردازی بیشتری برای پدر و اعضای دیگه خونواده داشته باشی. نکته بعدی نبرد بی حاصل و قدیمی بین ابر قدرت هاست که بازهم تو کتابهای زیادی هست. و احتمالا اون موجودات نقره ای ( چیزی بین خیر و شر. نقره ای هم از خاکستری اومده طبیعتا که رنگ بین سیاه و سفیده ) برمیگردن و بنظرم ممکنه اونا انسان های عادی باشن ( چون انسان ها با هیچکدوم از توضیحات اون دو نوع دیگه نمیخوردن)
البته نکات جدیدی داشت و اون صحنه مبهم هم که اوردی واقعا عجیب بود و امتیاز رو برد بالا. البته بنظرم با یه سری نکات می تونی یه ایده خوب ازش دربیاری که حتی یه سری مباحث علوم انسانی هم داخلش باشه.
نثر: 8 از 10
خب این سخته نظر دادن درموردش. نثرت میخوای ادبی باشه و تا حدودی هست. نثر خوبیه اما از یه سری نکاتی سری گذشتی. بدون جزئیات مینویسی و البته مهم ترین نکته اینه که وقتی میخوای یه چیز سخت رو توصیف کنی قید نثر سنگینو میزنی. انگار فقط تا یه جایی میتونی سنگین بنویسی. خب این فقط و فقط با تمرین حل میشه. نوشتن و نوشتن و نوشتن.
شخصیت پردازی: ؟؟ از 10
خب واقعا هیچ چیزی معلوم نیست. تا اینجا فقط شخصیت پدر و پسره رو داشتیم. پسره کنجکاوه و سختکوش و دمدمی مزاج ( یهو از خونه رفت بیرون بدون اینکه با هیچکس حرف بزنه. )پدره هم دائمالخمره. شخصیت پدر رو تو خیلی جاهای دیگه هم دیدیم مثلش رو. اما شخصیت پسر رو هنوز خوب نمیشناسیم. شخصیت پدر هم خوب نمیشناسیم اما من حدس میزنم که مثل خیلی کتابای دیگه باشه.
میدونید من از کلیشه ای بودن بدم میاد.
برای همین،سیر داستان رو مطمئنم هیچکسسسسسس نمیتونه حدس بزنه.ینی واقعا مطمئنم.شخصیت پدر رو هم طی داستان بهش میپردازم و همینطور شخصیت پسر.و باز هم مطمئنم که هر حدسی بزنید درباره نوع شخصیت های داستان،غلط در میاد.همونطور که تاحالا غلط در اومده.
طی فصل دوم از خیلی چیزا آگاه می شین.
ممنون نقد خوبی بود.
کمک میکنه بهم.از دوستان زیادی درخواست نقد کردم که واقعا همه شون بهم میتونن کمک کنن.
و راستی توقع میره تعداد نظر ها حداقل نصف صفحه های فصول باشه دیگه.
نامردی نکنید و نظر بدید.شیش هفتا دانلود تا الان بدون هیچ نظری
خب خب سلام.
*پیرمرد بر روی صندلی خراطی شده نشسته و تکیهاش بر عصایی بود که انگار از دو مار درهم پیچیده ساخته شده بود.
این جایی که ستاره میزنم متن شماس.
خب بهتر بود مینوشتید تکیه داده بود بر عصایی که انگار، از دو مار درهم پیچیده ساخته شده بود.
دقت کنین فرقی نمیکنن ولی جمله ها و کلمات پیکر داستانن. هر جمله یه فرقی توی متن ایجاد میکنه.
*پشتش شومینهای قرار داشت که صدای ترق و تروق چوب مشتعل در میان آن، تنها صدایی که در کلبه شنیده میشد بود.
بهتر بود جمله بندیتون این بود:
تنها صدایی که در کلبه شنیده میشد، متعلق به ترق و تروق چوبهای مشتعل در شومینهای بود که پشت سر پیرمرد قرار داشت.
اینجوری فضا مرموزتر میشه و جملات یه هماهنگی و نظمی میگیرن. در حالی که اونجوری یه بینظمی حس میشه. باور کنید اگه دقت بیشتری تو جمله بندی به خرج بدید جادو میشه. حالا اگه خواستید چند نمونهی دیگه رو من به خودتون بگم یا دوباره توی پست بزنم. بقیه جملات هم همینطور.
میرم سراغ مورد بعدی:
توصیف زیاد نداره این چند صفحهی اول که. باید هوب محیطو توصیف کنی و آدمو ببری اونجا. از طرفی اون لحن و نثر آرومت به این موضوع کمک میکنه و خوبه. تشبیهات جالب نیستن، تشبیه و توصیفو ادغام کن.
نه واقعا جمله بندیهات رو مخم هستن. بیشتر روشون کار کن. بیشتر اشتباهاتت به خاطر همیناس
یه نکته:
*)من هنوز جوونم آرزو دارم. یا زندایی مونیکا(!
مثل اینکه ذهن شوخطبع ام حتی در آن شرایط ول کن نبود.
واااات؟
*پوست درختان توت، سفت بود و حالت ریشه مانند داشت و همین آن را برای تهیه خمیر تیر مناسب میکرد که بعد به آن
میپردازم. شکار مهمتر از افکار نابجا بود.
افعال متناقص از نظر زمانی در این جمله و جاهای دیگه.
*به پدر مادرش تحویلش نمیدادم.
به پدر و مادرش، تحویل نمیدادمش بهتره چون دو تا اش کنار هم قشنگ نیست. این قاعده تکرار شده باز هم فکرکنم.
خب خب.
فعلا تا اینجا همینا. ویژگی خوب هم زیاد داشت:
داستان جالب
صحنه پردازی خوب
تو نقش اون پسر رفته بودی خوب، و این که مخاطب توی داستانت میرفت با این نکته جور بود و عالی میشد.
در کل اگه فعلهات رو درست کنی و رو جملهبندیت کار کنس عالی میشه.
حالا الآن واقعا خوابم میاد ((321))
فردا بقیهی نقدو میزنم.
با تچکر :دی
والا من چون مخ خودم متناقضه، جمله هام اینجوری میشه ولی خیلی سعی میکنم درستش کنم. به امید ویراستار بودم که خوب...
نشد دیگه.
اون قسمت شوخیاشو خودمم زیاد نپسندیدم ولی نمیدونم چرا دستم رفت.
صفحات اول من توصیف زیاد نکردم چون ترسیدم گاف بدم.آخه با چند تا از ریز ترین نکات مقدمه...
ای داد داره اسپویل میشه.
حالا پیشتاز که زیاد تحویل نمیگیره مارو ولی فصل سوم به پست اول اضافه شد .
والا من چیزی نمیگم دیگه
اگه تا پس فردا بازخوردی نداشت لطفا یکی از مدیران تاپیکو پاک کنه.
بابا چرا میخوای پاکش کنی داستان به این قشنگی رو بزار بمونه درسته یکم نظر کمه ولی انصافا با توجه به این که خیلی از کاربرای پیشتاز توی بوک پیج هم هستن واینکه نظرات داستانت اونجا خوب بوده دیگه زیادم به نظر کم گیر نده شاید بعد ها چند نفر هم به وسیله این سایت با داستانت آشنا شدن یا اینکه خودت برای ویراستاری از تیم ویراستاری این سایت استفاده کردی راستی همین پستت رو توی سایت دریم رایز هم دیدم در مورد اونجا هم نظر من اینه که تاپیکت رو نبند به همین دلایل، این نظر من بود به هر حال صلاح ملک خویش خسروان دانند. خوب دیگه زیاد حرف زدم درمورد داستان هم باید بگم که خیلی خوب داری پیش میری اگه بتونی یه ویراستار خوب هم پیدا کنی که دیگه عالی والبته اصل مطلب، کی فصل بعدی رو میدی؟
علی خدایی گله ای نیست.
حتما نباید یه نقد باشه که طولانی و بلند بالا باشه یه لایک یه دنیال کردن یه فصل بعدی کی میاد...
آدم دلسرد میشه والا.
فصل بعدی، نمیدونم کی میاد برای ایکه بد قول نشم دو هفته دیگه قول می دم.
ممنون علی.