Header Background day #01
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

پرواز بدون بال

21 ارسال‌
12 کاربران
68 Reactions
4,618 نمایش‌
Celaena Sardothien
(@celaena-sardothien)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 59
شروع کننده موضوع  

خب ! سلام اهالی((200))

بدینوسیله جرئت کردم یکی از نوشته هامو بذارم اگر حس کردین خوبه بگین تا بازم چیزای دیگه ای هست میذارم براتون . ((71))من تازه واردم اینجا و دوست دارم فعالیتام رو بیشتر کنم و اگرم میشه یکی بیاد بهم بگه چیکار باید بکنیم تا رنک های مختلف بگیریم ؟((225)) خب ، بریم سر داستان ؟((91))

پرواز بدون بال

یک آن ، تمام وجودم از خوشی لرزید . گونه هایم سرخ شدند و نیرویی تازه را درون خودم حس کردم . خوشی که بر من وارد شد ، آنقدری بود که چند قطره اشک شوق از چشمانم فرو ریخت . اما آن ها را نسوزاند . اشک شوق احتمالا شور نیست .

باز هم ! نشستم و دور و برم را نگاه کردم . سیاهی . سیاهی ساعت سه نصفه شب . شوم و نحس . باز هم تمام وجودم لرزید . اما اینبار نه از خوشی . از ترس . از سردی هوا . از بغض های شبانه . هق هق ام به آسمان رفت . فرشته ای آن را شنید و پیشم آمد . سزم را نوازش کرد و پیشانی ام را بوسید و گفت که همه چیز خوب خواهد شد . خودم را بغل کردم و به گذشته فکر کردم . در سه سالگی میخواستم بازیگر یا خواننده معروفی بشوم . در ده سالگی میخواستم معلم شوم . در سیزده سالگی میخواستم دکتر بشوم و در شانزده سالگی دیگر هیچ چیز نمیخواهم ! شاید کمی چای شبنم یا شاید هم کمی مو !

شاید هم نه . چیز های دیگری هست که گاهی آرزویش را میکنم . پرواز . پرواز بر فراز ابر ها و نه شهر ها . شهر ها بوی درد و غم مردمانش را می دهند . اصلا مانند آینه دق هستند . اما میخواهم بالای ابر ها پرواز کنم و فقط و فقط سفیدی های برآمده زیر پاهایم باشند . بال هم نمیخواهم ! زیادی سنگین اند . دوست دارم آنقدر سبک شوم که بدون بال خودم به آسمان بروم . دوست دارم روزی حس کنم بدون بال پرواز کردن چه حسی دارد ؟ چه حسی دارد اگر مانند قاصدک یا یک ذره غبار باشی ؟

_میخواهم پرواز کنم .

این را بلند گفتم . البته هیچکس نشنید . فرشته ام خواب بود . تنها پاسخی که گرفتم نوازش نامحسوس اشعه های خورشیدی در حال طلوع ، بود . در حالی که پلک های بی مژه ام را می بستم ، فکر کردم ...

پارسال همین که فهمیدم چه اتفاقی افتاده ، خنده ام گرفت . خندیدم . از آن نوع تلخش . اول پدر و بعد من . فرشته تنها خواهد ماند .آن روز او گریه کرد و از من قول گرفت که به این زودی ها به سفر نروم. من هم قول دادم و از آن موقع تا الان درگیر جنگ با خودم با درون خودم شده ام . این روز ها ، هر لحظه دارم بیشتر عقب نشینی میکنم ، کاش فرشته نفهمد . اما چند روز است ، که گهگاهی دیگر دست از مبارزه می کشم و فقط به پنجره خیره می شوم . و به یاد موهای سیاهم و خنده های پدر می افتم ! خنده هایی که وقتی صورتش بی مژه و ابرو شد باز هم ادامه داشتند . او تا آخرین لحظه میخندید .

یاد آن روزی افتادم که رفت ، آن لحظات آخر ...

مرا بغل کرد و کنارش دراز کشیدم ، در گوشم زمزمه کرد :

_وقتش رسیده که منم به آرزویم برسم .

_اون چیه ؟

_پرواز .

_چطوری ؟

_بدون بال.

به سختی نفسی کشید .نق زدم :

_اما چطور ؟

لبخندی به من زد که تمام وجودم به آتش کشیده شد . می دانستم که تا چند دقیقه دیگر بیشتر تاب نخواهد آورد . آرزویش را حفظ کردم . پرواز بدون بال ! و سپس کنار رفتم تا فرشته هم با او خداحافظی کند . غرق در فکر و خیال بودم باز نگاهم به سمت پنجره رفت و بیرون را نگاه کردم . هنگام غروب بود . زمین و چیزهای رویش خاکستری و بی روح بودند . اما آسمان صورتی و نارنجی و رنگ های دیگر و پر از تکه ابر . فکر کردم چقدر خوب میشود . اگر پدر بتواند آن جا پرواز کند ! به راحتی ! خوش به حالش . رویم را برگرداندم تا برایش آرزوی موفقیت کنم و از او بخواهم که مرا فراموش نکند . اما او دیگر نبود . فرشته ام روی صندلی نشسته بود و با ناباوری به گوشه ای خیره شده بود .

از آن پس پرواز بدون بال آرزوی بزرگ من شد . چرا که اگر من هم پرواز بدون بال می کردم ، آن وقت میتوانستم پدر را پیدا کنم و با هم پرواز کنیم . می دانستم فرشته هم بزودی آرزوی پرواز بدون بال را میکند . اما اول مال من برآورده میشود . خودم میدانم .

به زمان حال برمیگردم ...

لرزه ای در تمام بدنم افتاده . حس میکنم بدنم دارد بی حس می شود . تقریبا صبح شده و ساعت باید نه یا ده باشد . دو ، سه ساعت است که دارم فکر و خیال می کنم . فکر کنم دیگر بس است ! الآن دیگر موقعش رسیده . تصمیمم را گرفتم .

امروز موقع غروب من هم میخواهم پرواز بدون بال کنم . میخواهم پدر را ببینم . دیگر بیش از این طاقت دوری اش را ندارم . فرشته را صدا کردم . باید تصمیمم را به او هم میگفتم . میدانم برایش سخت است اما برایش توضیح میدهم که او هم میتواند به زودی سری به ما بزند .

_مادر ؟

_جانم !

صدای یک فرشته چقدر آرامش بخش است .

پایان

بهار 96

پ.ن. فهمیدید جریان چی بوده یا زیادی گنگ بود ؟


   
saeed_mindi، faezeh، bahani و 11 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
banooshamash
(@banooshamash)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 520
 

خیلی داستان قشنگ و زیبایی بود... خیلی!

بعضی جاهاش رو پیشنهاد میکنم اصلاح کنی:) مثل این جمله: "اصلا مانند آینه دق هستند" ببین من متن رو دارم میخونم و هیچ اشکالی نمیبینم تا اینکه بر میخورم ب این جمله! حس میکنم یه جوریه. به نظر من اگر بتونی یه چند کلمه اضافه کنی

یا کلا ترتیب کلمات جمله رو عوض کنی، فکر کنم بهتر باشه:)

" . اما او دیگر نبود . فرشته ام روی صندلی نشسته بود و با ناباوری به گوشه ای خیره شده بود ."

اینجا هم توصیه میکنم که از افعال دیگه به جای تکرار بود استفاده کنی یا کلا بازم کلمات رو جوری تغییر بده که نیاز به فعل "بود"، مدام پشت سر هم نداشته باشی:)

البته کل تصمیم با خودته ها، میتونی هم انجامشون ندی:دی

داستان هم واضح بود. اصلا چیز گنگی نداشت ب جز فرشته ک البته آخر داستان مشخص شد:)

پ.ن: من نمیبخشمت:| -_______________-


   
Azi، Ghazal، momo jon و 3 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
karamozranger
(@karamozranger)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 68
 

خیلی زیبا بود بیشتر ش رو فهمیدم نیازی به شفاف سازی نداره((71))


   
Ghazal، momo jon، sasa و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Celaena Sardothien
(@celaena-sardothien)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 59
شروع کننده موضوع  

@Banoo.Shamash 103779 گفته:

خیلی داستان قشنگ و زیبایی بود... خیلی!

بعضی جاهاش رو پیشنهاد میکنم اصلاح کنی:) مثل این جمله: "اصلا مانند آینه دق هستند" ببین من متن رو دارم میخونم و هیچ اشکالی نمیبینم تا اینکه بر میخورم ب این جمله! حس میکنم یه جوریه. به نظر من اگر بتونی یه چند کلمه اضافه کنی

یا کلا ترتیب کلمات جمله رو عوض کنی، فکر کنم بهتر باشه:)

" . اما او دیگر نبود . فرشته ام روی صندلی نشسته بود و با ناباوری به گوشه ای خیره شده بود ."

اینجا هم توصیه میکنم که از افعال دیگه به جای تکرار بود استفاده کنی یا کلا بازم کلمات رو جوری تغییر بده که نیاز به فعل "بود"، مدام پشت سر هم نداشته باشی:)

البته کل تصمیم با خودته ها، میتونی هم انجامشون ندی:دی

داستان هم واضح بود. اصلا چیز گنگی نداشت ب جز فرشته ک البته آخر داستان مشخص شد:)

پ.ن: من نمیبخشمت:| -_______________-

ممنونم شمش عزیز ، با تچکر بسیار و یک عدد سوال ، چیو نمیبخشی ؟

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

@karamozranger 103780 گفته:

خیلی زیبا بود بیشتر ش رو فهمیدم نیازی به شفاف سازی نداره((71))

سپاس ((48))


   
Ghazal، momo jon و sasa واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
sinaGhf
(@sinaghf)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 45
 

گستره ی وسیع خیال به نظر من عنصری در نثر و شعر است، که بسیار اهمیت دارد و فرقی که با دیگر عوامل دارد اینست که به دست آوردنی نیست، وجودیست. آدم باید خودش داشته باشد.و شما به نظر من کامل از این عنصر بهره مند هستید( یه ذره خیلی ادبی شد) داستان شما رو که می خونم خیال و احساس پشتش را درک می کنم و حتی آن جایی که از پرواز حرف میزنید، خیال خودم هم به جنب و جوش میفتد. چیز گنگ و نامفهومی توی متن نیست البته این رو منم درک می کنم و گاهی دلم میخواهد بعضی مسائل متن رو برای خواننده چند صفحه توضیح بنویسم اما همیشه برایم اثبات شده که نیازی به این کار نیست و خود خواننده حتی بیشتر هم میفهمد. چند تا اشکال شیوه ی نوشتن دارد مثل همون فعل های تکراری بود که اشاره شد که بحث تجربه است و درست می شود .خلاصه داستان زیبایی بود خسته نباشی((55))


   
Ghazal، momo jon، sasa و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Celaena Sardothien
(@celaena-sardothien)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 59
شروع کننده موضوع  

@sinaGhf 103792 گفته:

گستره ی وسیع خیال به نظر من عنصری در نثر و شعر است، که بسیار اهمیت دارد و فرقی که با دیگر عوامل دارد اینست که به دست آوردنی نیست، وجودیست. آدم باید خودش داشته باشد.و شما به نظر من کامل از این عنصر بهره مند هستید( یه ذره خیلی ادبی شد) داستان شما رو که می خونم خیال و احساس پشتش را درک می کنم و حتی آن جایی که از پرواز حرف میزنید، خیال خودم هم به جنب و جوش میفتد. چیز گنگ و نامفهومی توی متن نیست البته این رو منم درک می کنم و گاهی دلم میخواهد بعضی مسائل متن رو برای خواننده چند صفحه توضیح بنویسم اما همیشه برایم اثبات شده که نیازی به این کار نیست و خود خواننده حتی بیشتر هم میفهمد. چند تا اشکال شیوه ی نوشتن دارد مثل همون فعل های تکراری بود که اشاره شد که بحث تجربه است و درست می شود .خلاصه داستان زیبایی بود خسته نباشی((55))

عجب چیز توپی نوشتی کلی حال کردم خخخ ، با تشکر بخاطر شما و بقیه دوستان هم که شده داستان های بیشتری خواهم گذاشت


   
Ghazal، momo jon و sasa واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
mansoury_javad
(@mansoury_javad)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 52
 

خیلی خوب بود. ولی قشنگ معلومه از این ادمایی که به سبک مارتین مینویسن. یکم رحم داشته باش. شخصیتاتو نکش اینقدر((220))

شوخی کردم بابا بکششون راحت باش ((3))

متنت خوب بود خوشم اومد از ایده داستانت جالب بود. ته تهش خوب تموم شد غیز قابل انتظار بود. بیشتر بنویس منو هم تگ کت اگر نوشتی((200))


   
Ghazal، momo jon، sasa و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Celaena Sardothien
(@celaena-sardothien)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 59
شروع کننده موضوع  

@j.s.m 103795 گفته:

خیلی خوب بود. ولی قشنگ معلومه از این ادمایی که به سبک مارتین مینویسن. یکم رحم داشته باش. شخصیتاتو نکش اینقدر((220))

شوخی کردم بابا بکششون راحت باش ((3))

متنت خوب بود خوشم اومد از ایده داستانت جالب بود. ته تهش خوب تموم شد غیز قابل انتظار بود. بیشتر بنویس منو هم تگ کت اگر نوشتی((200))

اوکی تگت میکنم ، ولی یک سوال ، از یک قاتل انتظار میره چ رفتاری داشته باشه ؟ یادت باشه تخصص من کشتنه ایشالا تو داستان های بعدی میبینی


   
mansoury_javad، Ghazal، momo jon و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
just draco
(@just-draco)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 106
 

بسیار زیبا و پر احساس بود. خیلی خوب نوشتی و از نظر من که به شفاف سازی احتیاج نداره تمام اجزا واضح بود. کاملا مشخصه استعداد نویسندگی خوبی داری منتظر داستان های بیشتری هستم !

موفق باشی


   
Ghazal، celaena-sardothien و momo jon واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
momo jon
(@momo-jon)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 307
 

زیبا بود ((48))

ممنون((48))


   
Ghazal و celaena-sardothien واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Celaena Sardothien
(@celaena-sardothien)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 59
شروع کننده موضوع  

@momo jon 103801 گفته:

زیبا بود ((48))

ممنون((48))

خواهش میکنم :*

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

@just draco 103799 گفته:

بسیار زیبا و پر احساس بود. خیلی خوب نوشتی و از نظر من که به شفاف سازی احتیاج نداره تمام اجزا واضح بود. کاملا مشخصه استعداد نویسندگی خوبی داری منتظر داستان های بیشتری هستم !

موفق باشی

وای ممنونم خیلی لطف دارید ، همین امشب یه چیز دیگه دارم میذارم براتون


   
Azi، Ghazal، just draco و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
هالی
(@s-n-p)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 209
 

سلام.

ایده و پردازش خوب بود، هرچند بعضی جاها باید اصلاح بشه مثل:

دوست دارم آنقدر سبک شوم که بدون بال خودم به آسمان بروم

الآن سوال من اینه که کجاش باید وقف کرد، ویرگولش کجاست؟ علائم نگارشی رو به نوشتت اضافه کن.

ایدۀ فرشته عالی بود. این که پدر نماد مقاومته و مادر نماد مهربانی و دختر ترکیببی از دوتاش نشون میده که نمادشناسی توی نوشتت نقش مهمی داره پس هنر نویسندگی رو داری. (چیزی که من آرزوش رو دارم)

یأس شخصیت اصلی جالبه و اینکه بعد از مرگش هدف داره هم قشنگه.

و در آخر تشکر میکنم بابت اینکه نوشتت رو به اشتراک گذاشتی. حتماً حتماً بازم بنویس و ما رو هم در جریان نوشته‌هات بذار.

پ.ن: طبق معمول بازم میگه تمام این حرفا نظرات شخصیه منه و هیچ ارزش و اعتباری نداره.

موفق باشی


   
Azi، Ghazal و celaena-sardothien واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Celaena Sardothien
(@celaena-sardothien)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 59
شروع کننده موضوع  

@ghoghnous13 103826 گفته:

سلام.

ایده و پردازش خوب بود، هرچند بعضی جاها باید اصلاح بشه مثل:

دوست دارم آنقدر سبک شوم که بدون بال خودم به آسمان بروم

الآن سوال من اینه که کجاش باید وقف کرد، ویرگولش کجاست؟ علائم نگارشی رو به نوشتت اضافه کن.

ایدۀ فرشته عالی بود. این که پدر نماد مقاومته و مادر نماد مهربانی و دختر ترکیببی از دوتاش نشون میده که نمادشناسی توی نوشتت نقش مهمی داره پس هنر نویسندگی رو داری. (چیزی که من آرزوش رو دارم)

یأس شخصیت اصلی جالبه و اینکه بعد از مرگش هدف داره هم قشنگه.

و در آخر تشکر میکنم بابت اینکه نوشتت رو به اشتراک گذاشتی. حتماً حتماً بازم بنویس و ما رو هم در جریان نوشته‌هات بذار.

پ.ن: طبق معمول بازم میگه تمام این حرفا نظرات شخصیه منه و هیچ ارزش و اعتباری نداره.

موفق باشی

درست گفتید ، من خیلی کم پیش میاد علائم نگارشی رو رعایت نکنم ولی بهرحال هنوز به اون درجه نرسیدم .

در ضمن اتفاقا حرفتون خیلی هم اعتبار داره ، از کجا اینو میگم ؟ از اونجایی که خودتون میگید حرف شخص منه و فروتنی میکنید یا چیزی تو این مایه ها .

خیلی ممنون که برای نوشته م وقت گذاشتید و چشم بازم مینویسم .

داستان انتقام رو هم نوشتم ، نمیدونم دیدید یا نه ، اگر یه سری بهش بزنید خوشحالم که کردید ، این دفعه مفتخر میشم ((215))


   
Azi و Ghazal واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
هالی
(@s-n-p)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 209
 

@Celaena Sardothien 103827 گفته:

درست گفتید ، من خیلی کم پیش میاد علائم نگارشی رو رعایت نکنم ولی بهرحال هنوز به اون درجه نرسیدم .

در ضمن اتفاقا حرفتون خیلی هم اعتبار داره ، از کجا اینو میگم ؟ از اونجایی که خودتون میگید حرف شخص منه و فروتنی میکنید یا چیزی تو این مایه ها .

خیلی ممنون که برای نوشته م وقت گذاشتید و چشم بازم مینویسم .

داستان انتقام رو هم نوشتم ، نمیدونم دیدید یا نه ، اگر یه سری بهش بزنید خوشحالم که کردید ، این دفعه مفتخر میشم ((215))

لطف دارید شما. خوب شد گفتید، به اون تاپیک هم حتماً سر میزنم


   
Ghazal و celaena-sardothien واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Ghazal
(@scarlet)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 180
 

خیلی خوب بود

احساسات قشنگ بیان کرده بودی

چندتا نکته یکی اینکه اول داستان گفتی اشک خوشی چشماتو نسوزوند نیازی نبود گفته بشه ولی حالا که گفتی اگه گریه بعدی که از ترس بوده را هم اشاره میکردی بهتر بود

آخرش جوری که گفتی فردا میخوام پرواز کنم مثل اینه که بخواد خودکشی کنه و خودکشی گناه کبیره اس پس برا من یکم جور در نیومد شاید اگه می گفتی حس میکنم امروز روز موعوده بهتر میبود

به هرحال دوس داشتم متنتو بازم بنویس


   
Azi و celaena-sardothien واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
صفحه 1 / 2
اشتراک: